آنها که کهن شدند واینها که نُوَئند
هرکس به مراد خویش یک تک بدوَند
این کهنه جهان به کس نماند باقی
رفتند ورویم ودیگر آیند وروند
_____*خیام* ____
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
بیا توهم مثه من , دل رو بزن بدریا
غمها روتحویل نگیر , بخندبه ریش دنیا
بگو توهم به غمها, بی خیاله دل ما
ما اسیرت نمیشیم , نه امروز ونه فردا !
...
بیا ما هم نترسیم از قدمای بلند
روی لبا بزاریم , لطف ِسلام و لبخند
بیا دیگه نترسیم که دنیا ما رو شسته
گرچه که شُسته رُفته, آویزونیم روی بند!
...
واسه دلت اگرچه «غم» یهو حاضر میشه
یاکه یهو توُ راهت, «دوراهی » ظاهر میشه
نترس ازاین بادی که « بید » تنت رو لرزوند
نترس اگه با هرغم , دل یهو «شاعر» میشه!
....
فردا که فردا میاد, «امروزه »رو تو دریاب
نشو اسیر « رویا » ,نباش توُ عالم خواب
ماکه « لالا » نگفتیم که زندگیت بخوابه!
تا آخرش بگی تو : کشکتو, جانم بساب!
...
بیا بگو به قلبت : شادیا رو سوا کن
از گذرون عمرت ، بهترینو , جدا کن
بیا کمی گوش بده, زندگی مالِ قلبه
گاهی شده « یه لحظه» یادی ازاون خدا کنه
...
بگو که ما همیشه مخلّص اون خدائیم
به قدرت وبرکتش ,از غصه ها جدائیم
به مهر اون همیشه ، زندگیمون گذشته
بعدازاینم میگذره تا وقتی با خدائیم
__فرزانه شیدا 1382 آذرماه 2003 /اسلو /نروژ ___
همانگونه که در فرگرد های قبل اشاره کردیم احساسات درونی بشری تماما ذاتیست وبرای هریک از آن نیز دلایلی موجود است که برای زندگی وبقای آدمی لازم بوده وبوسیله ی آن انسان ،خود شخصیتی خویش را پرورش میدهد. امااینکه شخصی در کل انسانی خجالتی، آن دیگر شجاع، دیگری ترسووکم جرات ویکی نیز بی باک ونترس است ،احساسی ،برون آمده از ذات نیست که تمامی احساسات در وجود آدمی، در لحظه ی تولد، به یکسان در انسانها وجود دارد، منتها شخصی ،یکی ازاین احساست را قوی کرده بیشتر به آن می پردازد و دیگری به احساس دیگرخود را بیشتر پرورش میدهد وبه همین دلیل، شجاع بودن, خندان بودن ,ترسو بودن , اندوهگین بودن و.... عادت میشود .
_____*خیام* ____
آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
امروز پیمانه ای درانداخته اند
فردا همه آن بُود که در ساخته اند
_____*خیام* ____
شاید بپرسید چه کسی دوست دارد انسانی خجالتی وکمرو یا حتی فردی ترسو باشد, مسلما هریک از مادردرون خویش آرزومند این هستیم که بهترین باشیم ودر میان مردم دیده شده به نیکی ویا محبت از مایاد کنند اماچرادریکی احساسی بدین قدرت شکل میگیرد بستگی به محیط اکتسابی اوداردو بیشتر این احساسات در زمان کودکی شکل گرفته وپرداخته شده وبتدریج بر توهم فردی بر اساس تکرارگفتن بخود که: من ترسو هستم ,من خجالتی هستم,من شجاع هستم بطور مداوم دردرون شکل گرفته وباور انسان ازخود وشخصیت او میشودواین احساس نیز با خوداو به همینگونه بزرگ شده وبازدرکنارهم هی اینها به این نیز بستگی داردکه در شکل گیری احساسی این فرد دیگران نیز تا چه حدودی دخیل بوده وسهم داشته وبارو خوب وبد اورااز خود او تائین کرده اند واینهمه نقش بسزائی را درساختار شخصیتی آدمی بازی میکند. چندین مثال واضح رامیتوان برای ترسو بودن برشمرد مثلا اینکه:درزمان کودکی شما با مادری بزرگ شوید که خود با ترسهای بسیا بزرگ شده است واین ترس ها را به شما منتقل میکند ترس ار گربه ی سیاه نرس از سوسک وموش ترس از روح ترس ازجن وپری ....