●بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد آغاز●
از زمان تولد تا لحظه ی مرگ هرروز وهر شب ,در هر ثانیه ولحظه ودمّی خود آغازی ا ست برزندگی دوباره , دوباره گی زیستن وبر شکل زندگی رنگ تازه ای بخشیدن .شاید بگوئید زمانی که زندگی من شکل گرفته وریشه خود را دوانیده و سالها نیز بدین منوال سپری شده است وچگونه ممکن است در لحظه ای ودمی وروزی امکان داشته باشد که تغییری اساسی در آن داده شود آیا هرگز باین فکر کرده اید که در بلاهای آسمانی چگونه تمام هستی یک کشور یک جامعه وهزاران مردم ,تغییر کلی کرده ودوباره سازی آن اجبار میگردد؟ همین خود مثال خوبیست که باخود فکر کنیم وقتی خداوند,این آفریننده ی جهان واین خالق بی همتا که خود میگوید :آدمی ذره ای از وجود والای اوست , میتواند در ثانیه ای زندگی هزاران نفر وکشور وطبیعتی را زیر ورو کند .بااین وصف ما چگونه نمیتوانیم تنها " یک زندگی یعنی زندگی خودرا ",تغییردهیم ؟ در زندگی بیشترین چیزهائی که انسان را دست وپا بسته نگاه میدارد وابستگی وعادتها واینکه انسانی تا چه حد قدرت ازخود گذشتن را داشته یا توان ریسک کردن را .درواقع انسانی که مهاجرت میکند انسان مقتدری ست که همه ی آنچه را که سالها داشته با تمامی وابستگیها ودلبستگی ها وسالهای بسیار زحمت کشیدن برای ساختن زندگی فعلی باز این قدرت را درخود میبیند که ازهمه ی آنچه دارد چشم پوشی کند وبه مکانی ناشناس وجدید رفته وازنوزندگی دوباره را, چون دانه ای کاشته شده درخاک شروع به رشد ونمو کرده تا روزی دراین مکان جدید نهالی وبوته ای ویا درختی شود که دیگر ریشه ای محکم داشته ونیازی به ترس از بادهای سهمگین اتفاقات زندگی را نداشته باشد واین آغاز این شروع کار ساده ای نیست .اینکه انسان بداند در این شکل جدائی وپاک باختگی کامل, می بایست درمکانی جدید ازنو خود وجودئی خویش را بسازد وحتی خود رابه خود ودیگران بعنوان فردی تلاشگر وانسانی ارزشمند ثابت کند ,اینکه مجبور باشد از صفرو نقطه شروع آغاز کندو چون یک کودک اول زبانی را بیاموزد واگر هیچ زبان دیگری که یاوراوباشد نیز ,نداند ومدتی با زبانی اشاره ودست وپا بخواهد حرف بزند وحتی درحد بیرون کشیدن گلیم خود از آب از فرهنگ وزبان وکشور جدید وجای جدید هیچ چیزی را نداند, اینکه دراین مکان وجامعه ی فعلی چه میان مردم روستائی ست چه درمیان مردم کشوری ,پذیرفته شود وامکان زندگی باو داده شود تا قادر باشد نیازهای شخصی خود وخانواده ی خود را دراین غریبستان بی زبانیها فراهم کند واین "کار ساده ای نیست" وبنظر من هرانسانی که چنین کرد وبرروی پای خود استوار شد وازخود وزندگی وخانواده ی خود کسی راو چیزی را ساخته و با بازسازی دوباره ,آنهم در جائی غریب برای خود کسی شده وشهروندی وجز مردمی در یک کشور که در نهایت پاکی ودرستی به کمالی رسید حتی اگر درمیانگین زندگی باشد ,آنگاه این انسان مرد باشد یا زن * نوجوانی باشد یا جوانی فرق نمیکند,چراکه اینجا دیگرسن سخن نمیگوید اینجا "قدرتِ آغاز", توانائی بر پای خود ماندن , اینجا "خودباوری واعتماد بنفس" , "اعتقاد به خویش وبه توانائی خود", "تحمل وصبر وشکیبائی" وهمچینین بسیاری دیگر از "خصلتهای حسنه وخوب ومفید ودرخور تامل ویادگیری" است که در جای خودحرف میزند. وانسانی را به ما نشان میدهد که برای خود کسی ست. انسانی که