کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

●بعد سوم ا رمان نامه ●فرگرد بخشندگی و فرگرد میهن ●

آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود  

که همه‌ی انسان‌ها برابرند. (مارتین لوتر‌کینگ) 

جلد 8- کتاب آرمان نامه ارد بزرگ 

 بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ

 فرگرد بخشندگی 
● بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و درانسان چیزی  

بزرگتر از فکر او. (همیلتون)

 

در روزگارنی که آدمی در دنیا ی کنونی خود دست به گریبان هزاران گونه مشکل وگرفتاری وخوبی وبدی های عصر جدید است گاه آدمی در اندیشه خود باین فکر میرسد که براستی  دراین میان برای خود انسان چه چیزی باقی مانده ،  که همچنان صورت اولیه خود را داشته باشد وتغییر محسوس وبزرگی نکرده باشد .باینکه در فرگرد روزهای سختی نیز گفتیم که حتی شکل مشکلات ومصائب  زندگی ما تغییر کرده است وبسیاری از آنچه هست دیگر شکل اولیه خود را از دست داده،وحتی طرز تفکر ادمی نیز  به صورتی سریع رو به رشد  نهاده  , خواسته ها وتوقعاتش  از دنیای پیرامون خود نیز گسترشی بزرگ داشته است  

 ●* این یک دوسه روز نوبت عمر گذشت 

چون آب به جویبار وچون باد بدشت  

هرگز غم این دوروز , مرا یاد نگشت 

روزی که نیآمده است وروزی که گذشت 

* خیام 

 وهمانگونه که خیام میفرماید درزندگی درهمه حال  باید به این نگریست  که به چه می بایست ,بیشتر توجه داشت : روزی که هست یعنی امروز !

و  نه روزی که نیآمده است وروزی که گذشته است!هرگز نیز نمی توانیم این مسئله  را کتمان کنیم که در دنیای انسانی ما « انسان »  باهمان ذات ونهادی زاده میشود که قرن ها پیش بدنیا می آمده است واگرچه  اینک زمانی ست که طفل ما نیز با بسیار امکاناتی بزرگ میشود که در گذشته شاید ناشناخته بود اما آنچه می بایست در تمامی مراحل به آن دقت توجه داشته باشیم  .« درون ماست ذات ماست وخواسته ی انسانی وعواطف واحساسات ما »که همواره با پیشرفت دنیای امروز هم نیز, بازهرگز کسی قادر نخواهد بود « احساسات پنجگانه » بشر را همراه با «احساسات درونی» او به تنزل کشیده و(میل اورا به انسان بودن وبهره بردن از دنیای انسانی )کم کرده یا دراو فروکش کند  .

●* نیکی وبد که در نهاد بشر است 

شادی وغمی که در قضا وقدر است 

باچرخ مکن حواله  ,کاندر ره عقل  

( چرخ ازتو هزار بار بیچاره تر است* خیام*)!  

البته شاید بسیاری از عادات انسانی ما نیز همراه با تجدد زندگی  

شکل جدیدتری  یافته باشد .اما نیاز انسان به عشق ,دوست داشتن ,عاطفه ,موردلطف و توجه قرارگرفتن  ونیاز به همبستگی ها وارتباطات انسانی چیزیست که نهاد ما بی آن ,دچار دردواندوه میگردد  

وهیچ کشف واختراعی قادر نیست  قلب اندوه ی دیده بی مهری کشیده ای را شاد سازد مگر به لطف ومحبت انسانی وهرآنقدر نیز از امکانات دنیا براین شخص فراهم آوریم  هرگز جایگزین احساس تنهائی واحساس ناشناخته ماندن وبی توجهی دیدن دراو از بین نخواهد رفت. ما حتی میشود گفت نیازمند این هستیم که دردنیای پیرامون خود انسانهای دیگری را در احساس خوب وبد خود شریک کنیم حتی نیازمند این هستیم که بدانیم انسان خوبی هستیم .تمایل انسانی ما به اینکه حداقل نه درهمه دنیا , بلکه درنهایت سادگی درخانواده ومحل پیرامون خود «انسانی خوب »شناخته شویم نیز ,احساس غریزی ست وتمایل شدید درونی تمامی آدمیان! گاه انسانهای بی عاطفه ای را , در زندگی مشاهده خواهیم کرد که براستی  بوئی از انسانیت نبرده اند, اما حتی آن شخص نیز نیاز خود را برای اینکه  اورا قبول داشته وحمد اورا گفته وباو توجه ومهر کنند درمیان افرادی پیدا میکند که بنوعی به آنان جهت اینکار با امکاناتی که  از لحاظ کاری ومالی برآنان فراهم میکند جبران مینماید. اگر کمی بدنیای پر سروصدای ستارگان دنیایا افراد تاجر وبزرگانی از لحاظ مالی بزرگ  نگاه کنیم  چنین مسائلی را خواهیم دید   .

● «امروز» :

* دیروز گذشت ! فکر آنرا نکنیم  !

با غصه ی آن سر به گریبان نکنیم

بر هرچه که طی شد وگذشته است دگر 

زهری بدرون سینه و  جان نکنیم 

فردا که نیامده , «امروز» خوش است 

ما توشه چرا پُر از همین «آن » نکنیم؟ (*آن=لحظه ی حال)

از لطف خدارسیده صد نعمت خوب

مااز چه زآن,سود فراوان نکنیم؟! 

از « فرصت امروز » ببر بهره ی خویش

ما ازچه بخود« زمانه»  آسان نکنیم

در وادی این سرای بی مهری دهر 

مااز چه  نگه به مهر « باران »نکنیم؟ 

خود نیز چو باران محبت باشیم ...

بخشندگی ولطف به احسان نکنیم؟! 

دنیا که نمانده بر کسی , جان دلم 

بّه هستی خود به غصه ویران نکنیم !

یارب , که « خوداو» مظهر احسان ووفاست 

ما از چه سپاس او به ایمان نکنیم؟! 