ونمونه ی دیگر قصه های مادربزرگ که جای پند وجرات ومقاومت بخشیدن به بچه یا لولو خورخوره دارد یا دیوو پری....وحرفای روزانه ی خانواده مادر پدروخواهر برادروفامیل: دندونت چی شده موش خورده!وبدون توجه به روح تخیلی بچه این تصور را دراو بوجود میاورد که موش علاقمند به خوردن دندان کودکان است وازهمینجا ترس از گربه ترس از شب ترس واز خوابیدن نیز شکل میگیرد وبا داستان پری ودیو و, گفته هائی چون: بخواب وگرنه لولو خورخوره میاد ترو میخوره ترس از تاریکی و...اگر بخواهیم یک بیک موجهای منفی فکری واحساسی را که خود درزمان کودکی به فرزندان خود داده ایم یا از پدر ومادر خود دریافت کرده ایم برشماریم باید روانشاسی کودک را کتابی کرده بجای آرمان نامه تحویل شما بدهم که بدانیم ما چقدر در زندگی اطرافیان خود میتوانیم ثمر بخش باشیم وتا چه حدود در باورهای او مثبت ومنفی بوده از او فردی شجاع یا انسانی ترسو بسازیم.حال ممکن است فردی در شرایط همسان با آنچه گفته شد بزرگ گردد وبا دانش وتحقیقی بر ترسهای خود غلبه کند اما اگر فرد قادر برغلبه براینگونه ترس ها نبود آنوقت ضامن خوشبختی او براستی چه کسی خواهد بود ؟وهمان پدرمادری که دیروز ازگربه وموش وجن وپری ترسانده وامروز اورابرای ترسهایش سرزنش نیز میکنند,آیاهرگز باین فکر کرده, که عامل اولیه« ترس» از الگوی مهم وبه اصطلاح حامی زندگی خوداو یعنی همین پدرومادر باو منتقل شده !؟ .وشما پدرومادری که تاابددرکناراو نخواهیدبود چگونه میخواهید درست پرورده ی ترسو و یا غمناک ویا خجالتی خود رادردنیارها کرده برویدوخاطر جمع باشید که اواز پس زندگی خود بر می آیدکه اینگونه انسانی باز تکیه به همسر ودیگری کرده هرگز بر پای خود نمی ایستد,برای عمری ثمره ودست ساخته ی ضعیف شما یا بازیچه همسری بد یا بازیچه ی دنیائی بد شده یا به تمسخر گرفته میشود یا به انزوا پناه میبرد یا ازاو سواستفاده میشود. ترس ها در وجود انسانی برای حمایت ما ازخود گذاشته شده است واین خود نوعی عکس العمل است در کنار این در حیوانات این ترس عمق بیشتری دارد چون تنها نجات دهنده ی این جانوران در جنگل وحش وبرای بقای اوست اگر «منطق وفکر آدمی » با یکبار نزدیک شدن به آتش میآموزد که بار دیگر تا اینحد به آتش نزدیک نشود یا اگر یک سوختگی اتفاقی انسان رابا معنای آتش وداغی وسوختن آشنا میکند همین درحیوان نیز به همین شکل یاد گرفته میشوداما تفاوت دراین است که ما یا داشتن عقل وتفکر خود میآئیموبا همان آتش که میدانیم سوزان وخطرناک است بازی میکنیم وچیزی هم از آن کشف کرده یا میسازیم ویابه هزارگونه امابه شر ط همان داشتن عقل با احتیاط ازآن بهره های متفاوت میبریم وغذا میپزیم واجاق گازی میسازیم و.... اما حیوان همینقدر میداند که : آتش دیدی نزدیک نشو وبترس! وبرای بقای او همین هم کافیست !