●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد دشمنی ●
دراین بخش از فرگردها به فرگرد دشمنی میرسیم ,در دنیای ماهمانگونه که خوبی وبدی به یکسان دیده میشود وگاه نیز در ترازوی هستی یکی بر دیگری برتری جسته وبر وزنه خویش سنگینی میکندبه همانگونه نیز انسان نیازمند آن است که درطول زندگی خود همانند تمامی مراحلی که میبایست برای پیشگیری وجلوگیری از اتفاقات در نظر بگیرد برای برخی از رفتارهای متقابل نیز حضور ذهن دائمی داشته , وتوجه خاصی را بکار گرفته که نمونه این گونه رفتارها « دشمنی » است .
آنچه بر همگان آشکار است این است که همه دوست محسوب نمیشوند همگان نیز خیر خواه آدمی نیستند .درعین حال برخی با روباه صفتی ودوز وکلک از دوستی ومحبت فردمقابل خود استفاده میکنند .اما حتی دشمنی نیز باز دوجنبه را درخود دارد .اول انکه شخص متقابل ما فردی حسود باشد که به هیچ وجه تحمل این را نداشته باشد که شما را درموقعیتی بهتر ازخودببیند دوم آنکه فردی موذیانه بر حسب نوعی خصلت وذات بداندیش وبدخواه با همگان حالتی داشته باشد که گوئی همه تنها برای دشمنی بااو آفریده شده اند وبا چنین تفکری بی هیچ دلیل وپایه ای نسبت به دیگران خشمی دورونی را داشته باشد که بر اساس این خشم تنفر ایجاد شده در ظاهری متین ودوستانه به تخریب زندگی وصدمه زدن به دیگران بر آمده ومدام تمامی ذهن خود را مشغول این خواهند کرد که چگونه واز چه راهی ضربه ای به دیگران وارد ساخته وباانجام آن نیز دردرون خودشعف وارامشی احساس میکنند که در واقع یک رفتار طبیعی وانسانی نیست .ریشه دشمنی ها بمانند بسیاری دیگر از رفتارهای انسانی همیشه وهمواره به نوع زندگی آن شخص باز میگردد .در فرگردهای گذشته به این موضوع اشاره گردیده است که انسانی با خوی بد وزشت متولد نمیگردد وتمامی نوزادان بی هیچ تفاوتی در پاکی روح بدنیا آمده ونوع زندگی وشکل تربیت ومحیط زندگی واطرافیان او شکل دهنده ی درون اوست که سازنده ی شخصیت او برای تمامی عمر میشود وهمانگونه که در فرگردهای پیشین گفتیم :علم پزشکی نوین نیز با بررسی*« ژن » و « دی اِن آی *» موجود درخون بدن انسان باین نتیجه رسیده است که برخی از احساسات واخلاقیات , رفتارها وعادتها میتواند موروثی باشد وحتی باین نتیجه رسیده است که عصبانیت های مزمن دائمی یا افسردگی های بی دلیل نیز نمونه ی دیگری از "احساسات واخلاقیات فردی "ست که از پدر یا مادر میتواند به ارث رسیده وعمری با انسان باشد. درکنار این شواهد علم طب وروانشناسی نتایج بسیار جالبی را بدست آورده است که گویای این است که برخی از رفتارها از جمله غمگین بودن های بدون اساس گاه بر اثر تکرار مداوم تبدیل به اخلاق وعادت شخص میشود وازجمله این رفتارها بیهوده غمگین بودن یا دشمنی های بی دلیل باخود ودنیا مردمان است که فرددر باب غمگین بودن ممکن است درزمانی طولانی دچار مشکلات پی درپی بوده وروزانه با اندوه وغم بسر برده باشد که این تکرار مداوم پس ازآنکه مشکلات نیز برطرف میگردد ,همچنان در نهاد او بجا مانده وبی آنکه دلییلی برآن بیابد تمام مدت احساس غم میکند .درفیلمی که پایه اولیه آن بر شخصیت فرد اصلی داستان بر اساس مرد غمگینی بود که دچار اختلالات روانی بوده وبا دکتر روانشناسی زن مواجه میگردد که برخلاف دیگر روانشناسان بسادگی ازاو واز اندوه او نمیگذرد ودرپی ریشه یابی این غم برمیآید تا دریابد چرا وبه چه دلیل اینشخص که همه اورا انسانی نامتعادل میخواند ولی درواقع شخصی ست بسیار دانا فهیمده وعاقل اینگونه رفتار میکند ,که همگا ن اورا دیوانه بپندارند وزمانی که به این مرد واعمال ورفتار او تجه میکردیم میدیدم بسیاری از سخنان او برگرفته از سخنان بزرگان است و عمیقی بس ژرف را داراست وخود در یکبار در ضمن گفتگو با این دکتر اظهار میکند :_ من نمیدانم چرا نمیتوانم,غمگین , نباشم !.علت اینکه این فیلم را اینگونه با تمامی جزئیات در ذهن خود, بخاطر دارم این بود که من این فیلم را بسیار دوست داشتم و وبار دوم انرا ضبط کرده سه بار آنرا با دقت تمام از اول تا بآخر تماشا کرده ,وبه تمامی جزئیات سخن این مرد در فیلم توجه کردم وباز علت اینبود که این فیلم دراصل فیلم ساده ای نبود که تنها برای سرگرم کردن دوساعته ی تماشاگر ودادن وگرفتن نتیجای کوتاه دریکی دوبخش ساخته شده باشد بلکه بنظر من نویسنده این فیلم با جزئیات دقیق احساسات وحالات روانی فردی چون این مرد بخوبی اشنائی داشت و هرآنچه از زبان این شخص بیرون می امد انقدر جملات نابی بود که تصور شنیدن آن از شخصی که دیگران اورا نامتعادل میخواندند باور کردنی نبود درواقع این شخص انقدر در زندگی اندوه وغم را تجربه کرده بود که خود اندیشمندی دانا بود که دگیر نمیخواست در دنیای جدی ادمیان چون دیگران باشد وسهولت زندگی را برخود بدینگونه دیده بود که همان باشد ,که هست اگر غمگین است غم خود را بروز دهد اگر در هیجانخهای ناشی از حالات عصبی ست اعمالی را که نیازمند خالی کردن خود ازاین هیجانات است ازخویش بروز دهد وهمین بخش از سوئی منفی از سوئی مثبت بود .از آن جهت که زمانی فرد برخلاف جامعه رفتار میکند توجه دیگران را به خویش جلب میکند .عده ای اورا بخاطر رفتارهای غیر عادی دیوانه میپندارند برخی به درون اوتوجه کرده برای او دلسوزی میکنند و عده ای اورا درکل از خویش رانده اورا مزاحم ارامش خود می بینند و تعدادی نیز چون این خانم دکتر روانشناس درپی یاری او ودرجستجوی علت ومعلولهای درون این شخص برمی آید وکه دلیل اولیه نجات این شخص ازاین ورطه ی غمناک ودردناک تنهائی ست که بخاطراعمال خود بدان دچار شده ازسوی دیگر بررسی روانی ,مریض خویش است که میخواهد بدینوسیله آنچه لازمه ی بهبود این شخص است بیابد تا در مورد شخصی همانند نیز بتواند اورا کمک کرده واز مشکلات روحی روانی او کاسته ارامش یک زندگی طبیعی را باو بازگرداند .