 فرزانه شیدا 

افرادی که نام برده شد اکثرا آنها انسانهای تنهائی هستند  که کمبودهای عاطفی خود را  درمیان کسانی جستجو میکنند  که طرفدار دارائی او هستند وبااینکه دردرون میدانند که  بیشترین چیزی که دیگران را به آنان  جلب کرده است ,هدفی  جز سود ومنفعت ندارد .اما احتیاج ونیاز به محبت دیدن ویا بهر شکلی محبت کردن را نیز بدین  شکل باز میخرند وبابت آن تن به هر بخششی نیز میدهند  که تا اینگونه خودرا ارضا شده  از لحاظ احساس عاطفی ببینند  . اینگونه بخشندگی از آنرو که  هدفی درست را دنبال نمیکند نمیتواند بر شخص گیرنده نیز اثر گذار باشد  چرا که « بده , بستانی» همچون حقوق را میماند که شخص دهنده  بر اساس سود خود میدهد شخص گیرنده نیز میداند چرا مورد لطف قرار گرفته است

 * برای رسیدن به بلندای بخشندگی باید از آز وجود خویش بگذری . ارد بزرگ 

اینکه آدمی دوست داشته باشد دردوران بودن خود انسانی با قلبی رئوف بوده و دلی بخشنده داشته  باشد درهمه گونه انسانی باهرنوع اخلاقیا ت وآداب وروسم وفرهنگی که در آن رشد کرده است , یکسان است و تنها تفاوت دراین است که فردی ممکن است در بروز احساس خویش استعداد بیشتری داشته باشد ودرکنار آن فردی دیگر حتی قادر به گفتن یا بروز احساس  ساده خود نیز  در طی روزبه حالتی بسیار ساده هم  نباشد وحتی نتواند برای بازگوئی درون  , کلامی  پیدا کرده آنراباز بگوید .اما چه این وچه آن انسان درمقام انسانی خویش هزاران راه حل برای  ارضای درون عاطفی  خود میتواند پیدا کرده  وتوسط آن چه برای درون خود چه بر دیگری مثمر ثمر بوده و در طی زندگی خود انسانی باشد  که همگان اورا  بخوبی ولطف میشناسند   وبراستی نیز چنین بودن جز  بدست خود ما میسر نیست ویکی ازاین راه ها برای نشان دادن خوبی ومهربانی خود حتی به خود همین «بخشندگی » ست  

 (حمال دنیا * استاد شهریار)  

چه خوبست دنیا واقبال دنیا  

اگر خرج عقُبا کنی مال دنیا 

کسی کو مواسات واحسان نداشت 

به ادبارش انجامد اقبال دنیا 

چو دنیا نخواهی به دنبال خود برُد 

چه سود از دویدن بدنبال دنیا 

ولی میتوان توشه ی آخرت کرد 

همه مستغلات واموال دنیا 

نه اموال تنها , که باخود توان بُرد 

همه حرص وامال و امیال دنیا 

برو ارز واسعار عُقبا طلب کن(عقُبا = عاقبت) 

میآویز چندین به دلال دنیا 

همه این جهانی شود آن جهانی 

اگر جَستی از دام عُمال دنیا 

به راهَ خدا, آنه چه انفاق کردی 

برای تو آن ماند از مال دنیا 

یگی پرده ی عبرتو سینمائی ست 

به چشن من اوضاع واحوال دنیا 

به خودآ که دنیا به آخر رسیده 

منجم چه  بد میزند فال دنیا 

اگر حَملِ دنیا همین تا لب گور 

خدایا چه بدبخت حمال دنیا 

(حمال دنیا * استاد شهریار) 

انسانی که دارای قلبی مهربان است از دیدن انسانهای دیگر درغم واندوه و یا گرفتاری ومشکل همانقدر اندوهگین میشود که گوئی مشکل  متعلق به خود اوست واگر توانائی حل مشکل او را داشته باشد دریغ نخواهد کرد .وچنانچه از عهده او این یاری بخشیدن ممکن نباشد آنگاه به هرآن راهی که قادر به انجام آن باشد تلاش میکند  ,تا راه حلی برای آن شخص بیابد , چرا که ازدیدگاه او این وظیفه ایست  که بر گردن او بعنوان یک انسان گذاشته  شده است ونه تنها او که  معتقد است تمامی انسانها موظفند  برای داشتن  دنیائی بهتر ورزگاری راحت تر  یاری دهنده  یکدیگر باشند  

 *«اگر آدمیان می دانستند بخشندگی چه داشته بزرگیست  , از آن دریغ نیز نمیکردند»

 همانطور که ارد بزرگ میفرماید  :« بخشش انسانی» چیزی ست که با انجام آن ,چیزی را ازدست نخواهی داد بلکه درقبال آن , بسیاری چیزها از جمله محبت دیگران وارزش واعتباری عمیق را در میان انسانها بدست خواهی آورد .

 * بخشنده از دست نمی دهد او همواره در حال بدست آوردن است . ارد بزرگ

 عده ای در احساس وذهن خویش «بخشندگی »را  جزئی از زندگی خود می دانند ودرباب آن چه باخود چه با دیگری حتی به سوال نیز نخواهند نشست که ایا باید بخشنده بود یا خیر بلکه بی هیچ تفکری   این را چون وظیفه ای انسانی  انجام داده ودرقبال آن چشمداشتی را نیز متوقع نیستند و هرگزمهربانی وخوبی را ,ضعف خویش وبهانه ای برای درخطر بودن از سوی دیگران  نمیدانند . هرچند که دنیای امروز انقدر آلوده به ریا وبدطینتی ودروغ عده ای آغشته شده است که گاه دیگر رنگ طبیعی وسبز وزیبای زندگی  نیز در نگاه آدمی قدرت  خود نمائی پیدا نمیکند وبااینحال شخص رئوف وبخشنده اگرچه نمی بایست کسی باشد که  دیگران ازاو سواستفاده میکنند اما چنین انسانی گاه حتی میداند که بخشش به فردی, برای آن فرد انقدرها که ابراز میدارد ارزش درونی ندارد ولی  تنها برای اینکه بتواند ازاین امکان برخوردار باشد حتی حاضر است  به هر شکلی که شده خودنمائی نماید تا ازاین احسان  اوبرخوردار گشته و  کار خود را راه بیاندازد  اینکار را میکند!.

 دوست داشتن انسان‌ها به معنای دوست داشتن خود, به اندازه ی دیگری است. (اسکات پک) 

 اما انسان بخشنده باوجود آگاهی براینکه این شخص انسانی لایق نیست بازهم قادر نیست اورا بحال خود بگذارد و درمشکلی که برایش پیش آمده اورا رها کند, چرا که چنین انسانهائی  نه یکبار که بسیاری ازاوقات برای خود دردسر  فراهم میکنند وعلت ان است که هرگز به عاقبت اعمال خود اندیشه درستی نداشته ودرانجام اعمال خود هرگز نقشه ای درست را پیش نمیگیرد  که انتهای آن افتادن به دردسر نباشد .

اگر طالب زندگی سالم و بالندگی‌رو می باشیم , بایدبه حقیقت عشق بورزیم. 