توان آنرا داشته است از غریبی وبی کسی خود ,برای خود کسی بسازد و یک زندگی ِخودساخته را,سامان داده وخودرا به بالا کشیده ودرمانده برجای نماند. البته بسیارند انان که این راه را رفته هنوز سرگردان زندگی جدید دخود درسردرگمی برجای مانده اند ونه راه پس داشته نه راه پیش, وازشرم بازگشت بسوی آنان که روزی توسط او ترک شده اند, ویا به اویاری کرده اند تا راهی شود وبه جائی برسد, عمری به غم وتنهائی سر میکنند اما به خانه وخانواده باز نمیگردند وبه اشتباه تصور میکنند , که اینگونه بلاتکلیف زیستن ,بهتر ازآن است که شرمنده روی همگان باز گشته، وبگویند که موفق نبوده اند یا درسرگردانی بسر می برند.درصورتی که :"از هرکجا شروع کنی آغاز مهم است" , « خواه از راهی باز گردی به نقطه ی اول وآغاز کنی خواه درآنجا که هستیوشروع دوباره زندگی خود را به آغازی دیگر به سرانجام برسانی».اما متاسفانه برای, این گروه که در خارج از کشور,که نمونه ی آنان نیز بسیارند واز کشورهای مختلفی نیز,هستند که سالهاست در سرگردانی ,بدون داشتن کار وسرپناه در خفا وبه سختی زندگی میکنند بسیار هستند, که نتوانسته اند به هیچ شکلی اقامت خود را ثبت کرده وبه زندگی عادی رسیده چون دیگران یک زندگی قانونی را شروع کرده امکان کار وبیمه وهم چیز را داشته باشند ویا"آغازی" بر شروع ,راه آمده داشته باشند, و همچنان سرگردان بر جای مانده اند ولی باز از ترس سرزنشها وخوار شدنها در میان آشنا وغریبه آنان را وادار میکند همه چیز را در بدترین شرایط تحمل کنند اما خواری بازشگت ودیدن نگاه وتمسخر دیگران را نبینند . درصورتی که اگر کسی به "آغاز"اعتقاد داشته باشد, درهرکجا که بوده وهست , چه کشور خود چه کشوری غریب چه در شکست چه درپیروزی همواره ,بارها وبارها در هرکجا که بود وهست هرگزدست از باور خود بر نمیداشت,"چراکه هرروز آغازیست "برای «من بودن» و"برای کسی بودن". بسیارند که میگویند« شعار دادن ساده است» و درعمل باید توان آنرا داشت درست است این شعاری بیش نخواهد بود که من در بطالت راه رفته ومدام بگویم من روزی کسی خواهم شد وبه شعارهای بسیار به گول زدن خود بپردازم شعار وقتی ارزش دارد که عمل نیز باآن همراه شود که یکبار نیز گفتیم خداوند انسانی را که شکست خویش را باور میکند ودر اصلاح آن نمی کوشد ,ودر بهتر شدن اوضاع خویش, گامی برنمیدارد, دوست ندارد خداوند شکست خوردگان را وقتی یاری میدهد که بداند با اعتماد باو,به خود یاری داده و به "خودِ خویش" دوباره برخواهند گشت وبر پا خواسته ومجدد زندگی را از سر,خواهند گرفت که او نیز در بزرگی رحمت وحکمت خویش گفته است درهرزمان, هرجا, در خوشی, در بدبختی ویا مشکل وگرفتاری, درغم یادر شادی ,درناتوانی ودر بیماری: «ازتو هّمت از من برکت!» و چون تو گامی برداری, دستت را خواهم گرفت وهمراه تو خواهم آمد , وچون تو ارده کنی یاریت نیز خواهم داد,و چون تو بخواهی, درخواسته های تو امید ترا نیز,افزون کرده قدرت ترا بسیار وبیشتر میکنم ,اما چگونه ترا بسازم آنگاه که تو درگوشه تنهائی وافسوس ودریغ وغم خود نشسته ای وتنها برحال خود "آه "میکشی بی هیچ تلاشی؟ چگونه ازمن توقع داری که من دلسوز تو باشم ,وقتی توخود بخود, وبه زندگی خود دلسوز نیستی؟ من بتوعقل داده, جان داده, قدرت داده دست و پا داده ام وتو بدون استفاده از هیچیک ازاینان همچنان نشسته ای ودست بدامان من" معجزه ای "می طلبی, آنهم در زمانی که در آنگوشه ی دنیا کودکی بیش از تو نیازمند دادرسی من است واشک او, دعای او, ازسر کوچکی وبی قدرتی وبی کسی ست وقتی تو میتوانی خود بپا خواسته وبرای خود,کسی باشی, چگونه توقع داری من بتو یاری دهم بی آنکه تو" خود به خود ِخویش "یاری داده باشی ,که حداقل از این غم خود را بیرون کشیده و به خود بگوئی" هستم ,باید باشم " و " بودن من, برای من وحتی شده, فقط برای من" باید «مثمر ثمر» باشد. وقتی تو خود خودرا باور وقبول نداری, چگونه منتظری خدای تو ,ترا بپذیرد؟ خدا بخشنده ورحمان است, این درست ,اما از سرهمان , بخشندگی ورحمت بود که ,تنی وعقلی وجانی بتو بخشید برای آنکه, تحرّک وتلاش هریک ازاین," داده ها ونعمات وبرکتها", درزندگی ترا به پیش برده ونیازمند این وآن نباشی ونه حتی نیازمند اینکه, من کالسکه وجود ترا, برای تو راه برده, ترا به جائی برسانم آنهم , آندم که تو, از کالسکه کودکی ِعقل وروح خود بیرون نیامده و سعی نمیکنی تا راه رفتن را بیآموزی, سخن گفتن را یاد بگیری ,دویدن را امتحان کنی, سختی کشیدن را تجربه وتحمل کنی, تا خود برای خود کسی شوی ,من اگر برای کسی که اینگونه رفتار میکند دنیارا نیز بسازم واز "آن "او کنم باز نیز منتظر خواهد بو د که کسی لقمه ای گر فته در دهان او بگذارد, چون یاد نگر فته است که" زندگی را زندگی کند". " «خود سازی» خود نوعی و شکلی از سپاس ازخداوند ,نیز هست وبهره از روز وطلوع وروز وآغاز صبح خود بهره وری از آغازهاست "که هرروز دراختیار منو شما قرار میگیرد وزمانی سپاس این نعمت واین برکت را به جا آورده ایم که در گذر روز, کاری انجام داده باشیم ,هرچند ساده اما با ارزش, حال یا درمقام همسری یا مادری, یا زنی یا مردی , فرزندی ویا شهروندی وانسانی مفید درجامعه ای ,حتی, حتی ,حتی ,اگر آنچه میکنیم تنها ,آوردن لبخندی بر لبی باشد وشاد کردن دلی درغمی , بازخود نیز آغازی برای اووبرای ماست که بدانیم نکُو بوده ایم ,نیکو عمل کرده ایم, وخدای خویش را ,از خود راضی ساخته ایم ,که خدمت به خلق خدا و به هرکه باشد سیاه وسفید, بزرگ وکوچک" خود عبادت است" و همچین «ستایش پرودرگاری است , که نعمت بودن را به منو شما اعطا نموده است" وزمانی دعا نیز در وقت سحر ودر شبانگاه, اثری دارد وثمری که خود برخود نیز بکوشی تا بهبودی در اوضاع خود حاصل کنی وآغازی دوباره باشد بر پیروزی آدمی بر غم ها ومشکلات و آنگاه شادی را نیز خواهی دید واز برکت ونعمت اونیز برخوردار خواهی شد: بد نیست نگاهی بر سروده ی * حافظ داشته باشیم " :
عشقم بکامست از لعل دلخواه
کارم بکامست الحمدالله
ای بخت سرکش , تنگش ببرکش
گه جام سرکش گه لعل دلخواه
مارا برندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
از دست زاهد کردیم توبه
وز فعل عابد استغفرالله
جاناا چه گویم شرح فراقت
چشمی وصد نم جانی وصد آه
کافر مبیناآد این غم که دیدست
ازقامتت سرو از عارضت ماه
شوق لبت برد از یاد حافظ
درس شبا نه ,ورد سحرگاه
