از سخنان بزرگان:
دنیا دو روز است. آن روز که با تو نیست صبور باشو آن روز که با توست مغرور نباش
زیرا هر دو پایان پذیر است
● بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ●
●فرگرد دیگران●
درزندگی ماهمواره,دیگرانی,وجوددارندکه,جزئی ازخودمایاآشنایان ودوستان مایامردم, اطراف ما هستندوحضوراین دیگران هریک درزندگی مانقش بسزائی داردازحضوراین دیگران نیزهمواره اثراتی برزندگی ماخواهد بودکه گاه,ارزشمندودوست داشتنی ست,گاه,آموزنده وسودآوروگاه نیز رنج آوروحتی آسیب دهنده وشکننده.ودیدگاه مابدنیابه زندگی وبه انسان نقش تفک مارانیز بر هرسه اینهاکه نام برده شدمشخص میکندوآنچه مسلم,است شناخت مازاین دیگران,وتعبیرماازنوع رفتارهانیز بسیاردرروابط مابادیگران,اهمیت داردانسانهای زودجوش وگرم وبامحبت درخودهرگز ترسی برای آشنائی بانواع مردم,ندارندوتازمانی که,دوستی,واشنائیها,صدمه ای مستقیم برآنان واردنسازدهمگان دوست واشنا هستند وکسی غریبه شمرده نمیشود وبرای سخن بادیگری نیازی نیزبه,آشنائی ندارندکه همین ,ز«جنس انسان بودن» برای آشنائی اوکافیست وصدالبته همگان رانمیتوان دریک جایگاه قرارداده,ونوع رفتارهاوبرخوردها,نیزجایگاه,این دیگران رادرزندگی برای ماتعیین میکند.برای مثال,درانتخاب یک دوست هرکسی ملاکی برای خودداردودر نمادنزدیکی,وصمیمت قانون ومرزهائی رابرای خودودیگران قائلاست وهرگز باداشتن هزاران دوست نیزهمه راصمیمی ترین وبهترین به حساب نمی آوردحتی اگر زودجوش ترین آدم روی زمین باشد ودرعین حال همانگونه که برای نوع سخن گفتن ورفتارخودروش وشیوه ی شخصی خودراداردبرای انتخاب دوستی نیز کسی رابخودراه,داده به خویش نزدیک میکند که بااوهماهنگی های بیشتری درفکرواندیشه داشته باشدوکمتر اتفاق میافتد که انسان باکسی که نمیتواند راحتی ارتباط برقرار کندیا نحوه سخن ورفتاراورانمی پسندد,توانِ,اینراداشته باشدکه به مدت طولانی حتی سخن بگویدچه رسدباینکه, اورادرجرگه,دوستان صمیمی خودقراردهدماانسانهادراطراف خودآنقدر تفاوتهای رفتاروکرداروسخن میبینیم,که گاه,درک همه ی آنان مشکل میشودمعمولا بهترین چاره راه,برای سازگاری باانسانهائی که پیرامون ما هستندودر زندگی گاه,حتی ناچاریم حضورآنان راروزانه ی زندگی ودرکنارخودتحمل کرده وبپذیریم,این است که باهرکسی بایدبه گونه ی خوداورفتار کرده,وسعی کنیم اوراز نقطه نظر فکری او, شناخته ودرک کنیم وبه این شکل نه اومیتواندباعث رنجش وآزارماشودونه مادرناچاری بودن بااو,مجبور میشویم یا,اوراازخودبرانیم وبی جهت کسی راکه شایدآنقدرهاهم نقش مهمی,درزندگی ما,نداردازخودرنجیده خاطرازخود برجای گذاشته,وبرویم ویاحتی بااودرگیر شویم.من معتقدم دلیلی نداردکه,انسان همیشه برهمه سخنی جوابگو باشدوتازمانی که چیزی برای خود من مهم وتاثیر گذارنباشد ونقشی رادر زندگی من نداشته باشدوتاوقتی که حقی برمن یا کسان من یاآنان که بنوعی دررابطه بامن هستند.