 (اسکات پک)

 وبه چنین انسانهائی که بگونه ای ,هم مشکل خود, هم اطرافیان وهم جامعه ی خود هستند تنها باید آموخت که ایستادن بروی پای خود ,دردرجه ی اول خوشبختی خود اوست وباعث سربلندی وبی نیازی خود او: 

 ●- بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی. (رودکی)

  واین دوروزه زندگی را چه زیباست انسانی باشی که هم خود هم دیگران باو افتخار میکنند تا شخصی که همیشه نیازمند یاری دیگریست.  

 - عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند. (دیزرائیلی) 

شخص بخشنده نیز , فرد متقابل خود را می شناسد واگر یاری میدهد ازبزرگی درون  اوست نه از حماقت وسادگی او, اما بسیار این تصور در ذهن کوچک دیگران شکل میگیرد که  فلانی که انقدر راحت و بی هیچ پرسشی بمن کمک کرد, عجب آدم احمقی ست یا شاید هم زیادی ساده! بی آنکه اینرا بداندکه در نگاه شخص بخشنده , تمامی آنچه می بایست برملا باشد ,روشن وآشکار است واگر اینرا بروز نمیدهد ,از روی بزرگی روح اوست وازاینکه به خرد کردن دیگری بخاطر مادیات زندگی لذت نمیبرد واز خرد کردن دیگران دچار شعف نمیشود چراکه میداند آنکه نیازمند گشته بهردلیل اگر راه درست تفکر را میدانست به چاه این گرفتاری نمی افتاد که نیازمند دیگری شود 

وهیمن اورا بس که با عمل خود نمایانگر درون مایه وفکر خود نیز هست ,انان عاقل بیهوده خود را بدردسر نمی اندازد ودرعین حال بسیاری از دردسرهای انسان عاقل میتواند از سوی همان افراد نادانی باشد که اورا احمق تصور کرده اند .جذاب تراینکه اوهمه ی این چیزها را میداند وبه لبخندی میگذرد وانتظار میکشد روزی  برسد که عقل فرد مقابل خوداورا شرمنده سازد نه زبان او! درواقع بخشندگان انسانهای بزرگی هستند که یاری وکمک درنهاد آنان چون جزئی از وجود محسوب میشود بمانند اینکه  انسان  هوا را نفس میکشد .چراکه وجود آدمی به این هوا نیازمند است وبااینکه بخشنده نیازی به بخشندگی ندارد اما نیاز اوست خود را در موقعیتی نبیند که بداند میتوانست کمکی باشد ولی نکرد واهمیتی نداد که این بااینکه مشکل او نیست که مشکل دیگران را حل کند اما درد درون او خواهد بود , که اگر چینین کار نکند.  

بخشندگان فرمانروایان بی تاج و تخت میانه مردمند . ارد بزرگ*

 وعلت این است که او میداند چنانچه اوهم امروز بداد او نرسد مشکلاتی که برای او پیش خواهد آمد فردا صد چندان خواهد شد وشاید دیگر قابل جبران نبشاد وشخص بخشنده انان نیست که رضا براین باشد  که بداند ویاری نکند وشاهد فرورفتن آدمی حتی ناسپاس , در پیرامون زندگی خود باشد .چراکه اگرچه بظاهر اوست که به شخصی ناسپاس یاری میدهد  وچیزی را از خود کم کرده بدیگری میخشد که در زندگی او نیز بی شک بودن مال وپولی هرچقدر دارا باز بی ثمر نیست  ولی بااینحال آنچه او میبخشد  بیش از بخشیدن چیزی مادیست او دل خود را در میان این بسته ی خدمت انسانی تقدیم کرده است وچنانچه فرد متقابل انسانی باشد که کمی نیز  از انسانیت بو برده باشد  

 چیزی ساده تر از بزرگی نیست آری ساده بودن همانا بزرگ بودن است. (امرسون)

 انسان حق شناس حتی اگر قادر به باز پرداخت این محبت نباشد از لحاظ معنوی  اما آنرا ارج نهاده واز خاطر نمیبرد که این شخص میتوانست  چون دیگران باو ومشکل او اهمیتی نداده زندگی خود را بکند وبگذارد اونیز خود راه حلی بر مشکل خود بیابد .اواین اوست که می بایست دریابد درقبال دیگران همواره بخاطر همه چیز میبایست حق شناس بود ودرعین حال بیش از هرکسی  برای شخص خود ارزش قائل شد وقدر دیگران را نیز در پیرامون خود دانست که  هرکه در دورادور ماست بی شک بی ثمر نیست ونمیبایست حتما شخصی در کنار ما در زندگی ما  سوددهنده باشد که براو ارزشی قائل شویم که گاه همانکه هرگز تصور نمیکردی برات دوا کننده دردی باشد روزی میتواند نجات دهنده ی توباشد

● * عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی. (اسکات پک)

ازاینرو انسانی که تا  بدین حد دردرون خود انسان است هرگز چیزی را زکف نداده که خود نیز میداند درقبال دورن و وجدان ودر نزد خدواند خویش بیشتز سربلند است وآرامتر تا اینکه ببیند وبگذرد واهمیت نداده وبعد در دل نگران او باشد .براستی چنین انسانهائی در دنیا بسیار دچار شکست میشوند که میبینند کمتر کسی دراین دنیا باقی مانده است که انسانیت را ارج نهاده ولااقل درقبال خود ووجدان شخصی خود انسان باشد  

 

 روزن نجات  

پایان حیات ما ملولی ست 

هر زنده ملول ازاین حیات است 

هرچیز مکّرری به پایان 

تلخ است اگر چه خود نبّات است 

تکرار که شد ملال زاید 

دنیای توهم مکّررات است 

جز تز کیه مقصدی دگر نیست 

تا در نگری چه درممات است 

مرگ که ازاو هراس داریم 

تنها ره و روزن نجات است 

( استاد شهریار)

  بخشنده هرگز در قبال بخشش خود چیزی رااز کف نداده است  او بر بار بزرگی وانسانیت خویش افزوده است وگیرنده با جوابی که پس از آن خواهد داد  نماینده انسان بودن خود است واینکه چقدرلیاقت چنین لطف ومرحمتی را از سوی دیگری داشته است  

   * بخشندگی ، داشته است نه تباه شده . ارد بزرگ *  

واگر انسانی باشد که ارج مینهد بی شک هرگز در زندگی یاری بموقع شخص بخشنده را فراموش نخواهد کرد هرچند  که فراموش بکند با نکند بخشنده نیازی باین ندارد که بیاد بماند یا پاسخی دریافت کند چراکه اگر جزاین بود انسانی بخشنده نبود.  