دلیل اینکه به توضیح این فرد میپردازم این است که نتیجه گیری ازاین فیلم در رابطه بااحساساتی ست که انسان آنقدر با ان درخود ودر درون به تنهائی کلنجار میرود که در " نهاد خود ریشه های اخلاقی" متفاوتی را کاشته وچنان آنرا پرورش میدهد که جزئی ازاو میشود , به مانند دشمنی ,یا حسادت یا بدبینی وناامیدی دائمی نسبت به همه چیز همه کس همه جا. بااین تفضیل در می یابیم که آدمی تا جائی گنجایش قبول فشارهای زندگی را دارد که اینگونه فشارها وهیجانات عصبی وروزانه در ذهن درونی و ذهن ناخودآگاه او اثر نامطلوب نگذارد وتاجائی این موارد میتواند عادی وقابل قبول باشد که شخص توانائی اینرا داشته باشد که باآن کنار آمده وچنین عواطف واحساساتی را درخود کنترل نمیاید .اما زمانی که اینگونه حالات احساسی از قدرت فردی شخص خارج میگردد که تبدیل به عادت وجزئی ازنهاد وشخصیت کسی میگردد باید بپذیرد که نیازمند کمکی از سوی فردی مجرب است ,فردی چون روانشناس که دراین باب نیز در فرگردهای پیشین سخن ها داشته ایم .اما آنچه اینبار به ان اشاره میکنم این است ,که برای انکه دریابیم چرا کسی با دیگری دشمنی میورزد باید به زندگی اودرخانواده او توجه کنیممعمولا درخانواده هائی اینگونه افراد پرورش می یاند که یا پدرومادر خود افرادی کینه توز و بی گذشت هستند که خود نیز درجوانی مشکلاتی را داشته اند واکنون آنچه فکر واحساس میکنند درتربیت فرزندان خود نیز آنرا ملاک قرار میدهند که مثلا احدی دردنیا قابل اعتماد نیست هرگز بی جهت به کسی خدمتی نکن مگر سودی برایت داشته باشد وگرنه دیگران سوارتو خواهند شد وازتو سواستفاده میکنند ,بی دلیل بخشندگی نکن وبیهوده به کسی احترام مگذار و امثال اینها.... که تماما ریشه درنهادی داره که نسبت بدیگران بی اعتماد است وجز خود کس دیگری را بهتر نمی بیند ویا بر اساس صدماتی که در زندگی خو خورده وداشته است اینگونه برداشت کرده است که دنیا زمانی بکام من میچرخد که دنیا برای خودش بچرخد ومن برای خودم وبراه خودم و...یااینکه درکانون این خانواده حضور افراد" نفر دوم وسومی "وجود دارند که این کینه توزی ودشمنی را درشخص دامن زده باعث میشوند این فرد همینگونه بار بیاید که همیشه مواظب خود وپشت سر خود باشد وهمیشه گوش بزنگ اینکه مبادا از فلانی ضربه ای باو بخورد که این شخص دوم وسوم میتواند همسر دیگری دران خانواده باشد ناپدری باشد بچه های مادر یا پدر از زندگی قبلی باشد.حضور وجود افرادی از فامیل بطور مداوم بر سرسفره ی این خانواده باشد که بدلایلی کاملا واضح یکدیگر را نمیتوانند تحمل کنند وهریک حضور دیگری را اضافه میپندارد وهمین باعث میگردد که اینگونه افراد درخارج از محیط خانه نیز همواره همه کس را مزاحم, ازار دهنده و ازیت گر خطرناک , منفی و.... تصور کند ودیگر برای چنین شخصی فرقی نیز نمیکند که ایا درجامعه فرد متقابل او آدم خوبی هست یانه .اوهمواره با دیگران دشمنی دارد چرا که این احساس بیش از هرچیزی نوعی دفاع از خود است دفاع از ترس اینکه از دیگری صدمه ای بخورند وگاه حتی بی هیچ دلیل درستی بی هیچ بهانه وهیچ منطق وهیچ آزمایشی حتی، یادیدن کمترین خطائی از شخص متقابل همیشه وهمواره در دل وفکر این شخص همگان را باید پائید با همه باید گوش بزنگ بود.هیچوقت نباید از هیچکس وهیچ چیز غافل شد ! بد نیست انسان مراقب باشد اما هر چیزی درحد افراط زیان بار خواهد بود بخصوص از نظر جسمی وبرای سلامتی ما.حال درکنار این افراد افرادی نیز وجود دارند که همیشه به شخص مقابل خودبرای شناسائی بیشتر او شانسی میدهند بااو دوستی کرده اورا گه گاه یاری میدهند ودراین میان به صفات واخلاقیات او , نوع برخورد های او , طریقه ی عمل و عکس العمل های او دقیق میشوند تا بین دوست ودشمن خود بتوانند فرقی را قائل شوند من خود از زمره کسانی هستم که هیچکس تا جائی که صدمه ای ازاو نخورم برایم ادم بدی نیست وهمیشه بااین مسئله مشکل داشته ام که باور کنم کسی بی دلیل با من بد باشد والبته در طی روزگار عمرم از جهت همین تفکر که همه را چون خود پنداشته ام بدون صدمه نیز برمن سپری نشد چراکه همواره شانسهائی بدیگران داده ام تا انها را بشناسم وحتی دراین راه از خود واز زندگی واز جیب خود نیز مایه گذاشته ام تا اموختم که اگر مجدد چنین شد باور وقبول کنم که نباید ادامه داشته باشد ونباید باز به باور چنین کسی بنشینم گاه حتی به دلشکستگی درون رضا بوده وهمچنان توقع همان محبت دیرینه را,ازمن وتوقع همان رفتاری رادارد که همیشه بااو داشته ام وحتی گاه که بسیار نیز از آن شخص دلشکیته بوده ام باز اینگونه وانمود کرده ام که مهم نیست اما درنهاد ودرون خود دیگر هرگز به چین آدمی اطمینان واعتماد نکرده ونخواهم کرد وهرگز دوستی وصفای اولیه ای را که من با خوشروئی ومحبت با او تقسیم رده امدوباره به همان شکل ازمن نخواهد دید وحتی گاه این تصور نیز پیش می اید که فلانی چقدر ساده است ولی آنگاه دیگر , من در درون خود به اعتقادکامل شخصی رسیده ام که: « آزموده را دوباره آزمودن خطاست»!!! ومحال است این فرد مجدد همان منی را داشته باشد که یکروز داشت باهمان صفا ومحبت دوستانه باهمان خلوص دل وباهمان یکرنگی والبته نه به انتقام برخواهم خواست نه به آزار که من درکل بهترین راه انتقام از کسی که باعث رنج من شده باشد را دراین میبینم که دیگر اورا هرگز ملاقات نکنم ونگذارم اونیز مار ببیند. تاختم رفاقت ودوستی ای باشد که به خیانت ونامردی ونامردادی ختم شد.
____ نارفیق: _____
دوش اشکی به نگه آمده بر چهره چکید
کس دراین خلوت غم اشک من ِ خسته ندید
هرزمان بادل خود گفتم ومیگویم باز
مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز
تا به کی درکف پای دگران پا بنهی
تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی
کی بخود آمده خود را بدهی ارج وبها
همچو آن بنده ی وارسته ی آن یکّه خدا
تا به کی هرکه ز ره آمده ,باشد غم ِ تو
او که گویدشده همراه تو وهمدم تو
ز هر اندوه , بجان دادی وهمراه شدی
ز شکستن به رهش, دیر , توآگاه شدی
بی خرد! اینهمه , سرخوردن از این دهر, بس است!