حال,اززندگی درآن کارحقی برماباطل نشده دیگرنیاز نیست باکسی بحثی داشته باشیم ومعمولا اقدام به پاسخگوئی باهیچ رفتاروسخن وعملکردی,نیزنمیکنم ومیگذارم مردم پیرامون من دربودن بامن احساس امنیت وآرامش خاطررانیزداشته باشندچون به شخصه آنچه,همیشه برای خوددرمیان همه ی گروههای افرادی درزندگی می پسندم.همین,احساس آرامش وامنیت درروابط عمومی وروابط اجتماعی ست درنتیجه زمانی که انسان خودنیازمند چیزیست برای داشتن آن لازم,است مقدمات آنرانیز برای خودفراهم کندوگرنه,هیچکس درزندگی غم انسان رانخواهدخوردودرعین حال,نیزهیچکس ازدرون ماخبر ندارندکه بدانند دردرون نهادواندیشه ماوتوقع ما,ازدنیاوزندگی وازخودودیگران چیست وچه میگذرد.وبسیاراتفاق میافتدکه حتی آنکس که دوستش میداریم خودنیز باعث اندوه ماشود, اندوهی که,انتظارش راازاونداشته ایم.بیــا امـشب مـرا از غــم رهـا کن
طــبیبم بـاش و دردم را شـــفا کن
بیــا با بوسـه ای گــرم وتوانبخش
تـب ســوزان ِعـشقــم را دوا کن
بیــا از هـجر تــو بیـمارم امــشب
مـرا ازدرد جـانسـوزم رهــا کن
بیــا حـتی اگــر، نـآئــی بــدرمان
بیــا پــس باغــمم ودرد صفا کن
بیــا با نغــمه ی این اشکِ رقصان
بـرقــص وُبـر دل زارم جـــفا کن
بیــا جــانم بگــیر و درد بُــستان
ولـی تـا زنــده ام ، بـرمـن وفــا کن
بیا یاری کن و دل را مَرنجان
مرا زین درد جانسوزم جدا کن
____۱۳۶۰/۹/۱۷ آذرماه .ف.شیدا ____
____ نیّ دمساز ____
بنال ای نیّ که من غم دارم امشب
نه دلسوز ونه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم ِ یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار ازاین میان کم دارم امشب
چوعصیر ی آمد از در گفتم ایدل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خَرّم دارم امشب
بر فت وکو ره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم درام امشب
به دل جسن وعروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار وگفتم دم گرفتیم
دمم رفت وهمه غم دارم امشب
بامیدی که گل تا صبحدم هست
به مژگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی ست طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همّت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل باکه گویم « شهریارا»
مه محرومش ز محرم دارم امشب
____استاد شهریار___
امادرهمین رابطه دیگرانی نیزهمیشه وهمیشه,درزندگی ماهستند که,حتی بااینکه شایدنیازی نیزنداریدتاباو صحبت کنید یادوستی ازشما محسوب نمیشودیادلیلی نمی بینیدبااودرموارد زندگی شخصی خود حرف بزنید یااورااینهمه بخودنزدیک نیز حساس نمیکنیداماایشان خودراباتو درگیر میکنند وخواه,از نزدیکان باشندواز آشنایان وازافراد پیرامون ماهمواره وهمیشه یا یکدل شکایتند یازبان متلک ویابرای,درگیر شدن لفظی بادیگران بسیارهم خودرابه زحمت می اندازند,مبادا,روز آنان بدون این بگذردکه