* مردم همواره گوش به ندای بخشندگان دارند . ارد بزرگ  *   

پایان فرگرد بخشندگی●   به قلم فرزانه شیدا

جلد 8- کتاب آرمان نامه ارد بزرگ

 ●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
فرگرد میهن

در این بخش از فرگرده ها به بخش فرگرد میهن می رسیم وافکار اندیشمند وفیلسوف ایرانی ارد بزرگ را به تحلیل می نشینیم همانگونه که بسیار شنیده ایم درکنار نام مادر واحساس قوی وپراز عاطفه ایکه انسان به مقام " مادر" دارد وهمچنین اورا عزیزترین خویش میداند " مام وطن" نیز کلامی ست که به آن غریبه نیستیمچرا که درکنار ارج وقرُب وارزش مادر , " میهن نیز" , حرمت خویش را در قلب انسان دارا ست ومی توان گفت , همانگونه که انسان به آنچه از آن اوست خُو وانس گرفته وآنرا دوست میدارد ( " وطن" نیز بخشی "مهم واساسی" از زندگی اوست "!) . برای مثال وقتی شما به خانه ی کوچک یا بزرگ خویش را کهبسیار دوست میداری و برحسب عادت آن خو گرفته وبه آن رسیدگی کرده وسالها با آن سر کرده ای به آن علاقمند بوده و دوستش داری ،(وطن نیز به همانگونه در روح ودل انسان جایگاه خویش را دارا ست) . و همانگونه که وقتی ناچار شویم که خانه ی خود را ترک کنیم( حال به هردلیل که میخواهد , باشد !*)  .همیشه بعلت انس والفتی که به آن داریم بدون تردید و بی شک" ترک آن برایمان راحت وآسان نیست و نخواهد بود."

گاه حتی ممکن است خانه ی بزرگتری را نیز صاحب شده باشیم,اما موقع خروج از خانه ی اول,

, همیشه , بی تردید باز می گردیم ونگاه دوباره ای بر آن انداخته وگاه خاطراتی , را مرور می کنیم . حتی اگر در آن خانه به ما سخت نیز گذشته باشد و یا درآن خانه آنگونه که باید معنی راحتی وآرامش را نفهمیده باشیم اما بازهم " نهاد آدمی " بسیار زود به آنچه " در تکرار" باشد همواره " خو وانس " می گیرد!. من خود ، هنوز بعد از گذر 30 /35 سال تکه ای از کاغذ دیواری

اتاق کوچک خانه ی کودکی ونوجوانی خود را بیادگار برداشته ام چراکه در آن سالهای کودکی خویش را گذرانده و بخشی از زندگی پرالتهاب نوجوانی را نیز  در آن طی کرده بودم ، واولین شعرخود را هم نیز درهمان خانه وآن اتاق سروده بودم ,و همچنین بدلایل بسیاری آن مکان راچه آن موقع چه همیشه دوستش داشتم وهنوز نیز این تکه خاطره را درکنارخود دارم البته با اینکه آنزمان ما قرار بود تنها به خانه دیگری ,درهمان محله نقل مکان کنیم واین خانه ی بزرگ حیاط دار نیز بادرختان آلبالو وسیب و خرمالو وانگور وگلهای جورواجور وبسیار زیاد از رُز گرفته تا و انواع دیگر گلها ی چندین باغچه های مادرم در حیاط, یادگار بخش عظیمی ازکودکی و نوجوانیم بود و صاحب جدید تمام خانه را, همراه حیاط آن که جایگاه بازی منو خواهران ویگانه برادرم بود تبدیل , به دو آپارتمان چند طبقه کرد ! که بجای آن طبیعت زیبا , اتاقهای کوچک وتنگ هر آپارتمان را اجاره داد ه

و خود نیز در یکی اژ آنها زندگی میکرد. و بدین گونه نیز بود که میخواهد بخاطر جمعیت , زیاد باشد وکمبود محل سکونت یا طمع برخی مالکین برای پول بیشتراکنون تهران که فقط حیاطهای بسیارش با درختان سبز درهوای ایران تاثیری ,مطلوب وخوشایند داشته واز آلودگی هوا نیز میکاهید بیشترتبدیل به آپارتمانهای بظاهر زیبا اما در درون کوچک وبدون حیاط شده است ,که نه تنها فضای بازی کودکان که بازی حق مسلم دوران آنان است در آن وجود ندارد بلکه در حیاط خانه نیز دیگر همسایه های همان آپارتمان اجازه نمیدهند .که کودکان در حیاط نیز بازی کرده ویتامین لازمه بدن خویش را بطور طبیعی ورایگان از خورشید , تامین نمایند ونور خورشیدی که خود زاینده وتولید کننده ی (ویتامین ب *) ضروری وموثری برای انسان بوده وهست ,در پشت بلندای برجها وساختمانها گم شده وکوچه های وطن عزیزمان جز سایه های این برجکها هیچ بخود نمی بیند .واگرچه در تهران در طی سالهای گذشته از فضاهای خالی وبدون سکونت مکانی با وسایل بازی برای کودکان ساخته اند اما اینکه مادری مجبور باشد .برای بازی کودک خود واستفاده او از فضای محیط بازی , حتما همراه او از خانه خارج شود حال یا کارمند باشد یا خانه دار جهت , اینکه مراقب او در خارج از محیط امن خانه باشد کاریست که شاید با ,دغدغه های امروز برای افراد مقدور نباشدوبرای همین در اکثر کشورهای  

جهان فضاهای آپارتمانی را دایره مانند یا مستطیلی میشازند که در میانه ی این , آپارتمانها فضائی عمومی وجود داشته باشد تا کودکان زیر نظر ونگاه خانواده بتوانند در محیطی امن وبدون مزاحمت یا شکایت همسایه ها بازی کنند و خانواده قادر باشد ,از دورن پنجره ی خود مراقب فرزند خود نیز باشد. بهرحال برای من از آن حیاط وآن خانه ی خاطره ها بمانند بسیاری دیگر از خانه های قدیمی وحیاط دار ایران اثری بر جا نمانده است و جدائی وازدست دادن حتی شکل وفرم آن مکان حتیبسیار رنج آور و تاسف برانگیز بود . حال فکر کنید که این مکان " وطن " منو شما باشد ودرعین حال دیگراین خانه,یک خانه ی خالی نباشد بلکه انباشته از انسانهائی باشد که از ریشه و اقلیم توهستند وکسی بخواهد خانه آنان را صاحب شده وخراب کند که حتی اگر به فکردوباره سازی آن است اما دیگر آن را از آن خود بداند! چیزی که مسلم است این خواهد بود که منو شما تاب آنرا نخواهیم آورد که روزی خانه ای را که متعلق بماست , ناشناسی آمده وتصاحب کند واز آن پس او خود را مالک ولی ما مستاجرا ن او باشیم ودرعین حال این نیز ممکن نیست که منوشما خانه ای را که متعلق به تعدا د زیادی انسان دیگر است بدون آنکه , دیگران را به حسا ب بیاوریم بنام خود به شخص ثالثی فروخته وآنرا جزئی از مالکیت شخصی خود بدانیم:*که در باب " کشور ووطن " ( این خانه ی وطن " میراث " همه ی ماست *)!*  

*میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ، که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ
واین دیگر ثروت وارثی نیست که ما به تنهائی صاحب شخصی آن باشیم
تا بخواهیم به هردلیلی آنرا به حراج گذاشته یا بدیگری ,هرکه میخواهد باشد بفروشیم.در باب وطن هم همینگونه ست میهن ثروت وارث ملی ماست که هرکس یبه نوبه خود درا آن سهمی دارد.اما هرگز یگانه مالک آن نیست ؛و انسانها درنهاد خویش , بهر چیزی که بدان وابسته هستند ,دلبستگی وعلاقه پیدا میکنند ولی وطن چیزی بالاتر از یک اتاق یک خاطره , ویک شئی است که مابتوانیم خرابی آنرا بنگریم وهیچ نگوئیم و درست بمانند ,این است که کسی مرا ازاتاقم خانه ام بزور بیرون بیاندازد وبخواهد انرا ,خراب کند یا نه آنرا مجدد بسازد وبه بهترین شکل هم بسازد بشرط آنکه خانه ای که مال من بود ازاین ببعداو مالکش باشد وزین پس, من مستاجر او باشم ومسلم است که با چنین چیزی هیچ کسی در زندگی طاقت قبول و پذیرش اینرا نخواهد داشت که زیر بار رفته وبراحتی پذیرای  چنین چیزی باشد وطن نیز درست همین خانه ی منو شماست واحساسی که ما به آن داریم.احساسی کاملا طبیعی ست که بر زادگاه خود وجائی که در ان رشد یافته ایم داریم در نتیجه همانگونه که به مادر خود خانه ی خود وهرچه را که از لحاظ عاطفی سالهای با آن بوده وبه آن انس گرفته دوستش داریم به همان شکل نیزچنین احساسی را دردل خود نسبت به میهن ومام وطن احساس میکنیم
* میهن پرستی و آزادیخواهی کلید درمان بسیاری از ناراستی هاست . ارد بزرگ*