درحالی که بقای بشر شجاعت راطلب مبکند ریسک وآزمایش وخطا واشتباه را طلب میکند چراکه دنیای انسانی بیش از دنیا ی وحش خطرناک است با وجود آتشهائی که خود بر افروخته ایم در دستگاهای مختلف با نفت وگاز وبنزین یابا برق یا هزار ویک وسیله خانمانسوز دیگر که درجنگ برای انهدام نسل انسانی باسم جنگ کشورها وشاید در باطن کم کردن جمعیت دنیا به نفع جامعه ی ثروتمند تر وبرتر از آن سود میبریم وحال اینکه در خانه وزندگی کوچک خود مجزا ازهمه ی این سیاستهای دنیا ما, بخود وبیش از هرکس به شجاعت ودلیری خود برای پیشرفت نیازمندیم وهیچ نیازی به ترس های بیهوده وتخریب کننده ی اعتماد بنفس خود نداریم اما متاسفانه بارها این راعنوان کرده ام که در برخی موارد فرهنگ غلط ما ونااگاهی درست ما از انجام برخی کارها وگفتن بعضی چیزها بیکدیگر نه تنها , تخریب ما رادر زندگی وجامعه باعث شده است که همچنان بدون ایکه سعی در تغییر برخی رفتارها واعمال ها داشته باشیم هنوز مههنوز نسل به نسل آنرا به نسل بعدی ارجاع کرده وببخشیم واشتباه درپی اشتباه , غلط در غلط ,وبطور مدوام با یکد یگر با تحقیر ها وسرکوفتهائی که "گاه نامش را حتی پند" نیز گذاشته ایم, دست میزنیم و هرگز تصور اینکه چگونه کسی را در عالم تنهائی او باخودش درگیر میکنیم را نکرده و نمیکنیم وباعث چه اندوه وچه اثرات مخربی دراو میشویم را هرگز نمیفهمیم .در کتب روانشناسی از این مطلب بسیار یاد شده است که " کودک درون ما تا سالهای کهولت نیز کودکی در درون ماست " هنوز یک پیرمرد وپیر زن میتواند از سوسکی بترسد که یکدفعه از نجره اتاق بدورن رختخواب اوآمد هنوز هم یک زن ومرد 40 ساله و60ساله میتواند ازاینکه درخانه تنها باشد احساس ناامنی کند وبا خرافات جن وپری هزارتا صلوات بخواند تا به حمام برود هنوز هم مادری هست که وقتی کودکی نه حتی به عمد, لیوانی از دستش می افتد فریاد بزند چرامواظب نیستی بی عرضه! ..بجای اینکه بگوید عزیزم از جایت تکان نخور , عیبی ندارد که شکست توکه عمدا اینکار را نکردی ,همانجا بمان که شیشه به پایت فرونرود , تامن بیام ترا بلند کنم واینطرف بیاورم وجارو کنم .اما ما به اینکه تحقیر کنیم , دعوا کنیم, سرزنش کنیم با پندهای گاه نابجا ویا روشن نکردن دلیلهای این پند باعث شویم که شخصی « کودک درون خود» را همواره در ترس نگاه داشته از اینکه در 50 سالگی هم لیوانی شکست ,دلش بترکد« نه شاید بخاطراز دست دادن وشکسته شدن لیوان کریستال وبُلوری سرویس عروسی »! که بخاطر شوکی که صدای لیوان در کودکی ایجاد کرده بود وفریاد مادر بدنبال آن! وآنگاه میپرسیم چرا باید فرزند من ازهمه چیز بترسد! .من خود از هیچ حیوان وحشره ای وحشت ندارم واین را به فرزند خود نیز منتقل نکرده و نمیکنم ,بسیار مواقع در کودکی دخترم, خود راصدا کرده ام تا مارمولک وقورباعه ی سبز و کوچکی را باون نشان بدهم وحتی به تمجید زیبائی جسم ورنگ وحالت این زنده ی کوچک نیز نشسته ام با گفتن :ببین چه کوچولوئه ,انگشتای دست وپاشو ببین , مامانی این مارمولک این حیوون .. این... به آدما هیچکاری نداره, نه نیش میزنه, نه هیچی واگه بهش کار نداشته باشی بهت کار نداره ,تازه اونه که ازمامیترسه! خودت قدمارو ببین قدرت مارو ببین !قدوقواره اینو هم ببین پس ترس نداره!اینارو خدا آورده که هرکدوم یه کاری تو دنیا بکنن .ولی حال اگرمن بادیدن هرچیزی از جاپریده فریاد میزدم:وای داره میاد طرفم !مسلم است که همین عکس العمل رادر فردای دخترم نیز شاهد میشدم .اینکه حوادثی نیز باعث ترس ما شوند امری طبیعی ست.