بقول خودشان حال کسی راجا بیاورندکه این عده صدالبته,انسانهای مشکل داری هستندوانسان سالم معمولی نیستندوعده ای نیزهرگونه باآنان رفتار کنی جواب متقابلی که به شما میدهندانقدرتعجب آوراست که وامیمانی که مشکل او چیست بخصوص وقتی که شما کاری هم بکاراو نداشته اید, ما,اینگونه افرادیاخیلی ادعای فهم میکنندودرهرزمینه ای باآنان صحبت کنی وربط داشته باشدیانداشته باشد بصورتی سعی وتلاش میکنند ادیه های فکریسخودرابه خورد شما بدهندوحال یاازکار شما ایرادبگیرند یا زدنیای شما یا از دنیای مشترک ی که درآن زندگی میکنندیاشماهرکاری که بکنید خوب یابد همیشه برای ایشان جای سوال وپرسش داردوهمیشه هم کار شماازدیدگاه او درست نیست مگر به گونه ی او اقدام کنید تابا فکراوجوردربیاید وگرنه شماخطاکار عالمید!اگر بادیدوفکر خودکاری کنید که ضرری هم باو نمیرساندهیچ,یکقدم نیز شمارابجلو میبردوباینگونه افرادبهتراست علنا نگوئیم: خفه شو!اما دیگراجازه ندهیم بامابرخوردی داشته باشد که جائی برای,اضافه صحیت کردنهای خودداشته باشد وقطع رابه بافرادمتلک گووایرادگیرومزاحم وبدزبان یاخودخواه بهترین چاره مشکل است وداروی دیگری نیز ندارد.درواقع آنانی که,به,هرشکل رنگ احساس وخلق شمارا تنگ و سیاه میکنندچه درنام, عشق ومحبت باشدچه درنام دوستی ویاری تنها وقتی"حق" چنین کاری رادارند که شماازایشان درخواست یاری کرده باشید.درغیراینصورت"ایراد گرفتن ازدیگران به,هر بهانه ای,ساده ترین کارهاست "وهمیشه گرایرادی هم,هست,که باید گفته شودبایست نگریست ودید براستی برچه چیزایراد میگیریم وآیااصلا چنین "حقی" ز سوی اوبعنوان هرکس اوهم که هستیم بماداده شده,است,یاخیر.درواقع حتی والدین هم دردادن پندواندرز ونصیحت وسرزنش وایرادگیری نیز مرزی رادارندوهیچ پدرومادری چنین اجازه ای نداردکه ذوق وشوروشوق فرزندی رابر چیزی گشته وبادادن پند وگفتن نصایح وسرزنشهای روزمره روحیه ی فرزندی راانقدر ضعیف کنند که,او,آدمی بدون اعتماد بنفس بار بیاید که دیگران همییشه قدرت داشته باشند اورابه هرسو میخواهندببرندوازخودچیزی نداشته باشدمگرترس ازاینکه مثل محیط خانواده تاییدنشودواشتباه کند.دوست داشتنهای مانیز مرزبندی هائی را داراست که,درآن تلخ کردن زندگی بدیگری ازبهترین آشنای ماتاغریبه ترین به هیچ دلیلی موجه نیست.____ دل نغمه ها...____
در پیش ِچشم ِدلم, شمع ِ«هستیم »
همواره میچکید ,قطره به قطره , به پای درد
خون میشدم به نگاهی, که غم کشید
در روزگار صدایِ دلانِ سرد
درنغمه های دلم آب میشدم
دربی صدائی ِقلبِ شکسته ام
با دل ,به سخن آمدم ...ولی
دل خیره بود براین پای بسته ام
« باران » شدم به تمامیِ « بودنم»
رویای آبی و سبزم فرو به ابر
پنهان گریست به صحرای غصه ها
در راه های سکوتم به پای صبر
روزِ« صدا »بدورنم فغان کشید
روزی که دل زصبوری گذشته بود
انگار پای دلم در رسیدنی
آخر دَری , به خانه ی طغیان من گشود.