___ حافظ شیرازی___
وحافظ نیز دراینجا میفرماید که از تلاشم به هرچه بود وخواسته ام, رسیدم ,حتی به حیله دشمنان اما درنهایت اگرچه غمی نیز همچان وهمواره جود دارد و هست ,اما نباید دعای شب و ِورد سحرگاه وسخن باخداوند ودرخواست ازاو را فراموش کرده و ز خاطر ببریم که هرچه هست به یُمن قدرت وبرکت ونعمت اوست وتلاش ما."آغازها" برای همین هاست برای اینکه من از بودن خود ,برای خود در رفاه خودواطرافیان خود وجامعه ی خود استفاده کنم واز خود نیز کسی را بسازم که سودی داشته باشد وارزشی. وقتی ارزشی برخود ووجود خود وبرخواسته های خود, قائل نیستیم دیگر چه ازخداوند میخواهیم؟ چه را طلیب میکنیم؟ چگونه متوقع هستیم که او که درخلقت خود" سهم زنده بودن "را به رحمت خویش بمن وشما داده است, تا اخرین گام چون« له له» ای چون مادر ویا بمانند پدری همواره مارا کودک خویش بداند وهرگز امید بزرگ شدن ما را نیز ,نداشته باشد وامید ایستادن ما ,بروی پا , وشکل گرفتن ما در زندگی را خواهان نباشد؟ که خدای یکتا اگرچه در همه ی لحظات زندگی شاهد توست حامی توست ,یاور توست, اما اونیز ناامید میشود .چون یک پدر یک مادر حتی یک «له له» وقتی ببیند تو همیشه میخواهی ,چون کودکی باشی وهمواره ,آویزان به او ودر صدد نجات ویاوری مداوم و درست بمانند طفلی ازاو یاری ،میطلبی اونیز نااتمید میشود واین خیانتی ست ازجانب تو به خود به جامعه به زندگی به "هستی "وحتی به "رحمت بزرگ خداوند" یعنی "بخشیدن زندگی "بتو که میتوانست درجای تو نیز, کسی دیگر را آورده, که توان زندگی بهتر را درخود ببیند .هم.اره ناامیدان میگویند :"کاش "چنین کرده بود وبجای من کسی را دیگر زاده شده بود که توان زندگی را نیز درخود میدید چراکه من قادر نیستم زندگی وتحمل کنم !...واین جای بسی تاسف دارد که چون باو مینگری نه معلول جسمی ست, نه معلول عقلی, نه فر دی بی دست وپاست ,نه حتی آدمی بی عرضه, نه حتی نادان,اما بااین طرز تفکر, هم معلول جمسی وعقلی ست ,هم انسانی بی مقدار هم فردی بی ارزش ,که براستی نیز جز پرکردن جای فردی دیگر, حضورووجود او, ازآغاز تا پایان نیز هرگز ثمری نداشته ونخواهد داشت و تنها فضائی,از جسمی بیهوده پُرگشته است که" نه قدر خود میداند نه قدر زندگی". «آغاز برای اوبا پایان مساوی ویکیست »."آغاز"برای اوحتی« دیده نمیشود ,فهمیده نمیشود, درک نمیشود» "آغاز" برای او انقدرغیر قابل دیدن است که نمیداند اگر فقط هم اکنون برخیزد وازخانه به بیرون رود"همین خود آغازی ست ,برهزار دیدنی هزارها دیدن" ودیدن انسانهائی که در مشغله ی زندگی در شور وحال وحتی فشارهای زندگی اما همچنان با شورو تلاش وحتی تحمل وشگیبائی زندگی میکنندو هرچه هست" اینان براستی زندگی میکنند " اما "او زندگی را تلف میکند وبس" دربیهودگی درناامیدی درناامید نگریستن درمنفی بودن ودرهیچ شمردن خود, ارزش حیوانی که صبح برمیخرد وبدنبال سیرکردن شکم خود میرود صدبرابر بیشتر از انسانی ست که درگوشه ی تنهائی وبی ثمری خویش نشسته است وبی هیچ تلاش وحتی داشتن امیدی که راهبر او شود تنها وفقط به فقط امید یاری ورحمت وبرکت خداوند را دارد ودستی دراز کرده بسوی او و والدین یا خویشان خویشیا مردمان غریب واشنا در گذر زندگی نفرت باری که بی شک احدی نیز براو ارزشی قائل نیست که بجای خوردن نان از بازوی خویش ,منت دیگری میکشد وشرم دیگری میخورد ,اما از خدای خود واز شخص خود شرم نمیکند که برخیزد وبرای خود کسی باشد ودرتنی سالم ودست وپائی پیر یا جوان ,اما هنوز قادر به انجام کاری باز تلاش کند به بهترین شکلی که ممکن است زندگی را برای خود دلپذیر وساده کند حال بهرشکلی که ممکن است .