این احساس عشق ودلبستگی نسبت به محله ی ما شهر ما وسرانجام وطن ما نیز وعلاقه ومحبت ما را نیز بخود جلب میکند حتی آنان که بدلایلی از کشور خویش تبعید میشوند ,هرگز مهر وطن وعشقی را که بوطن خویش داشته اند ,از یاد نمیبرند بلکه اگر خشمی نیز دردل داشته باشند ,خشمی بر وطن نیست , بلکه بر عاملان این تبعید بوده و خواهد بود .درنتیجه ترک وطن به حد ترک مادر بر هرانسانی سخت ودشوار است .
* میهن پرستی ، همچون عشق فرزند است به مادر . ارد بزرگ*
حتی اگر موقعیتها وامکانات بیشتر وبالاتری در زندگی نصیب او گردد , یا گردیده باشد یا بداند رفتن او از وطن نتیجه ای بهتر وخوشبختی بیشتری را ببار خواهد آورد!. وعلت آن این است که انسان نمیتواند به هیچ شکلی بطور کامل ریشه های تنه ی هستی خویش را از خاک وآب اجدادی خویش بریده وبرای همیشه درخاکی دیگر بروید ٬بی آنکه ز یاد برده باشد که اینجا که هست آنجائی نیست که شاخه های وجودش ,ریشه های هستی اش پا گرفت وجان گرفته وبه رشد رسید .وآنان که با خروج از وطن خویش برای همیشه از نگاهی به پشت سرخود وبه کشور خود سرباز میزنند وبراحتی جذب دنیای خارج گشته ودرآن حل شده وماهیت واقعی خویش را فراموش میکنند ,بمانند دلقکانی هستند که تنها ادای کسی دیگر بودن را در آورده , وهرگز خود واقعی خویشرا باز نیافته اند تا توان آنرا داشته باشندکه در یابند هر انسانی متعلق به اقلیم و مکان وجایگاه خویش است.* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی و هرچقدر هم , در حد دنیائی ؛ دانش و امکانات نیز وحتی سبک وروش بهتر زندگی در جائی دیگروجود داشته باشد باز قادر نیست و نمیتواند ذات آدمی را تغییر داده واز او چیزی جز آنکه درنهاد خویش است, بسازد .و این نیز بسیار عادی ست که انسان در پی علم ودانش بیشتر به سفر وسفرهائی رفته تا بدینوسیله امکان بهتری برای خویش وتجربیات ودانش خود, فراهم آورد تا توانائی آنرا داشته باشد که بر رشد فکری وامدیشه های خویش, بیافزاید وخود را نیز به مقام بهتری در زندگی برساند , کمااینکه بیشترین فیلسوفان ودانایان عالم بارسفر های بسیاری را بردوش کشیده اند.
چه در روزگاران دور با کمترین وسیله حمل ونقل وگاه حتی پیاده وچه بعد از آن واین خود باعت تجربیات ودانش بیشتر آنان گردیده است .
اما تمامی آنان که نامی ازخویش برجای نهاده اند برخلاف صوفی مسلکان , دراین فکر متحدند که اگرچه دلبستگی وابستگی برای انسان نیازی طبیعی ست اما دلبستگی بیش از حد ووابستگی بی اندازه جز اینکه تولید ,اندوه ودرد ورنج وافسردگی وحتی کاهش طول عمر است سود دیگری ,نخواهد داشت . انسان فانی ست وآنچه انسان بر آن دل می بندد نیز فانی ست .لذا دلبستگی ووابستگی بیش ازحد به آنچه فانی ست نیز بی مورد است.
* برآزندگان و ترس از نیستی؟! آرمان آنها نیستی برای هستی میهن است.* ارد بزرگ
ومسلم است که انسان نیز با عمر انسانی خود یا آنچه دوست دارد سرانجام به,طبیعت عمر از دست میدهد چه خود به پایان زندگی خویش میرسد,و برخلاف دنیا که تا همیشه چه باما چه بعد ازما میماند و وطن نیز چون دنیا, با نسل های بعدازما ادامه ی حیات میدهد اما برشکل آنکه در پی دانشی بوده ویا درعین حال می بایست فرقی نیز در بین صوفی مسلکی با صوفی مسلکان دیگرقائل باشیم چراکه عده ای ازاین صوفیان درعین آنکه نیازهای خویش را از دنیای دنیوی برطرف نموده انداما عشق وعاطفه صوفیان به آنچه برآن مسلک دارند خود نیز باز همان نیازهمان دلبستگی ووابستگی را در وجود ایشان نگاهداشته است و دراصل هدف صوفیان نیز از( رهائی از نیاز) بر اساس این نیست که از( عاطفه و
عشق وتعهد ی که در طبیعت انسانی ست سر باز زنند بلکه هدف آنان ,لذایذ آنی زندگی ست وابستگی ودلبستگی به مادیات وبه آنچه که بدون آن انسان آزاده تر , سالم تر ورها تر خواهد زیست چون زندگی در شهر وابستگی یا عشق به مادیاتی چون اتومبیل, خانه, ثروت, طلا وامثال این ,که بردگی روح بشر بشمار میرود و چنانچه که انسان قادر نباشد بدون این تجملات زندگی بگذراند آنگاه فردیست که برده زندگی ومادیات آن گشته واز ارزشهای واقعی زندگی که بسی باارزش تر از اینهاست محروم میگردد.درعین حال شما درمیان بزرگان واندیشمندان وفیلسوفان وکسانی که بنوعی در زندگی نامی از ایشان بجا مانده است کسی را نیز پیدا نخواهید کرد که عاشقانه وطن خویش را دوست نداشته باشد و حتی بااینکه امکانش نیز بوده که دانشمند وبزرگی , به دلایلی تمامی سالیان عمر خویش را نیز دور از
وطن بسر برده باشد, اما همیشه وهمواره وطن زادگاه اولیه واخرین اوست که چون مادر به آن عشق میورزد
* ستایش گران میهن ، زنان و مردان آزاده اند . * ارد بزرگ
وآنان که به سهولت جذب کشوری میگردد که مهاجر آن بوده است وبی آنکه ماهیت اصلی خویش را پاس بدارد از هرآنچه بوده وهست سر باز میزند ،حتی در نگاه مردم کشور ثالث نیز آنگونه که باید ارج وارزشی ندارند وهیچگاه نیز بعنوان فردی که خود را میشناسد اعتبار شخصی نخواهد یافت
چونکه آنانکه در کشور خود زندگی میکنند ومهاجرانی را درکنار خویش قبول میکنند وپذیرای این هستند که در مملکت شخصی خود فردی ایرانی/ پاکستانی /عرب وویتنامی و... را جزئی از هم کشوری های همکاروهمسایه ی خود دانسته ,نیز نیازمند این است که بداند آنکه را که درهمسایگی خود پذیرفته ومهاجری ست که درمحدوده ی محل ومکان اوزندگی میکند ،چگونه آدمی ست وآیا فردی هست که درکنار او امنیت وآرامش خانه وخانواده ومحله ای حفظ شود یا خیر.
حال فکر کنید با شخصی روبرو شود که هیچگونه "وابسته گی عاطفی " به هیچ چیز هیچ کس وهیچ کجا ندارد چیزی بنام " وطن "را درکل فراموش کرده است و فکر میکند درجامعه ی فعلی میتواند کاملا خودرا حل کرده وبا آن یکی شود , مسلم است که هیچکس به چنین آدمی اعتماد نخواهد کرد
چراکه , کسی که درمورد "وطن وکشور زادگاه خویش "براحتی عنوان میکند که : من تعلقی بدانجا ندارمو یا بهر دلیل دیگر میگوید: آن کشور دیگر" وطن من "نیست واکنون "وطن "من جائی ست که در آن زندگی میکنم !,
**ابلهان در سرزمین های کوچک همواره سنگ کشورهای بزرگ رابه سینه می زنند و هم میهنان خویش را تشویق به بخشش میهن وناموس خود می کنند . ارد بزرگ*
چگونه میتواند این اعتماد را بر شخص مقابل خود تولید کند که فردا او به همان همسایه به همان شهر وکشور فعلی خویش پشت نخواهد کرد وبه انکارآن نخواهد پرداخت؟!( انسان ها, در اعمال خویش عنوان گر ومعرفی کننده ی" شخصیت خویش هستند " )وزمانی که رفتارما نماینده این باشد که ماانسانی نیستیم که تعلق خاطری داشته باشیم , آنگاه به دیگران نشان داده , درواقع بدین وسیله بی آنکه خود بدانیم اعلام کرده ایم که :
بمن اعتماد نکن چراکه من فردا بتو نیز پشت خواهم کردوهرگز نمیتوانی درهیچ چیز بروی من حساب کنی !چرا که من خود را وابسته ومقید به هیچ چیز وهیچکس وهیج جا نمیدانم وزمانی که توانستم به مام وطن خود پشت کنم , گذشتن از دیگر چیزها نیز به سهولت برای من امکان پذیر است! وبراستی هم چنین رفتاری درافراد متقابل ما در کشور ثالثی ,اثری جز این وفکری جز این را تولید نخواهد کرد چراکه انان خود روز ملی کشور خویش را روز ملی کشور خویش را بسیار محترم داشته ووطن را چون مادر چون بهترین وعزیزترین چیزی که در زندگی آنان وجود دارد با عشق دوست میدارند وبه کودکان خویش نیزمی آموزند که وطن عزیزومحترم است وبااحترام به میهن وشرکت درمراسم روز ملی خود یادآور این برخود کودکان وحتی دولت خود میشوندکه ملتومردمان این کشور بیاد میهن هستند و وآنرا ارج نهاده وبه هرچه در آن میگذرد توجه دارند ودر زمان مناسب نیز هم خود هم
فرزندان ایشان خدماتی را که نیازمند یک زندگی خوب در یک کشور است .درقبال آنچه از میهن خود دریافت میکنند باز پس میدهند که آن رفتن به سربازی یا کارکردن با عشق و علاقه در کشور خویش است
* سرپرستانی که از ارزش سربازی می کاهند ، و پدر و مادرانی که ،پیشدار میهن داری فرزندان خویش می شوند ، به کشورشان پشت کرده اند .* ارد بزرگ
چرا که این یک رابطه دوجانبه ویک همزیستی درست بین ملت ودولت خواهد بود, که بمانند همان زنجیره غذائی در طبیعت که پیش ازاین در فرگرد ی از آن سخن گفتیم این نیزباز در زندگی ملل نیز تاثیری بسزا جهت پیشرفت هماهنگی ویکپارچگی ک ی در گردش چرخه ی زندگی را دارد.راهی را که در زندگی برگزیده ایم می تواند برآیند بازخورد کنش دیگران ، با ما باشد .پرسش آن که :آیا ماخویشتن خویشتنیم ؟و آیا همواره باید پاسخگوی برخوردهای بد دیگران باشیم ؟این پرسش ها را که پاسخ گفتیم !  