نا رفیقی که ترا میدهد این زهر , بس است
جز خدا , یار دگر هم نشود هم سخنم
آن خدا یاورِ فرزا نه ی شیدا که منم!
شنبه 2 دیماه 1385
___فرزانه شیدا/ ف.شیدا____
"وحشی بافقی نیز چنین میسراید":
گهی از مهر یادعاشق شیدا کند, یارب
چو شیدائی ببیند هیچ یاد ما کند, یارب؟!
گرفتم کان مسافر نامه سوی من روان سازد
چسان قاصد, من گمنام را, پیدا کند ,یارب!!
به آه وناله ی شبها اسیرم کردوفارغ شد
چرا با تیره روز خود کسی ,اینها کند ,یارب؟!
ببازار جنون افتاد« وحشی» بی سر زلفش
بد افتاده ست کارش, ترک سودا کند, یارب
__« از دیوان وحشی بافقی » __
پیران وعاقلان میگویند در شناخت دوست راههای بسیاری موجود است که چندان هم لزومی ندارد به ماه وسال بکشد تا شما اورا بشناسید ودرحقانیت رفتاری درستی کردار وخوبی اخلاقی وصداقت او ایمان پیدا کنید که اعتماد کامل مطلق همواره تولید اشکالات بزرگی در زندگی میکند یعنی انسان درکنار اینها هرگز نیز نباید بی دلیل به کسی اعتماد مطلق داشته باشدکه ازاین نیز پیشتر سخن گفتیم اما بزرگان وپیران وافراد با تجربه همواره میگویند میخواهی کسی را بشناسی با او همسفر وهمسفره شو ,نانی باو بده وازاو بخواه انرا باتو تقسیم کند ,پولی باوبده ازاو بخواه امانت دار تو باشد , وامی باو بده ازاو درخواست کن در زمان معینی بپردازد « وچگونگی رفتار وعملکرد اورا درمقابل خود ببین »: درصورتی که بر سرسفره وسفر همه چیز برای او باید انگونه باشد که راحتی تنها خود اورا سبب میشود .چنین شخصی هرگز انقدرها بفکر تونیست که بفکر خود است .چنانچه نانی را که باتو تقسیم میکند کاملا مساوی ویک اندازه باشد شخصی است که همه چیز را همانگونه برای تو میخواهد که برای خود میخواهد چنانچه درتقسیم نان دقت بیش ازاندازه کرد که حتما مساوی مساوی باشد یا اینکه کمی ازتو بیشتر بخشی از نان را بگیرد باین منظور که من بیشتر میخورم وتو بااینهم سیر میشوی این نیز نماینده همین است که او خود را دردرجه ی اول قرار میدهد وچنانچه در مخمصه ای قرار بگیرید .او اول بفکر نجات خود است وشاید حتی فرصت اینرا نکند که دردرجه ی دوم هم بتو ونجات تو فکر کند .اگر دردادن امانتی خیانت ورزید بدانید هرگز نباید برای بار دومی باو اعتماد کنید که همان میکند که بار اول کرد وچنانچه بر اثر اتفاقاتی موردی پیش امد که او ناگزیر به این شد که امانتی تو ویا مبلغب که باو قرض داده اید بدلایل قابل قبول جامعی قادر به پرداخت نبود که این خود جنبه دیگری از قضیه است ولی چنانچه بادادن وامی که باو داده یاباامانت تو با خیانت وبدون مسئولیت رفتار کرد همیشه بخاطر داشته باش چنین کسی که آبروی خودرا به هیچ میگیرد ودوستی خود را به مبالغی خواه کم خواه زیاد میفروشد دوست تو نیست وهرگز نیز در وقت تنگ دستی یاور تونخواهد بود .گاه برای خود من پیش امده است که برای نجات از دست شخصی حاضر شده ام مبلغی دستی هم بدهم بااین یقین که چون دادم ورفت دیگر هرگز اورا نخواهم دید وراحت خواهم شد .وچینن هم شد وهرگز اثری از اثار او دیگ پیدا نشد نه برای پرسیدن حالی در پشت تلفنی ,نه در حتی نزدیکی محدوده ی خانه ام چه برسد به خود خانه .
* برای نابودی دشمن اندیشه خود ، بیاموز و پژوهش کن ! و برای گریز از دشمن مال و زندگیت به هنجارهای قانونی پناه ببر و دوری پیشه کن . ارد بزرگ *
یااینکه اگر گرفت ورفت وهرگز حرفی از باز پرداخت نزد یا پس ازچندی بدون پرداخت مبلغ قبلی بدنبال مبلغ دیگری امد اینرا حتما یقین کن که اودوست تونیست وتو بانک زمان نداری اومحسوب میشوی که تنها ترا برای روز مبادای خود میخواهد وحرف اینوسط حرف دوستی ومحبت نیست حرف سواستفاده ی مادی ازخوبی ومهربانی وصداقت وهمدلی ویاری توست واین خودنیز به شکلی همان دشمنی ست نه دوستی همان زیان است نه اینکه کسی را در زندگی پیدا کرده باشی که بتوانی بر روی او حتی درصدی حساب کنی!
* دشمن ! دشمن است ، فریب زبان چرب دشمن را مخور . ارد بزرگ *
گاه انقدرها که صدمه ی معنوی این قضیه عمیق ودردناک انسان را می آزارد ضربه مادی قضیه باعث درد نیست که انسان مال را مجدد بدست میاورد اما رنج واندوه وتاثر وتاسف وناامیدی ای که درون اورا فرامیگیرد از کسی که اورا دوست مینامید بسی عمیق تر ماندگارتر وحتی غیر قابل فراموش کردن میشود وانقدر زخم سوزنده میگردد که شما ترجیح میدهید همواره دشمن دردور خود داشته باشید تا دوست چراکه لااقل انگاه میدانید می بایست مراقب باشید وباید حواستان جمع باشد. معمولاانسانها,ازجائی صدمه میخورند که توقع انرا ندارند درتمامی جنگهای جهان نیز همواره دشمن ازسوئی رسوخ کرد که سردار وفرمانده جنگ فکر آن محدوده آن کنج آن منطقه را نکرده بود همواره انسان زمانی از سوی دشمنان احاطه میشود که با یقیتن خاطر وبدون پیش بینی قبلی به میدانی میرود که از هرسوودیگر کوچه هائی دارد که از هریک ازانان میتواند دشمنی سر بیرون اورده خنجری بر پشت تیری بر سینه زخمی بر دل بجا بگذارد که توان باز ایستادن را نیز برای همیشه ازادمی باز پس گیرد وهرگز دیگر انسان قادر باین نباشد که به نفر دومی اعتمادکند ودرچنین شرایطی میبایست حق داد که وقتی که دست کسی رادر بیاری میگیری
واوهرگز به پشت سرش نگاه نکرد دربار دومی که کسی بسوی تو می اید تداعی این کفر برایت نشود که ازکجا بدانم این نیز مثل او نیست وهمین است تجربیات زندگی آدمی . یکبار اشتباه برای یک عمر کافیست وهیچ عاقلی یک اشتباه را دوبار تکرار نمیکند چون بحث فیزیک وشیمی وکشف واختراعی نیست که نیاز به چندین بار ازمایش داشته باشد تا انسان دریابد که این روش غلط است یکبار اشتباه یکبار اعتماد کافیست تا دیگر, آن شخص هرگز برای تو شخص اولیه نشود .حال میخواهد این دشمنی معنوی باشد یا مادی تفاوتی نمیکند زمانی که صدمه ای برکسی میخورد کافیست که دریابد این راه راه رفتن نیست این دوست دوست زندگی نیست!