_____ ازمجموعه آثار شاملو ______
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
هرکسی بهتر از هیچ کسه
تواین گرگ ومیش بی حاصل
حتا مارا...که وحشتشو روی زمین می پیچونه
و می غلطونه
بّه از هیچکیه !...
تو این سرزمین غمزده (*شاملو)
______ازمجموعه آثار شاملو ______
همانطور که گفتم آتش را تا نشناسی از سوختن آن بی خبری و از داغی وسوزش تا نسوخته باشی نمیدانی چرا همه کس از آن پرهیز میکنند .برای مثال پسر من به لطف سبک ایرانی وقتی دور هم روی زمین نشسته ایم برای لطف به میهمان چای رادرست وسط اتاق یا روی زمین یا روی میز میگذارند یا درجلوی پای هر مهمانی یک چای داغ قرار داردبا حضور طفلی که ناآشنا با تجربه ی سوختن است وحتی شاید باو تذکر داده باشید که این چائی ها داغ است مراقب باش دست وپایت به آن نخورد یا تا همه چای نخورده اند در کنار من بشین که نسوزی اما با تمام این سفارش ها در لحظه ای غفلت که همیشه هم همین یک لحظه غفلت کار دست آدمی میدهد , بچه از بازیگوشی بلند شده ویکهوئ به شوقی کودکانه دوید وچای واقعا داغ بروی پای او ریخت. بماند که چه بساطی داشتیم !سوزش وزخم پای او وزخم سوزان دل من وسرزنش درونی خودمن بکنار! ...اثر آن وقتی معلوم شد که پسرم همراه مدرسه برای گردش علمی دز زمستان برفی به جنگل برده شد و همه ی شاگردان موقع صرف غذا, قرار شد چوبی برداشته سوسیس خود را بروی ان نسب کرده در زمستان سرد جنگل دور آتش جمع شده هم آوازی دسته جمعی بخوانند هم غذا را بدست خود کباب کنند ودرمیان آنهمه پسر من چوبی به بلندی در یک متر ونیم برداشته سوسیس را به سر آن چسبانده ودر فاصله ای یکمتر ونیمی دور از آتش ودوستان ایستاد تا دورادور ناظر کباب شدن سوسیس خود باشد ...معلم او باتعجب پرسیده بود چرا انقدر چوب خودت را بلند گرفتی که گفت از آتش وسوختن میترسم فردا معلم مرا صدا کرده خیال کرده بود شاید درخانه ما عملی انجام میدهیم که تااینحد وحشت آتش در دل کودک ما مانده است ومن گفتم علت سوختگی درزمان طفولیت بوده واو چون مدتی طولانی تا خوب شدن پا ناراحتی میکشید دیگر همیشه ترس از آتش را باخود داشته واگرچه امروز اودیگر از آتش نمیترسد اما مسلم است که دربرابر آتش همیشه فردی محتاط تر ازدیگران باشد چون بقول معروف از ریسمان سیاه وسفید میترسد چون روزی نیش مار خورده است .
_____شاملو = شعری در زبان ساده وعامیانه _____
(دفتر دوم=همچون کوچه ای بی انتها)
« بزرگتر که شدم:»
خیلی وخ پیش ازاینا بود
من , حالا بگی نگی , رویام یادم رفته
اما اون وقتا, رویام درست اونجا بود, جلو روم
مثه پنجه ی آفتاب برق میزد .
بعد , اون دیفاره , رفت بالا
خورد خورد رفت بالا
میون منو رویام...رفت بالا
اونم با چه آسه کاری!
خورده خورده..آسه آسه رفت بالا وُ ...روشنی خوابمو ,
تاریک کردوُ رویامو پنهون کرد.
بالا رفت تا رسید به آسمون, آخ! امان از این دیفار!
همه جا سایه س, خودمم که سیاه!
تو سایه لمیدم,پیش روم , بالا سرم
دیگه روشنیِ رویام نیس
ج یه دیوار کتو کلفت , هیچی نیس
جز سایه هیچی نیس
دسای من , دسای سیای من
(اونا ازتوُ دیفار, رد ,میشن)
(اونا رویای منو پیدا میکنن)
کومکم کنین , این شبا رو بتارئونم
دخل این , سیاهیا رو, در بیارم
این سایه رو درب وداغون کنم
تا ازش هزارون
پرَه آفتاب در آرم: هزار گردباد, از خورشید ورویا
_____ ازمجموعه آثار شاملو _____
دراین شعر" شاملو"در زبان ساده و کودکانه, تخیل ورویا, بخوبی شکل گرفته است ودنیای کودکانه بنوعی روشن ,معنا شده است اما در زندگی کودکانِ ما ,خانواده والدین جای درک اینگونه احساسات رویائی تخیلات وترس ها با ان مقابله بمثل کرده یا به سرزنش وتهدید رو میآورند وچنانچه تجارب اتفاقی بنوعی تجربه کودک شود باز بگونه ای دیگر درک نشده ونا بسامان در فکر کودک باقی مانده وهیچ ارامش خیال وامنیت ذهنی وفکری از جانب خانواده بکودک داده نمیشود تا آرام گرفته وبداند که اشتباه تصور میکند یا همیشه راهی بری غلبه بر ترس ها نیز هست وترس میتواند از بین نیز برود.
اینگونه تجارب اتفاقی اگرچه عمدی نیست ولی بازهم رفتارهای متقابل والدین در برابر اینگونه ترس ها, در ادامه ترس نیز بسیار موثر خوهد بود من بارها ازاو خواستم با چوبی بلندتر ازچوب کبریت بمن کمک کند وبا نظارت خود شمع را برایم روشن کند ولی مواظب باشد دستش بآن نزدیک نشود درکناراین وقتی فرزند خود را نزد روانشناس میبریم ومیگوئیم او هیچوقت درتارکی شب حاضر نیست بخوابد وبدون روشن بودن چراغ حتی به اتاق خواب خودش نمیرود جواب ساده ی او انسان را غافلگیر میکند :خوب برایش چراغ روشن کنید!مگرچه اشکالی دارد که یک چراغ دراتاق او همه ی شب روشن باشد همچنین چراغ دستشوئی وتوالت که او بدون نیاز به شما درشب راه رفته وخودش به انجام کارهایش برسد وبعد از حل اولین مسدله یعنی تاریکی آنگاه شروع میکند به حل اینکه ریشه ی ترس که کجاست میپردازد که نمونه ی بسیاری از اینها کهنه تنها بی باکی را برای شخص داستان قصه ها میکندبلکه اورا زندگی را هم انداخته است در دوسه مورد یاد شده گفتم .اما انسانها درسالهای متمادی همچنان به این ترساندن و, ترس دادن ,وسرزنشها کردن وپنددادن ها دست که بر نداشته ایم هیچ حتیبا گذر زمان دوباره تاحدودی به ان بازگشته ایم که دیگر هیچ کجای دنیا نیز علمیت ندارد. ما ازجن وپری هائی سُم دار وچه میدانم شاخدار ,وحشت عمری را بدل راه میدهیم که حتی یکباردر طول عمر خود «افتخار» دیدن یکی از آنها را هم پیدا نمیکنیم درصورتی که همین «آدمی بدون شاخ ودم وسِم »روزانه زندگیمان را براحتی تلخ و تباه میکنند و وحشتی از آنها نداریم چون در لباس آدمی هستند ودر کفش «سم دار» بودن و نبودن آنها را نیز نمیبینیم که چه شیاطین چه جن وپری میتواند درنهاد همین آدمی ریشه ای بزرگ داشته باشد وباو بی باکی ازار دیگر آدمیان را بدهد وبما ترس شب نخوابیدن از جن وپری ندیده وفقط قصه ی شنیده از آنرا و بگذاریم انسان بلای جان ما شود یاد دخهنده ی ترس بما باشد وحتی شوکهای عمیق عصبی بما بدهد که تا عمری باعث برما باقی بماند یا با یک « پخ » گفتن بی موقع ونسنجیده باعث سکته ی ما بشود که هرچقدر هم «پسر شجاع »باشیم , بی خبر که باشد ودرموقعی که انتظار آنرا نداریم یک متر ازجا بپریم , و یا به شوخی های احمقانه وابلهانه, زنگ تلفن خانه ی دوست را بزنیم وشوخی بیموردو نامناسبی بکنیم که باعث دلهره یا ترس یا نگرانی بیمورد او شود وبعد هم بخنیدم وبگوئیم : باور کردی بابا شوخی کردم آنوقت هنوز ما از جن وپری وحشت میکنیم!!! بی باکی را باید دید در کجا میتوان جان بخشید بهرحال نه درجائی که « ترس » ریشه ی فر هنگی دارد نه درجائی که « ترساندن» ادب کردن فرزندان است امثال:_نخوابی لولو میاد میبرتت یا میخوردت .؟