* آزادی در ما بارور می شود.وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ*
ومسلم است که این کنش وواکنش در برابر عمل وعکس العمل وبازدهی درمقابل گرفتن و گیرندگی نیز هست یعنی بشکلی دوجانبه دولت ومیهن درخدمت ملت وملت درخدمت دولت است بیاد حکایتی از گلستان سعدی افتادم که جا دارد از آن نیز برای شما حکایت ذکر شده رانیز تعریف کنم :
درویشی مجّرد ( یعنی* وارسته وبی نیاز به مادیات دنیوی دنیا)در گوشه ای نشسته بود.پادشاهی بر او بگذشت ( پادشاهی از کنار او گذشت* ) درویش زآنجا که ملک قناعت است , سر ببر نیآورد(به این خاطرکه درویش به قناعت وآنچه در زندگی داشت راضی بو در آرامش بود*حتی برای نگاه کردن به پادشاه سرخود را بلند نکرد) !سلطان از انجا که سطّوت سلطنت است برنجید ) پادشاه بخاطر غرور سلطنتی ای
که داشت ومی بایست براو احترام گذاشته میشد رنجید وبر وزیر گفت: این طایفه ی خرقه پوشان امثال حیوانانند واهلیت آدمیت ندارند .یعنی: این درویشان با لباس صوفی گری خود تربیت انسانی نداشته ومثل حیوانات رفتار میکنند. وزیر نزدیکش آمد وگفت:
ای جوانمرد سلطان روی زمین برتو گذر کرد چرا خدمتی نکردی وشرط ادب بجا نیآوردید؟گرچه معنی اکار اسن اما ساده تر اگر بگوئیم به درویش گفت پادشاه دنیائی ازاینجا وازکنار تو گذشته توچرا بی ادبی کرده وحتی احترام نگذاشتی؟
درویش گفت:سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت ازتودارد ودیگربدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک بدین معنی که درویش جواب داده وگفت از کسی توقع احترام وخدمتگزاری داشته باش که نیازمند توست وامید گرفتن نعمتی وچیزی را ازتو دارد ودوم
اینکه اینرا هم بدان که این پادشاه است که درخدمتگزار وپاسدارملت است ,
نه ملت در خدمت پادشاه !
"
سعدی "نیز بدنباله آن میسراید:
پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فرّ دولت اوست ( *گرچه آرامش ورفاه از دولت او به درویش میرسد*)
گوسپند از برای چوپان نیست (* به معنای همان گوسفند*متعلق به چوپان نیست)
بلکه چوپان برای خدمت اوست ( * بلکه این دروواقع چوپان است که مداوم در
خدمت او سر میکند تا او از دست نرود وبدست گرگ وبلایای دیگر
درخطر نباشد*) *
سعدی
د ر تمامی مملالک دنیا درواقع سرنوشت کشور ومیهن وملت وهم میهنان در زندگی آنان , تنها اخبار روزنامه وتلوزیون نیست که دمی چند با آن سر کرده و سپس آنرا فراموش کنند چراکه آنگونه تربیت شده وبار آمده اند که کشور را, چون خانه ی خود ودولت را چون مادر خود دوست داشته باشند .
*آنکه به سرنوشت میهن و مردم سرزمین خویش بی انگیزه است ارزش یاد کردن ندارد . * ارد بزرگ
ما شاید با دانش وآگاهی بیشتر با مدارک تحصیلی از خارج وبا زندگی در محیطی بازتر دیدگاه های دیگری را بر دیدگاه خود بیافزائیم 
این ممکن است که انسان در روح خویش پیشرفتهای شایانی حاصل کرده ونگاهی تازه تر را در زندگی یافته وبا دیدی روشنتر به جامعه واطراف وزندگی وطبیعت خارج ودرونی خویش نگاه کند ,اما هرگز این امکان نخواهد داشت که من ایرانی در بودن سالها ی سال وحتی عمری درخارج از کشوردیگر ایرانی نباشم که درنهایت باز ریشه واصل ونسب من به ایران باز میگردد.وانکار آن جز خود گول زدن وتمسخره خویش نیست.
* آنگاه که آزادی فدای میهن پرستی می شود و وارون بر این میهن پرستی فدای چیزهای دیگر ، کشور رو به پلشدی می گرایید و درد .* ارد بزرگ*
چرا که جز این نیست که آدمی نمیتواند فراموش کند که مادری , خانواده ای وافرادی در زندگی او بوده اند که در بوجود آمدن او, در رشد و بزرگ شدن او سهمی اصلی واساسی را دارا بوده اند .
____  درمروری برخویش:____

درمروری برخویش
دفتری روی دو پابرگ در برگ همه خاطره ه
اوبه هر شعر وغزل خاطراتی دیرین !
دیده ام خیره به اوراق وبه برگ..
وچو ابری به شتاب ؛ خاطره
؛ از دل واز آبی این روح گذشت
در مروری که دلم....
....پر ز یک " حس مداوم" شده بود"زهمه قصه ی تکرار شدن "!
.....روزگاری همه آه ، 

گذر شبنم واشکی غمناک
تا رسیدن به پگاه...
گاه در گرمی یک روز بلند ، 

روشن و پر شده از سایه ی شوق.. 

گاه در باران ها ... 

گه گداری به مه ونمناکی...
گاه چتری دردستگاه طوفان زده 

 در غمناکی...
بی پناهی هائی  
، 

روزوشب ، گه گاهی !
از خط مرز عبور...  

گاه وامانده به راهگاه 

 در کوچه سرگردانی!
گاه گم کرده رهی...  

مانده به جا !
خاطری نیست از آن  

"حس امیدم " امروز
،شوقکی نیست  

در این ذهن حضورم اکنون !

ورقی تازه دگر نیست 

 مراتا نویسم بر برگ ...
سبزی خاطره ی فردا را... 

درامیدی به خیال!!!
درخیالی که تو درآن هردم 

در کنارم باشی!!!
گل سرخی دردس
با نگاهی که در آن، 

 شعله ی عشق..
سردی حرف جدائی ها را... 

درحریم سرد ِ دل ِ سرمازده ام ،
محو ُو، تبخیرکند! 