* دشمنی به آدمی این زمان را می دهد که تواناییهای خویش را باز شناسد . ارد بزرگ *
زمانی که صدمه ازسوئی بهانسان میخوردکه بدان سوبامحبت نگریسته است بی تردید,درد عمیقیدردرون برجای میگذارد که فراموش نمیشودوبه یاسی مبدل میشودکه هرگز دل ادمی را رها نمیکند
ـــــــ«وحشی بافقی» میگوید:ـــــــ
یاد اوکردم ز جان صد آه دردالود خاست (*برخاست)*
خوی گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
پون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالین من آن سست پیمان زود خاست
دوش در مجلس ببوی زلف او آهی زدم
آتشی افتاد در مجمر که دود از عود خاست
« از سرود درد من ! در بزم او افتاده شور! »
«نی» زدرد من بنالید وفغان از دود خاست
گرچه«وحشی » خاک شد بنشست همچون گرد باد
از زمین دیگر به عزم کعبه ی مقصود خاست!
___«وحشی بافقی»____
وهمانگونه که د ر غزل وحشی بافقی نیز میخوانید همواره از آه ودردی که دشمنی در نقاب دوست بر سینه ی انسان میگذارد هم اآتشی بر خاسته وهم اینکه دشمن نیز در بزم خود شادمانی ها خواهد کر حال یا ازاینکه برتو فائق شد یاازاینکه نقشه ی منفور فریب ترا آنگونه که میخواست عملی کرده وباعث درد ورنج وآسیب بتودرون تو احساس تووزندگی توشد!اما شاید دشمنی به اسم دوستی صدماتی را بر انسان وارد میسازد اما همواره دشمنی که از دوستی دیگران نیز بهره ای نا بحق گرفته وباعث درد واندوه وآه ومشقت ورنجی در زندگی فردی گردد . به اعتقاد من حتی اگر ازجانب فرد آسیب دیده نیز بر او زیانی نرسد از دنیا وکائنات خواهد رسید چراکه دشمن دوست نما نمیتواند تا ابد در زیر چهره ی دوستی خود پنهان بماند ودرعین حال هرگز کسی از اسیب ناروا بر روح وجان ومال کسی سربلند ابدی بیرون نیآمده است که بخواهیم تصورکنیم که حتی اگر قدمی برای زیان براو در شکل تلافی وانتقام برنداشتیم او از اسیب وزیان دنیوی درامان خواهد بود که نیست محال است دل انسانی را بدر د اوریم به هر دلیل وهر عنوانی وجواب آنرا از کائنات ودنیا وبالاتر از همه خداوند خویش براو شاهد نباشیم که آهی بسوی اسمان حتی اگر نه از سر نفرین که ازسر اندوه باشد بی اثر نخواهد بود کمااینکه شاعری که از نام اورا نمیدانم , میگوید :
« دل مسوزان که زهر دل به خدا راهی هست »
« هرکه را هیچ به کف نیست بدل(« آهی») هست »!
« وحشی بافقی» نیز میگوید:
لطف پنهانی «او» در حق من بسیار است
گر بظاهر سخنش نیست , سخن بسیار است
فرصت دیدن گل , آه, که بسیار کمست
وآرزوی دل مرغان چمن بسیار است
دل من در هوس سرو وسمن رخساریست
ورنه بر طرف چمن سرو سمن بسیار است
یار ساقی شد وصد توبه بیک حیله شکست!!
حیله انگیزیآن عهد شکن بسیار است!!!
«وحشی » از من مَ طلب صبر بسی درغم دوست
اندکی گربودم صبر زمن بسیار است!!!
____وحشی بافقی *____
گفتیم که بزرگان صبورند وعاقل ونه در پی انتقام که در پی دیدن انچه که درنهایت دنیا جوابگوی فرد متقابل انان خواهد بود نه خود او نه دست او ,و نه قلب او! وبیاد داشته باشیم که بسیارند انانی نیز هم که با دانه پاشیدن وبذل وبخشش اولیه دامی برای شما گسترده اند تا درنهایت از جیب شما همه را باز پس بگیرند که درنهایت همه ی اینها صدمه ی عاطفی وروحی این موارد همواره بیش از صدمه مالی ست چراکه پول ومادیات هرگز ماناو ماندنی وابدی نیست واگر ازدست رفت مجدد بدست می آید.اما روح شکسته ودل شکستهای را که به ازار آن نشسته ایم با هیچ پول ومادیات وجواهر وطلائی قادر نخواهیم بود ارام کنیم مگر آنکه شخص آدمی بسیار مادی باشد وزخاطر برده باشد که ما تنها باچند متر پارچه ی سفید ازاین دنیا خواهیم رفت و تمامی آنچه هست بجاخواهیم نهاد جز اسم ویاد خود چه بهتر که نام ما لا اقل باعشث شرم ما چه دربودن ما چه پس ازما نباشد وباعث سرشکستگی اطرافیان ما که بامیدی چشم به کسی دوخته اند که دوستش دارند .از کتاب ضرب المثل های تهرانی» ( به قلم :جعفر شهری*) نیز بد نیست چند مثالی بیاوریم
در مثلی که میگوید: با لهجه ی کامل تهرونی میگه:آدم به چشای خودشم نباید اطمینون کنه,در تعریف میگوید:بدبینی مفید ,نظر تجربه ی دیدگان,زخمه خوردگان:بدبینی وامان , بّه از خوشبینی وزیان
بزرگی فرموده است :
همه چیزت نثار دوست کن مگر اطمینانت را.
وباشد که ضر ب المثل از خطای باصره گرفته شده باشد!
یا ضر ب المثلی دیگر
آدم تا اخر عمرش گول میخوره:
در جواب سرزنش کننده:
یکی را گفتند : باز گول خوردی؟! گفت: گول دیروزی نبود!!!ودر باب ادمهای شریر وطرز فکر آنان این ضرب المثل است که خود آنان بوضوح ودر قالب شوخی بکار میبرند:آدم تا زنده س باید از دهنش اتیش بلند شه وقتی مرد ازگورش!!! که این فکر وباطن فرد شریر را نشان میدهدوکم نیستند افرادی که ازاینگونه اشخاص را در اطراف خودسراغ داشته باشند! ودر باب معامله با دوستی که براستی دوستی او برما ثابت شده است .چنین نوشته است که:آدم خوش معامله شریک مال مردمه .فایده ی حصول اطمینان, انجام تعهد به مقع وپرداخت دریافتی سر وقت. چون مدار گذران بر پایه ی داد وستد نهاده شده است چه بهتر از این برای سرمایه دار که امنیتی با سرمایه اش کار بکند, ودر اینجاست که هم سرمایه بهره مند وهم عامل کار سود مند میشود .از سوی دیگر آدم خوب اونه که باهاش معامله نکرده باشی:حرف کشی که در نزدش از فردی تعریف خوب بکنند :سخنی که با آزمایش ومطالعه تصدیق میشودچه به غیر آن بسا افرادرا که بتوان باتوجه به وجناتشان گفت:در ظاهرش عیب نمیبینم, در باطنش غیب نمی دانم وبه عکس. وبرای شناخت عموم افراد هم که همسفری وهم غذائی ومعامله معلوم شود .دیدید که هرچه ازخود در اول فرگرد نوشته بودم برای هریک نیز مصداقی پیدا نموده وبر تائید ودرستی حرف خود بکار بردم ,تا گویای این باشم که همیشه لازمنیست بهترین کتابخوان جهان باشیم تا عاقل باشیم و کافیست هشیار باشیم وکافی ست از یکبار اشتباه خود ,درهمه ی جوانب آموزش لازم را بگیریم اینکه من به فقط صدمه ای مالی وروحی را درجائی خورده باشم بقول همان ضر ب المثل که میگوید کلاهی را که امروز از سرم برداشتندمثل دیروزی نبود جنبه ها وتفاوتهائی دارد که در همان یکبار اولیه میشود نکته هائی را دید وبخاطر سپرد که درفرداکلاه جدیدمان هم برباد نرود!تجربه چیزیست که با همین صدمات بدست می آید ,وچه بهتر که ما پیش ازانکه صدمه بخوریم آگاهی لازم را از همین بزرگان بیآمویم اما درکنار اینها نیز گاهی لازم است که انسان خود به تنهائی به شکل خود تجربیاتنی را کسب نماید ,چراکه گاه این تجربه نه یک دانش و آموزش در یک مورد ودر یک مسئله ,خواهد بود که جوانب ان نیز بسیار آموختنی ست ,اینکه من بشنوم چنین وچنان نکن چنین وچنان میشود ,درجای خود کارائی خود را خواهد داشت اما هستند مسائلی که تا تجربه ی شخصی باان همگام نشود آدمی با رموز ان وبا نحوه رویاروئی با ان دچار ضعف خواهد بودازاینرو بیائید اگر عاقل نیستیم ونیاز به تجربیاتی اینگونه داریم خود را بدام چنین گرفتاری ها وچنین افرادی نندازیم بلکه تماکی سخنان بزرگان را دراین باب باخود تکرار کنیم :
که:_ دوست خوب پشت پا نمیزند
_دوست خوب ترا درنیاز ترک نمیکند
_دوست خوب ترا خوار نمیکند
_دوست خوب بتو ضربه های دردناک نمیزند
_ دوست خوب اگر ترا برنجاند واز سر دوستی واقعی اوباشد هرگز صدمه اش به زندگی واینده وقلب تو نخواهد خورد
_دوست خوب خوبیها را برایت درخواست میکند
_دوست خوب ممکن است اشتباه کند اما ترا تباه نمیکند
_دوست خوب ,آبروی ترا به بازی نمیگیردند
_دوست خوب از رنج تو درد میکشد ازاندوه تو اندهناک میشود اما هرگز خود باعث رنج واندوه تو نمیگردد
_دوست خوب مزیتی است درصفانی ورفتار واخلاقی که انها را درخصلت ونهاد دشمن خود پیدا نمیکنی .
واگر جز از در خوبی ونیکی بود دوست نیست بلکه دشمن است ودر کنارهمه ی اینها که گفته شد من در سی جمله خود نیز نوشته ام " دوستی که دوبار پشت ترا خالی کرد بار سوم اورا دوست خطاب مکن" که نتیجه دگرباره همان خواهد بود که دوبار پیش دیده ای چنین کسی که دوبار ترا ناامید میکند, انقدرها به امید وناامیدی تو اهمیت نمیدهد انقدرها که توفکر میکنی احسا ترا درنمی یابد وانگونه کهتو شاید دوستش داشته ای ترا دوست نداشته است ازاینرو خود را گرفتار دوستی ویا حتی عشقی مکنکه میدانی انتهای آن جز شکست واندوه تو نخواهد بود. دراینجا مجبورم از ضرب المثلی استفاده کنم که شاید چندان خوش ایند نباشد اما متاسفانه حقیقتی است که بگونه ای بهتر نیز شاید میشد آنرا به مثل اور د که میگویند انسان چیزی را که یکبار بالا اورده است دوباره استفاده نمیکند! وکلام بهتر ان آزموده را دوباره آزمودن خطاست! وفراموش نباید کرد یاد وخاطر کسی که ازاو دشمنی وصدمه ای برتورسیده است ,همواره تنها باعث رنج تو خواهد بود واگر مدام در درون خود به کلنجار باخود باشی که چنین کرد وچنان شد چه دردی , دیدم چه ستمی برمن روا کرد نتیجه ی ان تنها به بیماری تو خواهد رسید وبس .ومطمئن باش چنین شخصی اگر میدانست حسادت یا دشمنی او چگونه توانسته تمام فکر وذکر واندیشه ترا در زندگی معطوف بخود کند, بیشتر خوشحال شده وازانجام آنچه کرده لذت بیشتری خواهد برد چراکه در نظراینگونه انسانها اینگونه اعمال بسیار هم شیرین ولذت بخش ودرعین ا حاوی این اطلاعات برای انان است که اسنانهای باهوشی هستند که توانستند روباه صفت ضربه ای به کسی بزنند وپیش از آنکه اودریابد ضربه ی اخر رانیز باو زده اند وهرگز باین توجه ندارند که در نهایت امر آنکه دراصل خوار وزبون وپست شمرده میشود اوست که انسانیت را با حیوانی صفتی دون مایه ای تعویض کرده است ودوستی وخوبی وپاک نهادی را به بدسرشتی وبد ذاتی وبدی فروخته است وانکه بیش ازاو سرافراز است کسی ست که اورا انسان , ادم و از نوع بشر تصور کرده است. وبسی جای تاسف که اینان نتیجه اعمال خود را پیروزی وزرنگی میدانند وزخاطر میبرند که همین یکنفر به دونفر دیگر که از ذات او بگوید برای خوار شدناودرمحدوده ی بزرگی در زندگی کافیست تا نه این شخص که بسیار انسانهای دیگری که اورا میشناسند یا بنوعی مستقیموغیر مستقیم بااو اشنائی دارند بدیده ی تحقیر باو نگریسته درفکر خود را انسانی پست بشمارند که از رفاقت وصداقت وخوشدلی دیگرانسواستفاده منفی کرده وتنها به فکر راه انداختن زندگی خود یا روح وروان زیان دیده وصدمه ی خودهستند که نیازی واقعی به روانشناس ومداوای طولانی دارد یک انسان اندیشمند وعاقل هرگز با دیگری دشمنی نمی ورزد که در ذات اندیشمندان وعاقلان چنین دون صفتیهای پست مایه ای یافت نمیشود که حتی از درانتقام درآمده وبه جبران خسارت او با چشم درمقابل چشم برخیزند که عقل واندیشه وسلامت روح وروان او کافیست تا دشمن اورا به میان اتش حسادتی بسوزاند که جز خاکستر حقارت وشرم درنهایت برای او هیچ باقی نماند .هرگز عاقلی از در تهدیدی وانتقامی خود را درحد او پست نمیکند تا خود را درجایگاه او نبیند وازخود به شرم نیآید عاقل دوری برمیگزیند واز دوستی بااو پرهیز یکند از صحبت وهمکالمی بودن بااو به بار دیگری دوری میجوید واگر دیدید کسی با شما چنین کرد بدانید بی شک صدمه ای ازشما باو رسیده است که صلاح خویش دراین می بیند که دیگر با شما دریکجا نباشد چراکه میداند با اشخاصی که لیاقت بخشش را ندارند بخشیدن عین این است که گرگ کرسنه ای را بر سفره خود اورده باو بگویند ازاین همه گوشت فقط سهم خود را بخور که شخص بد صفت باین اکتفا نکرده حتی دراخر شما رانیز لقمه ی خویش خواهد کرد چرا که صفت خوبی دراو نیست تا خوبی وانصاف وادمیت را بشناسد اگر میشناخت وعقل سلیمی داشته وهوش کافی دیگردشمنی نمیکرد اگر انسان کامل وعاقلی بود بود حسد نمی ورزید اگر درخود ضعفی نمیدید به شکستن تو دست نمیزد که بزرگان میگویند :زمانی که دشمن تو بسیار میشوند بدان ومطمئن باش که تو انسانی موفق بوده ای!. وهمین نیز عاقل را بس!
* اگر می خواهی کسی را بزرگ کنی ، پیوسته از او به دشمنی یاد کن . ارد بزرگ
همیشه زمانی که صدمه ای ازدشمنی دوست نما برتو ثابت شد تا میتوانی ازاو دوری کن وکمتر بااو تماس داشته باش .اگر چنین فردی درجمع خانوادگی یا فامیل یا محل کار توست تلاش کن کمتر بااو دریکجا باشی کمتر بااو برخود کنی کمتر بااو همکلام شوی ودرعین حال سعی کن دیگر شانس دوباره ای حتی از سردلسوزی باو ندهی که زیان آن مجدد بتو بازخواهد گشت ,در موردی دیگر بخاطر داشته باش زمانیکه از کسی صدمه میخوری ودشمنی او برتو ثابت در همین جا سخن به پایان میبریم
پایان ● فرگرد دشمنی _ به قلم فرزانه شیدا●
●بُعد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
●فرگر د تندرستی●
سخن نوآر که نورا حلاوتی دگر است
( مشروط بر آنکه حلاوتی در آن بوده باشد )!
* از کتاب ( قند ونمک ) نوشته ی اقای جعفر شهری
ضر ب المثل های تهرانی (به زبان محاوره ای*)
ضر ب المثل های تهرانی (به زبان محاوره ای*) این را شنیده ایم که میگویند: « عقل سالم در بدن سالم ما انسانها در طول زندگی خود بیش از هرچیز به سلامتی وتندرستی خود نیازمندیم چراکه در طی روزگار عمر می بایستی از بدن خویش جهت زندگی وکار وتلاش به نحو احسن استفاده نمائیم حال اینکه چه مسئولیتی در قبال بدن وعقل سالم خویش بر عهده ی ماست تنها آن چیزی نیست که برای خود شخصی خود به لزوم آن نیازمند باشیم که دردرجه ی اول خداوند نیز فرموده است که ترا بدنی سالم اعطا نموده ام که بواسطه ی آن تلاش کرده وزندگی خویش را رونق وجلا بخشیده بخوبی ودرستی زندگی نماوی که ازاین معقول « آیاتی در قرآن مجید»ودردیگر دین وادیان دنیا نیز نمونه ای همشکل وهمانند آن دیده میشود.
* تندرستی پاداش نیک زیستی ست . ریشه ایی به بلندای تاریخ . ارد بزرگ*
گذشته از آن ما در رابطه به خانه وخانواده خود نیز مسئول هستیم بدین معنی که زمانی که فردی در خانه وخانواده دچار نقصان ویا بیماری باشداین برتمامی اهل خانه نیز اثر خواهد گذاشت. کمااینکه گاه خداوند بر حسب حکمتی فرزند ی با نقص های جسمی ومعلولیتهای مغزی را به انسان اعطا میکند که درتمامی دنیا اور ا «هدیه ای ازخدواند »میدانند که خدااورا به خانواده ای میسپارد تا به حکم اواز این فرزند به نحو احسن مراقبت گرددواین نیز خود حکم الهی برای آزمایش انسانهاست که به نکته های درونی ورمز آن واقف نیستیم.امادر طی سالیانی که دراین سوی آبها زندگی کرده ام بسیار مواردی دراین خصوص آموخته ام ,که یکی ازدیگری بیشتر ارزشمند بوده اند وصرفنظر ازاینکه در دوران بودن خود درایران نیز همواره به تمامی انسانها به یک شکل ویگ گونه نگاه میکرده ام ونقص بدنی کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری ازموارددریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفق نیز خواهند بود ونقص عضو یا نقصان بدنی, کسی نیز درنگاه من کمبود او محسوب نمیشد که حتی دربسیاری از موارد دریافتم که عقل بسیاری از معلولین جسمی بسیار در مرتبه ی بالای ضریب هوشی قرار داشته و چنانچه در موقعیتهای مناسب قرار بگیرند انسانهای پرتلاش وموفقی نیز خواهند بود. از نمونه های کسانی که دراین زمینه میتوان نام برد آنانی هستند که دچار عقب افتادگی ذهنی میتوان نام برد اشخاصی هستند که در زبان محاوره ای متاسفانه آنان را منگول میخوانند ودر زبان پزشکی وزبان نروژی این بیماری« downs syndrom » خوانده میشودو جالب است بدانید که اشخاصی بااین نوع معلولیت یک زندگی کامل طبیعی وعادی بمانند دیگرانسانها را در خارج از کشور دارند کار میکنند ازدواج میکنند وحتی بچه های سالمی نیز خداوند به آنان اعطامینماید و علت آن این است که تحقیقات نشان داده است که: « از نظر مغزی این افراداز سن واقعی خود فقط چند سالی پائین تر» هستند ودراصل خالی از هوش وذکاوت وهوشیاری نبوده قادرند بخوبی مسئولیت یک زندگی را برعهده گرفته وحتی از پس کارهای خود برآمده در جامعه نیز مفید باشند وبرای این افراد نیز کار وحرفه ای نیز تهیه کرده و با مشاوره ی افرادی صالح تحت نظر آنان والبته تنها برای یاری و مراقبت ورسیدگی به ایشان ونه برای اینکه مبادا کار خطائی بکنند بلکه به هدف مدد رسانی بیشتر به این افراد در طی هفته وماه به آنان سر میزنند وبرنامه کاری را باانان برنامه ریزی ویاداوری میکنند درصورتی که درایران این افراد را اعم از کودک وبزرگسال بدون هیچ توجهی بحال خود وا میگذارند وفکر میکنند همین است که هست وازاو نباید توقع این راداشت که کسی شود,درسی بخواندیاچیزی بفهمد.و...متاسفم افسوس که اینان عمری را از کف میدهند وقتی که میتوانند یک زندگی عادی داشته باشند برخلاف همه امثال اینان دردنیا . ازاین بابت من براستی و قلبا متاسفم .
____ « بودن یا نبودن » ... سوالی نیست!!! ____
گم می شوم در کوچه های گذر
وگام ها آرام آرام قصه ی عبور را
در گوش شب زمزمه میکند!
صدائی نیست...نه جز صدای جیرجیرکی
که ترانه خوان شب بود
وبیدار همیشگی!!!
وماه گاه از پشت ابر
به لبخندی همگام راهم میشد
ستاره در چشمک های مداوم
حضور خویش به رخ میکشید
ومن گم کرده خویش
گم کرده راه
در میانه حس بودن یا نبودن
ماندن یا رفتن
جدول همیشگی زندگیم را
در ذهنی بیقرار...حل میکنم!
حروف و واژه ها ی؛ بودن؛
چه ناهمخوان وسر گردانند!!!
وجدول ذهن آشفته وبی جواب
مانده است!!
بودن یا نبودن را ... سوالی نیست!!!
میشود؛ بود؛ مگر... در نبودن های
احساس وعاطفه؟!
میتوان؛ نبود؛ مگر در
طپش قلبی که نا مراد
چشم دوخته بود
به امیدهای بی نصیب
خیالهای بی حقیقت
رویاهای دست نیافتنی
آرزوهای.... بی هیچ تلاشی
آشکارا بی سرانجام !!!
میشد بود مگر؟!....میشد نبود مگر؟!
جدول احساس وذهن
وروح واندیشه ام را قلمی دیگر باید !!!
احساسی تازه تر...!!!
دوشنبه بیستم اسفند 1386
___ فرزانه شیدا ____
از دونمونه ا ی که در اقوام خود دیده ام ومیتوانم نام ببرم که هردو شاعر هنرمند ودارای مراتب بالای تحصیلی هستند ویکی کتاب اشعارش نیز در ایران در دسترس عموم قرار دارد بدون بردن نام آنان ( چون می بایست کسب اجازه کرده باشم.*) ودیگری نیز که درخارج از کشورو کشورسوئد زندگی میکند که ازجمله شهرت های او یکی از اشعاریست را که به امریکا فرستاده بود و جایزه ی نخست را دربین همسالان خود گرفت وازاو دعوت بعمل امد که با پرداخت هزینه ی سفر وهتل , خود او حضور بهم رسانده و بهامریکارفته واین سروده را با صدای خودبخواند ,که در کمال تاسف مجبور به ارسال نامه ای شد واعلام کرد که معلول جسمی ست وتوانائی خواندن شعر خود را ندارد و درکنار آن در یکی از بخش های خبرنگاری نیز مقاله ای نوشت که منجر به گرفتن جایره ی اول شد واین دخترخانم بیست وسه چهار ساله, بسیار باهوش وبسیار پرتلاش بوده وهست و درحال حاضر برای گرفتن دکترای خویش تقاضا ئی به دانشگاه داده است تادر دنباله فوق لیسانس خود مدرک دکترا را نیز بدست آوردوفردیست بسیار پرتلاش هنرمند ودرعین حال شاعر ونویسنده ای بااحساس که بااینکه در بدو تولد بعلت خفگی مغزی در زمان بدنیا امدن دچار نقص بدنی شد وتعادل جسمی دست وپای خود براحتی برای او مقدور نیست .اما درکاربا کامپیوترونوشتن ونویسندگی وخبرنگاری نیز مقام بالائی را بعنوان بهترین شاگرد وشاگرد نمونه ی آن سال در دبیرستان با ضریب بالای نمرات در روزنانه ی سوئد به معرفی اوپرداختند که روزنامه ی آن نیز هم اکنون بیادگار ایشان درخانه ی من موجود است وباعث سربلندی وافتخارم هم بعنوان یک ایرانی هم بعنوانی کی از خویشاوندان دور واین برای یکایک ما در محدوده خانوادگی او نیز بسی باعث افتخار وشادی بود ومیتوان گفت , از انسانهای برجسته ای ست که خداوند به عالم ما اهدا نموده است ووجود وحضور او میبایست برای یکایک ما الگوی استقامت , تلاش , کوشش باشد . چراکه او در هرزمینه ای که فکرش را بکنید موسیقی , ورزش , دوچرخه سواری , اسب سواری وبسیاری دیگر از ورزشها وفعالیتهای معمولی که شاید بحتی یکی از آنها را انسان سالم در عمر خود امتحان نکند با وسایلی که در این امر برای معلولین تدارک دیده شده است به انجام یکایک آنها پرداخته وهمچنان نیز انسانی پرتلاش است و خود میگوید : من باید آنچه را دوست دارم آنچه را به ان علاقمندم وانچه را که به آن نیاز دارم انجام داده یادبگیرم وبه هدف های خود در زندگی دست یافته وبخود ثابت کنم که معلولیت جسمی من دلیل براین نمیشود که از مغز سالم خود سود نگرفته وکسی نباشم.
* تندرستی پرشگاه ( * روان بیدار *)است برای گشودن دروازه های پیروزی . ارد بزرگ*
در ایران نیز بماننددیگر کشورهای جهان در کنار انسانهای تندرست معلولینی رادارا هستیم که دراین بخش لازم میدانم نکاتی را کهخود اموخته ام برای شما بازگو نمایم. چون متاسفانه با نگاهی که در ایران اخیرا وطی سالهای سفرم درمیان مردم داشته ام متاسفانه دیدگاه بسیاری از انسانها به معلولین بحدی غیر قابل باور است که باعث تاثر میشود وعلت بیش از هرچیز بخاطر آگاه ننبودن از شرایط معلولین در سطح ونوع معلولیت انهاست . وبسیاری نیز همه را به یک چشم نگریسته وحتی حرمت او یا خانواده ی اورا نیز حفظ نمی کنند وگاه با رفتارهای ناشایست وگوشه کنایه ها وحتی نگاههای خود باعث شرم ونارحتی وغم افرادی میشوند که بی هیچ گناهی تنها به مصلحت خداوند اینگونه زاده شده اند وحتی براین یقین هستم که این نیز مصلحتی خداوندیست ومی بایست درست به پیرامون این اشخاص نگاه کرده شخصیت والای آنان را جستجو کنیم ]چراکه بسیارند اندیشمندانی که دچار نقص عضوهائی بوده اند اما ازهمان بخش تندرستی خود که دارا بوده اند به نحو احسن سود برده اند که نمونه ی انان را در بخش های پیشین نیز نام برده ام یک نمونه ی بارز در ایران کنونی ما کسی ست که بعلت نقص عضو وکمبود مالی در شرایط خوبی بسر نمیبرد وجا دارد دولت ایران ومسولان امر به این هنرمند نیز نگاهی انسان دوستانه داشته وصرفنظر از هنر او تلاش اورا در ایران سپاس نهاده باو بیش ازاینها رسیدگی نمایند چراکه درتمامی ملا دنیا بر افراد وانسانهائی چون ایشان ارج نهاده وتمامی امکانات را برای سهولت وراحتی زندگی او فراهم می آورند تا بتواند نقش هنرمندانه وباارزش خود را باتمامی شرایط خوب وبدی که دراست بدرستی بر عهده بگیرد ودیگر درکنار هنر واندیشه وتلاش خود کمبودهای مالی ونداشتن امکانات غم او ومشکل او محسوب نگردد واین شخص « هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور» هستند که همسر ایشان طی نامه ای ازمن درخواست نمودند که شرایط ایشان را به مراکز کمک به معلولین درخارج ازکشور اطلاع داده وکمک ویاری بجویم که درمانده ام کشور من انقدر سرمایه وثروت دارد که بزرگ واندیشمند وهنرمندی چون جناب رضا افشار پور را بتواند در زندگی یاری کرده وبه مسائل تورسیدگی نماید که مجبور نباشیم لب به بیگانه برای یاری بگشائیم وباعث شرم کشور خود شویم که هنرمندش در آن در شرایطی قرار بگیرد که ازدیگران مدد بخواهد که بسی باعث دلشکستگی وشرم درون من ودیگرایرانیان در داخل وخارج می بایستی باشد که هست. واین نیز متن نامه ارسال شده ایشان به من می باشد:استاد ارجمند سرکار خانم فرزانه شیدا سلام بر شمابنده همسر هنرمند و ادیب تبریزی آقای رضا افشارپور متخلص به افشار هستم. ایشان با معلولیّت بالای هشتاد و پنج در صد در تبریز دست به ابتکاراتی زدند که از عهده ی صدها انسان سالم برنمی آمد. تشکیل اولین ارکستر دختران در ایران. تشکیل اولین ارکستر رسمی عاشیقلار در ایران ( ساری تئل) ، تشکیل تنها ارکستر ناغارا (نقاره) در ایران ، تاسیس کتابخانه ای بنام عارف والای آذربایجانی ملا محمد فضولی ، تشکیل انجمن ادبی فضولی و بزرگترین گروه هنری کشور مرکب از 300 نفر از هنرمندان متعهد کشور و ... از ابتکارات ایشان میباشد که شرح زندگینامه و آثار ایشان در کتابی بنام مکث که شامل زندگی نامه ی حدود 36 نفر از معلولین عادی و جانبازان میباشد ذکر گردیده است
زندگینامه ی 36 نفر در 125 صفحه نوشته شده است که نویسنده کتاب 36 صفحه کامل
را فقط به ایشان اختصاص داده اند. برای آشنائی بیشتر با نامبرده مطالعه ی دو وبلاگ زیر ضروریست
http://saritel.parsiblog.com
http://tabrizfizuli.blogfa.com/
غرض از تحریر این نامه نیاز شدید نامبرده به فیزیوتراپی و سایر امکانات درمانی و عدم امکانات کافی در ایران میباشد که بدینوسیله از حضرتعالی به عنوان انسانی ادیب و درد آشنا استدعا مینمایم با برسی لازم دست مارا در دامان انجمنهای حمایتی از معلولین و هنرمندان کشور نروژ یا سایر کشورهای پیشرفته قرار دهیدبا تقدیم احترام : افشار
ومن نیز این را وظیفه ای میدانم که این نامه را ارج نهاده وآنچه در توانم هست حتی کم برای یاری ایشان بکار گیرم که دردرجه ی اول استدعای من از کشور خودم ایران است .
* تا توانی به جهان همدم محتاجان باش
به دمی, یا دِرمی یا *( قلمی یا قدمی *) *
با کمترین وسیله ی ممکن کار گشای دیگران باش !از کتاب قند ونمک ضرب المثل های تهرانی از اقای جعفر شهری ما از تندرستی سخن میگوئیم وقتی افرادی چون این شخص با تمامیت احساس وقدرت خود تلاش میکنند ( باشند ,حضور داشته باشند وکسی باشند) واین میبایست باعث احساس حقارت ما در وجود خود ما گردد که می بینیم با وجود اینکه نه تنها از مزیت سلامتی برخورداریم بلکه همگونه امکانات رفاهی برای تدریس ورزش وحتی تفریح برای ما در پیرامون ما فراهم است حتی همان پارک با وسایل ورزشی ,امابراحتی وبا شتاب ازکنار ان میگذریم وشاید حتی نگاهی نیز به ان نمی کنیم.
* اندوخته ای با ارزشتر از تندرستی ، نمی شناسم . ارد بزرگ*
ضرب المثلی از کتاب قند ونمک میگوید
« تابسسون تندرسسی , زمسسسون زیر کرسی * »جمله نیزبه همین شکل درکتاب نوشته شده است که به زبا ن محاوره ای گفته میشود به معنای : برنامه ی اکثریت مردم آن روزگار که تابستان جهد شان برای کار وزمستان جهت استراحت معلوم شده بود
● در غفلتی زیستن : ●
غافل از موجودیت هستی ,بی خبر ازغنیمت وجود,در نگاهی همواره در نگاهی همواره,بی تفاوت ,تمسخری بر لب , درنگاهی خنده آمیز ,نگریستن به روزگار, شادی وشور وخوشی های لحظه را زنــد گــی نامیدنو در « غفلتی زیستن » گناهی ست که در, ندانستن های آدمی غفلت را به آستانه ی در نـادانــی رهنمون میشود !وچه بسیارند آنان که در خــود زیســتن را...در طلوع وغروبی شادمانه ,لـیک بی مـعنا... به شب وبه تاریکی ها می سپارند ,اما اگر ...اگر میدا نست در راه زندگی ایسـتادن و بیـهوده زیسـتن ,در نگاه خــداونـد گـناهی ست نابخـشودنی... آیا باز ز رفتن و جستن خویش باز مانده وغرقه در روزگار میشد ؟! براستی اگر در جشن شادمانه ها , زیستن وجاودانه بودن ِ نام خویش را به تملق این و آن ســپردن ,و با مــرگ فــرامـوش شـدن زنـد گـیست ,لــعنت بر زنــدگــی ..من چــنین نمـیخـواهـم! و می بینـم آنان که خو یش را گم کرده اند... ودر زیستنی , براستی بیهوده وبی ثمر, جشن شادی گرفته اند , بی آنکه بدانند, مرگ در پی کوچه ای که شاید اولین کوچه گذر باشد ,ایستاده است واینان اما غفلت را ,به میهمانی ِ خانه ی دل برده اند و( خاطرِ« مرگ را») در بیهوده زیستن ...خندان نموده اند. آخر چه سودکه مردن اینان نیز, بمانند عمری , زندگی کردن... همانقدر بیهوده است که فرقی نداشت , باشند یا نباشند . دریغ ودرد که اینان, به خداوند ره نمی یابندتا در یابند جستن خویش , رسیدن به خداست ,اینان گوئی عمری , در مرداب ثابت بودن , بر هستی خنده کردند ,غافل ازاینکه ,لبخند تمسخرآلود زندگی , برروس اینان عمیق تراز هر خنده ای , هر روز ,عمق تازه ای میگرفت ,و این از خویش بی نصیب واز دنیا سهم نبرده ای که کاخ آرزویش , مرمر خانه ای میشد, که سر برآسمان میکشید,هروز از خدا دورتر وبه هیچ خویش نزدیک تر,واین نقشآرمانهای او بود و بس...خانه ای بر بلندا !!!یک عمر حقارت , برجی بر تپه ی نادانی ...غفلتی به بلندای زمین تا قلب کهکشان ,وچه شادند اینان !!! خوش باشید..به خیال شما , دنیا , از آن شماست , درنگاه خدا ار آن کسی که , در بیقوله دانائی خویش, بیش ازتوزندگی کرد ,بیشتر آموخت ...کمتر فخر فروخت...وهمیشه صادق بود و نزدیکتر به عرش خدا,امازندگانی برتو خوش باد...که عمر بودن تو ,هر روز در فنا تازه میشود,در بی خبری تو ....هر روز ... هر روز ... هر روز .پنجشنبه 1386/09/20● فرزانه شیدا●
____پایان فرگرد تندرستی به قلم فرزانه شیدا ____