______ فرزانه شیدا / 1388 _______
ودرعین حال باهیچکس بخصوص انسان مغروربه خودکه خودراعقل کل عالم میداندشمابه هیچ مورد مثبتی درزندگی نخواهید رسیدچراکه,اگر به حرفهای اوگوش ندهیدراه,درست تری راکه صلاح شماست پیداخواهیدکردبه همانگونه که خودتان دوست داریداین راه,رابرویدوامن ترنیززندگی خواهید کردچراکه همانگونه زندگی کرده اید که,دوست داشته ایدکه,زندگی کنید,نه آنگونه که,دیگران ازشماخواستندودرعین حال نه شماحاضریدبرای,انسانی که خودراداناترین میداند,خودرا کنیدنه اوازهرگزازآن بالائی که,ایستاده,وهمه رادراین پائین برایشان دست تکان میدهد حاضر است پائین بیاید,پس بگذاریدهمان بالا باشدودرخیالش همان بالاهاسیرکند,امادرسبکسری مغز خود!وخیال کندکه این شما هستید که سبکسروکم مغزونادانیدواین اوست که همواره صلاح رامیداندحتی برای زندگی شخصی شما!وحتی,بهترازشماخیر شمارامیداند که شما طوربیشتر خوشحال وراضی میشویدحالاخودتان دررابطه باخودچه کاره ایدجای سوال دارد!چون در نگاه اواین اوست که ,عاقل تروپرمغز تراست ومغزپراو جوابگوی همه چیز نیز هست حتی برای شما طوری سخن میگوید کهانکار این قانون مطلق است که اومیگویدوجای"اماواگر"هم برای شمانمی گذاردوالبته که,مغزاو, مغز پُریست البته ناگفته نماند که مغزی,پُرازپر از خودخواهی وخود بینی وخودبزرگ بینی و پرازبادوهوائی که گوش شنیدن وچشم دیدن اورابخصوص برای دیدن خودآنقدر مسدود کرده است که قادرنیست کارخوب ومثبت شماراقدر گذاشته وبه ایرادگیری ودلسوزی های بی دلیل باشماباعث رنجش شمانیز میشود وهیج دلیلی نداردشما باینگونه افراد میدان عمل بدهیدوهمانگونه که,او خودرادرقبال شماموظف به رعایت ودرک حال شما نمیداند شما نیز هیچ وظیفه ای نداریدمراعات حال اوراکرده بخاطر جلوگیری ازرنجاندن اواجازه بدهید که اوادامه دهنده سخنان منفی وبی ثمری باشدکه باعث تضعیف روحیه ی شما میشودوهیچ سودمنطقی وحتی دوستانه ای هم در عملکرشما ندارد.درنتیجه,اینگونه افرادرا بهتر بحال خودواگذاریدوحتی سعی نکیند دیدگاههای خودرابیش ازیکی دوبار جواب گفتن ادامه دهیدچراکه اینگونه افرادهرگز ازحرف خود پائین میایدندوهمیشه هم بکارهائی دخالت میکنند که اصلا به آنان مربوط نیست وکسی نظر آنهاراهم ازایشان نخواسته است واگر انقدرخودراواجب میبیند که حال شمارابگیردیابه اسم دوستی ودلسوزی شماراناراحت کند بهتراست دوستی ومحبتش را نیز برای خودش خرج کندهیچ انسانی نیازبه فردی ایرادگیر یامتلک گویابدزبان یابدفکر رادرزندگی خودنداردوهرچقدرهم درددیگاهاواز سرمحبت باشما نظری میدهد تا جائی که باومربوط نیست که دراین وآن زمینه نظر بدهد وتاجائی که این نظر به درد ادامه ی راه شمانمیخوردوفقط دلسردی وحس درک نشدن رابه شما منتقل میکند نیازی به آن نداشته بهتراست بگذاریداوبا کسانی این بازیهاراداشته باشد که,هنوز نمیدانندچه,ازخودودیگران میخواهند شماکه میدانید هرکاری راچراکردیدودلیل خودرادارید نیازی ندارید به کسی که باومربوط نیست توضیحی بدهیدواگرپرسیدوگفتید ونفهمید بهتراست اورا بحالخود واگذارید چراکه مطمئنا دنیای او با دنیای شما بسیار متفاوت است واگر شما را میشناخت اگر براستی انقدر دوست شمابودوانقدرشما رادوست داشت که شما را درک کند میدانست وقتی شما فلان کار راباشوق وعلاقه انجام میدهیدباآکاهی براینکه این عمل سود مادی نداردامااز لحاظ معنوی سوددهی آن برای شماارزش بسیاری داردنیازی به سخن نمیدید واکر میخواست شمارادرست بشناسدوخوب نیزمیشناخت میدانست