___ آغاز ___
بر پیکر مرکبار هستی خویش,
چشم دوخته ام,
به تمنای آنچه مرا
از سنگفرش حادثه بر پا داشت
به تمنای آنچه
تسلیمم را خواهان نبود
...میرفتم لیک
نه در جستجوی
از دست رفته ای خویش
که بارها بر زمینم کوبید
...میرفتم تنها برای آنکه
شاید... روزنه ی امیدی یافته
در پس دیوار های زندگی
آرامشی یابم
ودرسایه ی دیواری
که زمانی مانع من بود
اندکی بیآسایم
در جیتجوی آرامشی که هرگز نیافتم
بدنبال تسکینی که درد را
در آن , قدرت رخ کشیدنی نبود .
بیزار از ناامیدیهای تلخ درونم
گریزان ازیاس محنت بار
وغمزده ی اندرون خمویش
...میگشتم ...درجستجوی ,
امیدی که هرگز به ناامید نیآنجامد و
میرفتم. اماسنگین
ز غصه ها ورنجهای درون
چه دردناک بود لحظات ناامیدی
چه تلخ بود ناامیدانه
بر هرچه هست ونیست نگریستن
وبر ناامیدی خویش , فائق نیآمدن
افسوس که الفبای زبان مرا,
قدرت تحریری نداشت
زیرا فریادی ست در گلوی آنکس که ...
زبانش را یارای حرکتی نیست.
آری میرفتم
به تمنای باز یافتن
آنچه که تنم را ,
یارای حرکتی دگرباره می بخشید
به تمنای آنچه که خونم را,
حرارت ودمای بودن میداد...
قلبم را
به طپشی شورانگیز
وامیداشت...
و«آغاز » را جستجو میکرد
میرفتم خسته پای ووامانده تن
لیک در پی رهائی روحی
که باسارتم آگه بود
پس کجاست نور خدا
تا روشنائیم بخشد
و«آغازین »
طلوع صبحم را حرارت خورشیدی.
« چراکه من در انتها... درآغازم» !