نخوابی میدمت به یه مامان دیگه که بداخلاق باشه دعوات کنه,؟_ من خوابیدم اگه شلوغ کنی با شلاق میام سراغت !_یه بار دیگه بی احتیاطی کنی چیزی بشکنی من میدونم باتو, بی عرضه! _دفعه بعد نمره ات این باشه ,انقدر باید ازروش بنویسی تا دیگه تا عمر داری یادت نره !... وازسوئی دیگر "معلم نماینده ادب وتربیت؟ "که با رفتارهای اینگونه ای جای تشویق همدلی وراهنمائی , تهدید وتنبیه را مجاز واثر گذار میداند" ومیگوید: درس نخوندی حالا میزارم یه لنگه پا انقدرگوشه کلاس واستی تا یاد بگیری و درس بخونی.یا, امشب که رفتی خونه یه دفتر این جمله رو مینویسی میاری )بدون توجه به درسهای کلاسهای دیگر ومشق های که درهمین امشب او می بایست انجام دهد وتا فردا معلم دیگری همین که امروز او با این شاگرد کرد بااو تکرار نکند مگر ساعات شب چقدر وچند ساعت است که انبوده مشق ودروس را برگرده شاگردان درایران میریزند وتوقع هرکلاس وهرمعلم تحویل دادن شاگرد است وعیدها انقدر تمام کودکان را تحت فشار نوشتن همه ی کتابها میگذارند که طفل معصوم نیمی از تعطیلات را فقط به نوشتن دوباره ودوباره ی خوانده ها بپردازد که یادش نرود ومدام که داد وهوار خانواده را بشنوند که مشق های عید درا نوشتی درصورتی که تعظیلات درهمه ی دنیا یعنی تعظیلات وفاررغع شدن از مشغله های روزانه واستراحت چیزری که درایران اصلا معنا ومفهوم آن درک نشده ومرخصی میگیرند که به بدبختیهای دیگر برسند وجزای آنکه گرفتاری این است وتنبیه آن که برو اما بدون حقوق برو و دوران مرخصی هم میبایست با هزار ویک مشکلی سر کنند که بازتاب همان دوران کار وتحصیل و...غیره است ووقتی از دبستان تا درون جامعه اداری بیشترین چیزهای که باید بروی اساس و پایه ای باشد به گونه ای آزار دهنده و بمانند تنبیه کردن کسی ست ,دیگر باید گفت چه درکلاس چه درجامعه اینگونه برخوردها از معلم واستاد ومدیر ورئیس درهرمقام ومرتبه وسنی تنها یک معنی دارد "این ": یعنی آزار دادن! نه یاد دادن ! نه با هدف به نتیجه رسیدن وبهره ای مناسب ازموقعیت بردن وبه جائی مثبت وهدفی مثبت رسیدن , چراکه تنبیه شاگردی باشد یا فرزندی یا درشرایط مختلف درهرکجا, کارمندی و...درموقع خطا نیز تنها زمانی موثر است که راه درست آن عملی شود نه اینکه با تهدید وخشم ولج معلم یا هر فرد دیگری همراه باشد واگر واقعا هدف آموزش است چرا اینگونه راهها را مجاب میدانیم ؟ اگر براستی خصومت شخصی درکار نیست هدف هم براستی یاد دادن یا فهماندن مطلبی ست که بگوئیم اشتباه کرده ای پس جبران کن اینگونه راهش نیست وباید گفت اگر برخود اوچنین میکردند چه حالی داشت کمااینکه حضرت علی ( ع) نیز میفرمایند:" آنچه که برخود نمیپسندی ,بردیگران نیز مپسند"!!درواقع ترس دادن به دیگریویا تهدید وتنبیه بی خردانه وبدون منطق , ازخود ما ,خشم ما ,تحقیرویا سرزنش ما, وهمچنین بیهوده بودن از بسیاری از ترسها در دنیا ی ناشناخته ای که منو شما, به کوچکتر می بایست نشان داده وبجای اینهمه اشتباه درعمل ورفتار وگفتار " امنیت خاطر" اورا جلب کنیم که هستند و, وجود دارند همه ی چیزهای ترسناک ودردناک ورنج آور, اما "شرط عقل" , « احتیاط» است درجای آن چه کرده ایم به روزانه خود در طول روز نگاه کنید ورفتارها وجوابهای خود ورفتارهای اطرافیان وجوابهای ایشان همه ی مطلب دستتان خواهد آمد که ما دررفتار گفتار کردار مداوم آزار یکدیگریم وکمتر مهر ومحبت وامنیت خاطری درهم ایجاد میکنیم کمتر بیادمان میماند به عزیزی بگوئیم ونشان دهیم که اورا دوستت میداریم. ولی درجای آن بااین گونه ترسها دادن ها وتحقیر وتنبیه ها براستی ما چگونه میتوانیم روزی وجودی مستقل بوده و عاری از تمامی وابستگی ها ی خود مسئولیت زندگی وگاه حتی تنهائی های اجباری وغیر اختیاری و سختی های زندگی ومردمان شرور را بعهده گرفته وباهمه ی اینها خود را سازگار کنیم ودر زندگی خود, روزگاری را ,بدون حامیان همیشگی ,چون پدر ومادر وخانواده سر کنیم؟ چه کسی درآن زمان میخواهد بفکر ما باشد وقتی خانواده ازاول اشتباه کرد چه انتظاری از غریبه ها میتوانیم داشته باشیم که مارا بگونه ای صحیح حمایت کنند واصلا چرا می بایست , نیاز به حمایت دیگران داشته باشیم,آنهم وقتی هریک ازما به تنهائی میتوانیم سازنده ی دنیائی برای خود وخانواده خود باشیم به شکل و گونه ای که الگوی دیگران نیز قرار بگیریم.
● *نخستین دروازه بی باکی ، تهی شدن از دلبستگی هاست . ارد بزرگ●
ما همینقدر نیاز به بی باکی وشجاعت داریم که در دنیای خود گلیم خود را از آب بیرون بکشیم ولازمه ی آن هشیاری ودانائی ودانش ماست واینکه چگونه دراین برهوت بی انتها که که هرگز سر وته آن بر ما آشکار نشد خودرا به پیش برده رشد وترقی کنیم وبه باورهای خود شکلی از حقیقت داده رویاهای خود را واقعیت کنیم .ما چون نگهبان می بایست وجود خویش را از تمامی خطرات زیستن در امان بداریم که همانا زیستن در دنیای کنونی مجزا از بلاهای طبیعی بسیار خطراتی را در پیش روی داریم که بارها در فرگردها نیز عنوان شد که ساخته ی دست همین بشری ست که نیازمند تمام ی قدرتها برای زیستنی در ارامش رفاه وامنیت است وبی باکی وجسارت برداشتن گامهائی بسوی جلو یکی دیگر داز اقدامات رشد انسانیست ودراین میان چگونگی بی باکی ما نیز شرطی شده است که این شهامت نیست که با دست خود زندگی خود را برباد داده وبه باز سازی ان پس ار نابودی نشسته ومعنی هر آباید درستی ویرانی را طلب مبکند را به مغلطه بکار بگیریم کخه جبران خط کنیم چرا مه نیآمده ایم ویرانه ساز باشیم که آمده ایم آنچه ساخته وآماده در زندگی بوجود ما به دنیای ما به طبیعت ما وزندگی داده شده است بهتر سازی نیم برای بهزیستی وخوب زیستنی و پیشرفتی وداشتن امکاناتی بهتر درنتیجه اینکه من بروی برج سبزی بایستم ودستهایم را گشوده داشته بگویم من نمیترسم شهامت نیست که حماقتی بچه گانه است شهامت در برداشتن گامهاویست در زندگی که به شکل مثبت
مارا بسوی هدفهائی رهنمون شود که از پیش میدانیم باید آنرا برای بهبود زندگی خویش امتحان کرده رفتن وریسک آنرا هم بپزیریم ودرعین جال بارها گفتم ریسک ومیگویم ریسک هم گونه های متفاوت دارد که گاهی ریسکس حماقتی از روی ماجراجوئی ست گاه بلند پروازی های خیالی گاه بلند پروزای های مثبتی برای رسیدن به قله های زیستنی موفق وانتخاب تمامی اینها نیازمند مغز وفکر واندیشه ودانشی ست که بداند اگرد رفت امکان ایستادن امکان شکست امکان بازگشت امکان حتی نابودی نیز هست اما شجاعت ودل وبی باکی آنرا داشته باشد که هرچه شد دوباره ساز زندگی خود باشد
مثبت اندیشی در هرگام زندگی اگر برای بهتر شدن باشد خطا نمیتواند باشد اما زمانی که به محدود کردن خود دیگران دست بزنیم , همواره برای آخر رسیدن به انتهای یک یا چند تلاش والا, ویا حتی فکر به تلاشها نیز, با ز به دلهره به آن مینگریم و "سست شدن پا یعنی شکست" , چراکه در محدوده ومحدودیت هائی برای خود ودیکری مرز یا مرزهائی را نهاده ایم که گذر از آنرا بر خود ودیگری ممنوع کرده ایم و دلیل و چرای این عمل ممکن است به هزار دلیلی باشد که یکی از انها "درک درست نداشتن از درست زندگی کردن "است, درک نکردن قوانین دنیائی ست که با آن آشنا نیستیم وگذاشتن از مرزهائی ست که فقط آدمی آنرا برای خودساخته است وبرای دیگری وباز وچنین مرزها وممنوعیتهائی نیز باز ساخته وپرداخته ی خود انسانهاست . دراینجاست که ما محدود میشویم , ما برای رفتن به شک میافتیم و به ترس فکر میکنیم ومسلما "ترس از عواقب کاروترسی "که «شجاعت و بی باکیِ رفتن وآزمودن وخطا کردن » را ازما بگیرد ,"یعنی تضمین شکست". چون تاجائی که باخود بگوئی وبگویند که:« تو موفق میشوی برو امتحان کن آزمایش کن سنگی ست می اندازی اگر چیزی هم از دست رفت رفت درعوض تجر به ایست» تا دراین مقطع دراین مکان دراین جایگاه وباافکاری مثبت هستیم هیچ چیز جلودار رفتن وآموزش دادن خود به باور موفقیت نمیتواند باشد وبرعکس چنانچه واژه ی منفی نه , نکن , نمیشود , خطاست چه دردرون ما چه در پیرامون ما ازسوی دیگری تکرار شوم تلاش مضاعف ما به ضعف درونی وناخود آگاه ما تسلیم میگردد وباور میکند که من نمیتوانم شاید درونم راست میگوید شاید اطرافیانم حق دارند واین شاید های تردیدبرانگیز بی شک هرچه کار محکم نیز شده باشد هرچه ساختار قوی نیز پایه ریزی شده باشد به شکست خواهد انجامید ما ان هستیم که خود باور داریم که "هستیم " و ما نیز "همان" میشویم که خود باور داریم باید باشیم وباید بشویم درنتیجه یک بی باکی مهم برای زیستن در درستی و در راه مثبت حاکم شدن ما بر افکار منفی چه از سوی خود چه از سوی دیگران است ما نیازمند شجاعت درونی خود هستیم.
ــــــــــــــــــ *خیام ــــــــــــــــــ
دهقان قضا بسی چو ماکِشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی دارد سود
پُر کن قدح مّی به کفم زود به زود
تا بازخورم که بودنی ها همه بود.
ــــــــــــــــــ *خیام ــــــــــــــــــ
● *بی باکی گله ، ناشی از چوپان بیدار است . ارد بزرگ
*بی باک به آرمان خویش می اندیشد آرمان هویدا او را رویین تن می سازد . . ارد بزرگ
*اسطوره ها بی باکند ، آنها خوی برتر خویش را به آیندگان هدیه می دهند . . ارد بزرگ
*تنها بی باکی ارزشمند است که ریشه در پاکی و سرشت نیک آدمی دارد . . ارد بزرگ
*بزرگترین فر و داشته بی باکان روزگار ، دلهایست که به آنها امید بسته اند .. ارد بزرگ
●پایان فرگرد بی باکی ●به قلم فرزانه شیدا●