که شمادراین راه,نه نیاز به تمجیداوداریدنه سرزنش اونه میشناخت مرزخودبا شماراهم تشخیص میدادومیفهمید که تا کجااجازه دارددرمورد مسائل خصوصی شماحرف زده یاحتی حق اظهار نظری راداشته باشدوباز خوداو میدانست که درموارد کاری شماچه,او بگویدیا نگوید شما کارخود را میکنید چراکه روز اول نیز شروع کرد شما برای او چنین تصمیمی نگرفتیدکه اکنون شمانیازبه اظهارنظر داشته باشیدکه فکر میکنم بهتراست ادامه ندهی چونکه چندان سودی نداردبااین اوصاف درعملی که شما در زندگی تصمیم انجام انراگرفته اید تامیانه وی بسیاری ازمسیرراهم رفته اید.اینگونه اظهارنظرهانه تنهادوستانه نیست که بیشترازآنکه حتی شخص خودش بداند یابخواهداینگونه باشد خصمانه وزشت ونادرست است وشمااگربه حرف این وآن بودید,این راه رانیزنرفته بودید.درنتیجه نیازی نیست یکی زخم دل شما شود وبیهوده روز شما رابرشما تلخ کند اینگونه افرادازخود هم راضی نیستند چه برسد به شما وفهماندن بسیاری ازچیزها باو از عهده ی شما نیزخارج است ولزومی ندارد وقت تلف کنیدواورا روشن کنید کسی که بخواهد روشن شودذ میرود معلم میگیردکتاب میخواند خوددنبال فهمیدن میرود وفکرمنو وشماراباافکار نادرست خودآلوده وتیره نمیکنددرنتیجه وقتی کارمثبتی راانجام میدهید بخاطرآنان سختیهاو مشقاتی رانیزبرخودرواداشته وزحمتی رانیز میکشیداگرحتی سوددهی دفایده های مادی نیزبرای شمانداشته باشدبازهم نیزاجازه ندهیدکه احدی روحیه ی شما را در این هدف ضعیف کرده یاحتی با نظریات شخصی خودروز شماراخراب کند وچون شدازاو دورشویدودیگر نیزباو فکر نکنیدچراکه هدف شمامهمترازحرفای اوست که یک غاز سوددهی نداردوسودمند هم نیست,لااقل کارشماباعث شادی خودتان که هست برای همان شادی راهی راادامه دهید که به تاری ودلگرفتگی شماازسوی کسی نمیرسد که خودرادلسوز یادوست شما میداند.بتو نامه مینویسم ار همه حرف نگفته
ازتموم لحظه هائی ، که دل جدائی گفته
بتو نامه مینویسم ، با یه بغض غم نشسته
با حریر آبی اشک ، با دلی که بد شکسته
بتو نامه مینویسم ، که بگم یدنیااشکم
پای عاشقی همیشه دلی گریون سرشکم
بتو نامه مینویسم که دیگه خم شده پشتم
اما اشکامو واسه تو، پای هر شعری نوشتم
بتو نامه مینویسم ؛ که بدونی بیقرارم
توی زندگی وبودن ،چیزی جز تو کم ندارم
بتو نامه مینویسم که منو دوسم نداشتی
رفتی و رو قلب زارم ، داغ عشقتو گذاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بیاد من نموندی
توی خاکستر غمها ،هیزم دلو سوزوندی
بتو نامه مینویسم ، که منو تنها گذاشتی
رفتی وُواسه دل من ، حتی فردائی نزاشتی
بتو نامه مینویسم ، که بدونِ تو هلاکم
اگه اینجوری بمونه، بادلم به زیر خاکم
بتو نامه مینویسم که زدل صبوری رفته
منکه صادقانه گفتم واسه من جدائی سخته!
بتو نامه مینویسم ، تا بگم نرفته برگرد!
که دلم نمونه تنها ، غمزده با اینهمه درد
بتو نامه مینویسم که اگه راهت جدا شد
اما بی تو تا همیشه ، روزگار من سیا شد
بتو نامه مینویسم ، که دل از توگرچه دوره
اما از درد جدائی، بی تو پاهام لب گوره
بتو نامه مینویسم : که دوست دارم همیشه
گرچه زندگی واسه من ، بی تو زندگی نمیشه
بتو نامه مینویسم چون میدونم دیگه رفتی!
با نیومدن سراغم ! همه حرفاتو گفتی
گرچه بی توروزگارم مثه شبهام سوت وکوره
اما قلبت اگه شاده ! باشه اینجوری قبوله
بتو نامه مینویسم : پس بگم خدا به همرات
مرگ من شاید بمونه ، توی خاطرات فردات
بتو نامه مینویسم با یه عشقی توُ دعاهام
ای خدا باشی کنارشگرچه من همیشه تنهام.
*جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
_____ فرزانه شیدا _____
وآن کسی نیز که مداوم برای شماتعیین تکلیف هائی میکند وبعنوان کمک ویاری وحتی محبت ودلسوزی شمارااز احساس درونی روشن خود به قعر سیاهی های میبرد گوش دادن باوبه نفع ماباشدونه تنهااینگونه عملکرد او برای ماهیچ یاوری وخدمتی نیست که ظلم ودشمنی است هرگز انسانی پیدانمیشود که همه چیزرابداندوهمیشه درست عمل کند واقع بین باشیم والدین نیز بسیاراشتباه میکنندوگاه حتی میدانندفرزند آنان حق داردونمیخواهنداز جایگاه غرورخود پائین بیایند.اماکسی دلسوزواقعی ست که,واقعا باصفای دل وباتوجه به نوع احساس وشکل فکری شما اول بدرستی شما راشناخته باشدومقدار تحمل وحساسیتهای شما رابداند آنگاه,اگر ملزم بدادن پندی بود,آنگونه عمل کندکه شماراقانع نماید نه به لج انداخته یاعصبی کندکه این کارنه بنفع اوست نه شماچون تنهایک درگیری بی ثمر تولید شده است که به نتیجه مثبتی نیزنمیرسدودرعین حال یادبگیریم که حتی فرزند مااگراشتباهی هم میکندوحاضربه قبول نظرمانیست حق اشتباه برای رسیدن به,اهداف خودرانیزدارد.همانگونه که مابخودحق اشتباه میدهیم,وزمانی که اشتباه میکنیم می پذیریم که راه اشتباه بوداینکه میگوید دوست آن است که بگریاندبه نظرمن غلط است چراکه انسان دوست رابرای آرامش خودمیخواهد نه حتی ازسردوستی برای"اشک خود"!من خودم معتقدم اگرازسرمهری من باشم که به بچه ام بگویم,اینکاررانکن وحتی داد یا فریادی راهم برسراو بزنم,وحق بدهم بخودکه چنین دادی را هم بزنم باید به اوخاطرنشان کنم که,درهمه حال عزیزمن است وترجیح میدهم این من باشم که سرش داد میزندواورادعوامیکندتامعلمی ودوستی وفامیلی وغریبه ای چراکه رنجش ترامیتوانم بابوسه ای وکاری ازدلت دربیاورم وبتوجای دیگر ثابت کنم که چقدردوستت دارم اما دیگری راشایدتو برای همیشه رنجیده خاطرترک کنی یا برای عمری خاطر بداورا دردل باخود بکشی که نه برای روح آدمی, احساس خوبی است نه برای آنکسی که اینگونه اثری ازخود درذهن دیگری بجامیگذاردوخاطربدخودراجاویدمیکند
گفتم برای آنکه بماند حدیث من
آن به که نغمه ها ز غم عشق سر کنم
غیر از سرود عشق نخوانم به روزگار
وز درد عشق سوز سخن بیشتر کنم
چنگم بجز نوای محبت نمی نواخت
طبعم به غیر عشق سرودی نمی سرود
بسیار آفرین که شنیدم ز هر کنار
بسیار کس که نغمه گرم مرا ستود
آتش زدم ز سوز سخن اهل حال را
اما زبان مدعیان خار راه بود
دیدند یک شبه ره صد ساله می روم
در چشم تنگشان هنر من گناه بود
کندند درخیال بنای گذشتگان
در پیش خود ستاره هفت آسمان شدند
فانوس شعرشان نفسی بر کشید و مرد
پنداشتند روشنی جاودان شدند
این گلشن خزان زده جای نشاط نیست
شاعر به شهر بی هنران بار خاطر است
اینجا کسی که مدح نگفت و ثنا نخواند
سعدی اگر شود نتوان گفت شاعر است
گیرم هزار نغمه سرایم ز چنگ دل
گیرم هزار پرده برآرم ز تار جان
آن روز شاعرم که بگویم مدیح این
آن روز شاعرم که بخوانم ثنای آن
ــــــــــــــــ فریدون مشیری ـــــــــــــــ