___ فرزانه شیدا/ 16/3/1365 ___
شروع روز یعنی آغاز و آغاز یعنی برکت ودرک این برکت یعنی خوشبختی واستفاده ازاین آغازها یعنی رسیدن به اوج معنویت مادی ومعنوی آغاز یعنی عشق بیخود به زندگی به مردم به دنیا وبالاتر ازهمه تشکر وسپاس ازخدائی که هرروز را آغاز منو تو کرد وهرروز را برکت بخشید که بگام تو دست تو یاری تو بخود بمن بدیگری برای خود کسی باشی وسربلند خود وخانواده وجامعه وبالاتر ازهرچه وهرکس خدای خود بگذاریم "هرروزِما, آغازما ,هرروز ِآغاز دوباره ی زندگی ما "باشد, برای ساختن شادی ورسیدن به انتهای شب در ثمره ای باارزش ,که اگر به لبخندی وبه شوقی ومهری بگذرد بی شک بی ثمر نبوده است
___ حافظ شیرازی___
سالها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده ودرس و.دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
دفتر دانش ما جمله بشوئید به مّی
که فلک دید م ودر قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب از حسن شناسی ایدل
کاین کسی گفت که در غلم نظر بینا بود
دل چو پرگار بهرسو دورانی میکرد
واندر آن دایره سرگشته ی پا برجا بود
مطرب از دردمحبت علمی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود
میشکفتم ز طرب زانکه چو گل بر لب جو
برسرم سایه ی آن سرو یکی بالا بود
پیر گلرنگ من اندر حق ارزق پوشان
رخضت خبث نداد ارنه حکایتها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کین معامل به همه عیب نهان بینا بود
___ حافظ شیرازی___
هرروز آغازی است چه بر آنکه داراست ,چه بر او که درنداری وفقر بسر میبرد,چراکه ما هرآنگونه که باشیم ودرهرموقعیت ومکان وشان ومنزلتی انسانی هستیم که میبایست وجود وحضور ما ثمری داشته ,به نیکی وخیر برای خود وهمگان باشدواز خاطر نباید برد که او نیز که متمول ودراست نیز وظایفی بعنوان اسنان بردوش خویش دارد که دستگیر ناتوانی باشد وباعث لبخندی بر لب کودکی, پیر جوانی وهمه وهمه چون در همبستگی انسانی درهرروز" آغازی" باشیم بر "هدایت درست زندگی در محدوده ی کوچک وبزرگ بودن خود دنیا, در چرخه ی خویش, که آغازهای بسیار مفیدی به برکت الهی بر آدمی خواهد داشت.چرا که چنین است زندگی و با هر دست بدهی با همان دست نیز پس خواهی گرفت , حال چه به نیکی باشد چه به دشمنی ,چه به مهربانی باشد,چه به ظلم وستم وهیچکس نیزازاین قانون طبیعت , مبرا نیست , حال درهرمقامی که میخواهد باشد در اوج روشنیها یا درقعرسیاهی ها "ما هستم که باشیم اما هستیم که بیهوده نباشیم. "●
●مجموعه ی آثار_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان* احمد شاملو ●
سروده ی *اکتا ویو پاز *
« میان رفتن وماندن» ...:
روز شفافیتی ست استوار ...گرفتار در لق لق ی
میان رفتن وماندن
همه طفره امیز است آنچه از روز به چشم می آید:
افق دسترس است ولمس ناپذیر
روی میز...کاغذها...کتاب ولیوانی...
هرچیز در سایه ی نام خود ارمیده است
خون در رگهایم ارامتر وارامتر بر میخیزد
ئجاهای سرسختش را
در شقیقه هایم تکرار میکند.
چیزی بر نمی گزیند نور,
اکنون کار دیگر گونه کردن دیواری است
که تنها زمان ِ فاقدِ تاریخ می زید.
....عصر فرا میرسد
عصری که هم اکنون خلیج است
وحرکت آرام اش, جهان را می جنباند
...
ما نه خفته ایم نه بیداریم
فقط هستیم...فقط میمانیم.
لحظه از خود جدا میشود
درنگی میکند وبه هیات گذرگاهی
در می آید که ما
از آن , همچنان در گذریم .
سروده ی "*اکتا ویو پاز" .
●ترجمه ی احمد شاملو_ گزینه ی اشعار بزرگ جهان ●
●ـ* ستایش ، هنگام نو رُستن را . ارد بزرگ
ـ* آغاز هر روز، نو شدنی دوباره است ، و زمانی برای پویایی بیشتر . ارد بزرگ
ـ*هر آن می تواند آغازی دوباره در زندگی ما باشد, پس هیچ وقت پایانی پیش روی ما نیست .ارد بزرگ
ـ* تنها آغاز ها را باید جشن گرفت چرا که شیره جهان در رشد و زایندگیست . ارد بزرگ
ـ*هیچ آغازی را مزاری نیست چرا که همواره در حال دگرگونی و رشد است .ارد بزرگ