و گل سرخ دلم باز شود
به امید ی که درآن ، هردم وُ ...
هرلحظه به عشق
روح لبخند توبامن باشد، 

سایه ات هـمپایم !!!
آه ای روح طــراوت ، 

بـرگـی،باز بگــشا بدلم !!!چهارشنبه ۱۵ خرداد  ۱۳۸۷

___ فـرزانه شـیدا___
من که خود سالهاست خارج از کشور زندگی میکنم هرگز برای یکبار نیز بر زبانم جاری نمیگردد که باوجود داشتن اقامت بگویم من نروژی هستم چراکه درنهایت امر من یک ایرانیم من زاده شده از یک مادر ایرانیم ودرخاکی پا گرفته ام که خوب یباد کشور ووطنم بوده است .وهربار که از آن خارج شده یا به آن باز میگردم باز درموقع خروج حس میکنم در پشت سر خویش بسیار چیزها را جا نهاده ام که نمی بایست ترک شود نمیبایست از من جدا باشد واگر زندگی وشکل زندگی اینگونه حکم میکند که در جائی دیگر زندگی خویش را طی کنم باز معتقدم که هرکجا باشم هرچقدر هم در ان مکان احساس ارامش وراحتی را داشته باشم اما برای همیشه در زندگی خود کمبود بسیاری چیزها را احساس خواهم کرد
* از سفر کرده ، ارزش سرزمین مادری را بپرس . *ارد بزرگ
 ___غربتى بیش نبود___ 

غربتى بیش نبود , رفتن ودور شدن از وطنم
وکنون می بینم که بصد خاطره پابندم باز
وبه آن خاک که با نم نم آب ...
بوی گلهای بهاری میداد..
وبه آن کوچه وپس کوچه ی شهر 

که ز آوای منو ما پر بود...
چشم چون میبندم ... 

باز میبینم من ,  

خنده وهمهمه ی طفلان را

وصدای گرمی  

که به آوا میگفت:آی سبزی دارم
سبزی تازه ی باغ!...

وچه دوریم وغریب 
 

زآنهمه همهمه ی شهر امید ...

و ز آن (تهرانی) *
که به آغوشی باز 

همه را... 

همه را جا میداد
...
لیک در سردی غربت  

حرفیست
که مرا میخواند 

سوی دلبستن وهمراه شدن
باتوای ایرانی
وبدل میگوید:
هرگز از یاد مبر 

که تو از کشور شعر وادبی
زاده ی کشور حافظ .سعدی
زاده عشق ومحبت .گرمی
زاده ی نور ومحبت . ..خورشید
زاده ی شور وحرارت...امید
...
ومبادا که دلت
زینهمه سردی غربت شکند
در دلت خورشید ی ست
که غروبی نپذیرد هرگز
عشق را یادآور 

..که ز آغاز تولد باما
سخنی دیگر داشت  

ومداوم میگفت
:دل زهمبستگی خویش  

نباید کندن
زدل هموطن وهمسایه
زدل باهنر ایرانی... 

واز همه دلهائی
که زآوای محبت پربود
وبخود باید گفت:
افتخاریست بلند... 

خوب بودن, چو یک ایرانی

" سبز "چون سبزی ایران گیلان

پاک چون برف دماوند " سفید"

"سرخ "چون سرخی آن نوگل سرخ
این سه رنگی که ترا , 

سمبل ایـــران بوده ست
پـرچـم مهر و محبـت ... 

امیـد  

مظـهر عشق و صداقت...
خـورشید!
بادل همرنگی  

که دراین غربت سرد
همچنان گرمی ایران دارد
همچنان گرمی ایران دارد
۱۶ دیماه ۱۳۷۰

___ فرزانه شیدا/ اُسلو - نروژ___
وآنچه که هرگز ازنهاد یک وطن پرست یک انسان با عاطفه یک فرد مقید , به زندگی فراموش نمیشود این است که همیشه کسانی هستند که دوستش داریم ودوستمان دارند.همیشه افرادی هستند که با دل وجان نگران حال ما باشند وهمیشه حتی اگر کسی باشد که بی هیچ خانواده ای بجا مانده ودرخارج از وطن خویش زندگی کند هر گز قادر نخواهد بود ریشه وبنیاد اولیه هستی خویش را فراموش کرده

وخود را چیزی جز آنچه هست تصور کند"وطن مادر تمامی قلبی ها ست"
** آنهایی که از زادگاه خود می روند تا رشد کنند با سپری شدن اما اینکه چرا آدمی این پرسش ها را که پاسخ گفتیم ! 

*آزادی در ما بارور می شود .وپس از آن ، آرمانی بزرگ همچون عشق به میهن در چشمه وجودمان جاری می گردد . ارد بزرگ* 

___ باورم کن ___باورم کن که مرا نامی هست
گرچه گمنام و غریب
گرچه افتاده رهم در غربت
گرچه بیگانگیم وسعت یافت
وسعتی ژرف تر از دیروزم!
گـرچه روزی  

ز سر غصه بخود میگفتم:
کاش غربت بودم ... 

ناشناسی در خود

که کسی نام مرا نیز 

 نپرسد از من ...و کنون
...و کنون , خانه در این خانه ی غربت دارم
ناشناسی ز همه دهر غریب
آشنا نیست کسی با نامم!
....
و مرا نامی هست  

گرچه گمنام و غریب...!
تو مرا باور کن 

 تو که این شعر مرا میخوانی
تو که از نام من این میدانی
که من آن هموطنم
..
مانده در خانه غربت در دور ...
آنور آب ولی ....
وطنم سبز و سفید و سرخ است
لاله هایش بسیار
...
چشم بسیارکسی  

منتظرم... 

 چشم من نیز براه...!
ناشناسم اما .... 

...نه برای تو که این 

 شعر مرا میخوانی
تو که معنای همه  

بیت مرا میدانی ...
ومرا می فهمی
بی هرآن ترجمه ای! 

تو مرا باور کن
...
تو مرا باور کن
که اگر دور ز خاک وطنم
دل من ایرانی ست
و دل ایرانی
هرگز از یاد وطن غافل نیست
...
تو مرا باور کن..که کنون نام مرا میدانی...
آنور آب ولی....وطنم سبزو سفیدو سرخ است
لاله هایش بسیارو
پنـــاهش الله
و پنـــاهش الله
9 آذر 1384 - فرزانه شیدا____ 

* روزگار می فهمند بزرگترین گنج زندگی را از دست داده اند و آن زادگاه و میهن است . *ارد بزرگ

* میهن دوستی ، دسته و گروه نمی خواهد ! این خواستی است همه گیر ،که اگر جز این باشد باید در شگفت بود . * ارد بزرگ*
*میهن پرستی هنر برآزندگان نیست که آرمان آنان است . ارد بزرگ*

 

پایان فرگردمیهن 

 به قلم: فرزانه شیدا

Farzaneh Sheida
fsheida / f.sheida

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد