کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ● فرگرد توانائی ●

  

_●_ در انتظار چه....؟؟! فرزانه شیدا_●_

اینهمه بردر میخانه نشستیم, چه شد؟
بغض دل, بر لب پیمانه شکستیم ,چه شد؟
از خود ودیر مغان گاه گُسستیم ,چه شد؟
عهد با دلبر جانانه که بستیم ,چه شد؟

اینهمه از سر تدبیر وخرد نیز نبود
بر همه هستی ما شور دل انگیز نبود
غم بدل, پای کشان ,رفته شکستیم ,چه شد؟
زندگی غیر همان, درد غم انگیز نبود

قدرِ دانائی خود هیچ ندانیم چرا ؟
بی خرد, پای,دراین دشت کشانیم چرا؟
ناتوان ازچه شده قلب ودل ودیده ی ما ؟
دیده ودل ز چه بر نور خدائی نرسانیم؟ چرا؟

«عقل » ! ما را , به در خانِ خدا میخواند
«چون خدا, عقل وخرد داده , خود او میداند
اشرف روی زمینیم!... چرا منتظریم؟!
تا به کی «عمر» مگر روی زمین میماند؟!

این پریشانی ما, از سَر نادانی ماست
ناتوان بودن ما ,در َسر انسانی ماست
تا نباشد خردی ,عقل کجا راه برد؟ !
بی خرد ماندنِ ما, مایه ی ویرانی ماست

جان من ! جام مّی وساقی وجانانه کجاست
تا نباشد دلخوش , لذت پیمانه کجاست؟
ما دراین میکده , گر, خوار نشینیم , رواست
بی وضوِدل وجان,لذت ِمستانه, کجاست؟

بّه که برپا شده در راه دگر پای نهیم
وندرین غصه سرا بّه که زغمها برهیم
بی خدا ,کوردلی , با دل وچشم ونگهیم
بّه که درروح وروان ,« عشق خدا » جا بدهیم

_●_ سروده ی فرزانه شیدا / 1388_●_


بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
فرگرد توانایی
 
 

__ هفتخوان - از :« فریدون مشیری » __
چه توفان درین باغ بگشودد ست
که سرو بلند تناور شکست ؟
چه شوری در آن جان والا فتاد
که آن مرد چون کوه از پا فتاد
چه نیرو سر راه بر او گرفت
که نیرو از آن چنگ و بازو گرفت ؟
چه خشکی در آن کام آتش فشاند
که آن تشنه جان را به آتش کشاند ؟
چه ابری از آن کوه سر بر کشید ؟
که سیمرغ از قله ها پر کشید
چه نیرنگ در کار سهراب رفت ؟
که با مرگ پیچید و در خواب رفت
چه جادو دل از دست رستم ربود ؟
که بیرون شد از هفتخوانش نبود
خمار کدامین می اش درگرفت ؟
که از ساقی مرگ ساغر گرفت
پدر را ندانم چه بیداد رفت
که تیمار فرزندش از یاد رفت
_●_از :« فریدون مشیری » _●_
بااینوصف تنها دردنیای امروزی کسی میتواند بار مسئولیت زندگی خویش را راحت تر وآسوده تر بدوش گرفته با خو بکشد که قادر باشد از اندیشه های روز سرداورده ومعنای هریک از قوانین روزگار امروزی را دانسته وبدنبال هماهنگی خود با دنیای کنونی باشد چراکه دنیای کنونی هفت خوان رستمی به شیوه ی خود را دارد که ما با دانش وآگاهی بران بران نیز مستولی شده قادرخواهیم بود مشکلات خویش را بازگشائی کرده وبر توان خود اضافه کنیم شاید که دراین روزگار موفق به این گردیم که نقش زندگی خود را هرچند درعمری گذرا اما برای همیشه ثابت ومانا کنیم .ولازمه ی آن صبر وشکیبائی وتلاش برای خودسازی ست تا قادرباشیم زندگی خویش را بسازیم واز آن بهره ای مثبت ببریم
 

_●_ دیگری در من / از :« فریدون مشیری » _●_
پشت این نقاب خنده
پشت این نگاه شاد
چهره خموش مرد دیگری است
مرددیگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بی امید بی امید بی امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گریسته
مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که روی شانه های خسته اش
کوهی از شکنجههای نارواست
مرد خسته ای که دیدگان او
قصه گوی غصه های بی صداست
پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه می رسد به گوش
صبر
صبر
صبر
صبر
وز شیارهای سرخ
خون تازه می چکد همیشه
روی گونه های این تکیده خموش
مرد دیگری نشسته پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطه ور میان اشک
با دل فشرده در میان مشت
خنجری شکسته در میان سینه
خنجری نشسته در میان پشت
کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را
بر جهان دیگری نثار کرد
کاش می شد این دل فشرده
بی بهاتر از تمام سکه های قلب را
زیر آسمان دیگری قمار کرد
کاش می شد از میان این ستارگان کور
سوی کهکشان دیگری فرار کرد
با که گویم این سخن که درد دگیری است
از مصاف خود گریختن
وینهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به کام خویش ریختن
ای کرانههای جاودانه ناپدید
ایم شکسته صبور را
در کجا پناه می دهید ؟
ای شما که دل به گفته های من سپرده اید
مرددگیری است
این که با شما به گفتگوست
مرد دیگری که شعرهای من
بازتاب ناله های نارسای اوست
_●_از :« فریدون مشیری » _●_
مسلم است که هیچکاه فرد نادان وبی خردی قادر نیست برمشکلات خویش فائق آمده و دانائی لازم را بکار گیرد تا بحل مشکل خویش موفق شود وتوانائی های او محدود به همان تجربه های ساده وپیش و پا افتاده ای خواهد بود که اززندگی داشته است. بااین روزگار فعلی اما, چگونه میشود درسادگی ونادانی وبی خردی زندگی کرد وهمواره امیدوار بود که همه چیز بروقف مراد آدمی باشد که این تنها تخیل شیرینی ست که خود را به آن دلخوش کرده وبه امید فردا ,امروز را دوباره دوباره چون دیگر روزها ازدست میدهم.
_●_ در معبر زمین و زمان از :« محمد معلم » _●_
و آفتاب خزان در سبوی باده فروش
مرا ندا در داد
بیا باز گردد، اما من
نشسته بودم، در انتظار سبز بهار
نشسته بودم، در کوچه باغ خاطر خویش
نشسته بودم، در معبر زمین و زمان
نشسته بودم، در زیر شاخساری خشک
که روزگاری برگش ستاره ها بودند
نشسته بودم و اینک نشسته ام، هر چند
که آفتاب خزان در سبوی باده فروش
مرا به نام صدا می زند " بیا برگرد"
مهر 1344
_●_از :« محمد معلم » _●_
ما گاه شاید فرصت بازگشتن ودوباره آزمودن را داشته باشیم اما دربسیاری مواقع بهتراست پیش ازعمل دانش آنکار وتوانائی آنرا درخود بوجود آوریم وبجای اینکه درخاطر ویاد ومغزخود تنها به باور این بنشینیم که هیچکاری سخت نیست درمورد هرچه هست به تحقیقی درست دست زده ونگذاریم نااگاهی ما باعث ناتوانی فردای ما در اشتباهاتی شود که ناسنجیده به آن اقدام کردیم ومشکل جدیدی را برمشکل زندگی خود افزودیم چراکه آدمی بحد روزانه خویش مشغله ی زندگی را دارد واینکه با بی خردی ونااگاهانه برخود دردی ومشکلی بیافرزاید وقادر نباشد که با قدرت فکری خویش چاره ای اندیشیده و مشکل وارد شده را حل کند , جز افسردگی واندوهی که بی ثمر بر زندگی خویش داده است سودی نخواهد داشت.اما دراین راستا تنها او مقصر نیست که از درون کانون خانواده ای که در آن بوده است تا جامعه همگان مقصرند که کسی در بیخبری وبی خردی باقی میماند وازبسیاری از آموزشهای لازمه ی زندگی بیبره مانده ودل به ظواهری میدهد که ارزش معنوی نداشته وزمانی که با طول عمر مدتی از عمر خویش را تباه شده میابد آنگاه است که ,نمیتواند بعنوان انسانی که می بایست مسئولیت های خطیر زندگی را بدوش بکشد درمانده برجا میماند ,وباز دراین زمان این ما هستیم که به سرزنش او میپردازیم که چرا اینگونه ناتوان مانده است وقادر نیست  که از پس زندگی خود بربیاید! اما بعنوان کسانی که دورادور او بوده به شکلی مسئولیت ایشان بردوش ما بود  واقعا خود ما چه کردیم ؟! آن کودک ونوجوانی که امروز برای خود جوانی شده است وقادر به کشیدن بار مسئولیت نیست یا حتی نمیداند از کجا می بایست شروع کند وهنوز که هنوزه منتظر موقعیتهاست چه کسی بیشتر دراین دنیا درتربیت او مقصر بوده است چراکه همه ی ما پاک وبیگناه بدنیا آمده ایم واین دانش وخردی که در طی عمر کسب میکنیم است که چاره راه ما در زندگی خواهد شد اما اگر شخص واشخاصی مسئول , بفکر این کودک واین نوجوان نباشد و تنها با سرزنش ونکوهش بااو مواجه شود کجای کار را درست کرده است تا که این نوجوان وجوان دریابد که در زندگی بیش از ظواهر برای بدست گرفتن مسئولیتهای آینده خود نیازمند خرد است ,خردی که توانمندی وتوانائی ایجاد میکند ویاور انسان میگردد تا مشکلات را درصبوری از سر بگذرانیم:
_●_(مثنوی)از آمال تاحال شعر از:« آیا » _●_
                      خدا  


گفتی ام بین چکمه پای دختران
بی که سرما یا زمستان در میان !

چکمه را بر چشم دلشان بین اخا !
چکمه را کی کرده اند اینان به پا !

همچو کف بر موج ها بنشسته اند
چشم بر هر رسم و عرفی بسته اند

زان که نبود هیچ چیزیشان به کف !
کی گشاید لب ز بیم دُر صدف !

او بسی لب بسته می ماند ! چرا؟
با بهایی دارد اندر دل کیا !

تا کجا ، کی ، مشتری دُرشناس
لب گشاید زان ثمین با التماس !

لیک وقتی شد صدف خالی ز دُرّ
بشکندش هر ناکسی نی مرد حرّ !

حس کمبود دُر اینان کشته است !
زین سبب صیاد گیرد شان به شصت !

زان که خر مهره ند و دعوی گهر
می کنند از خامی و نقص بصر !

حس کمبود است اصل درد این
نازنینان جدا مانده ز دین !

لیک اصل عیب بِه ، بر خود نهیم !
کوته اند از این که ما خود کوته ایم

کی بُوَد تقصیر این بی چاره ها ؟
ما مقصر بوده ایم و ایم ، ما !

کی مُدِ با آبرو دادیمشان ؟
جز مکن مشنو مگو دادیمشان ؟

راه را ما کی نشانشان داده ایم ؟
جز که تنها گفته ایم و خفته ایم !

ما همه مردیم ، مرد حرف ژرف !
کی قدم بنهاده ایم آن سوی حرف ؟

کی ؟ کجا دیدند از ما ، غیر حرف !
باش تا دمپای پوشد گاهِ بر ف !

آی ! آیید ای بزرگان شریف !
ای منورها ! همه ظلمت حریف !

نقل و نقد و صوت بر کمتر دهد
در عمل درس درستی بر دهد !

آنچه را گوییم پس بینندمان
در کنش هستیم ، کی دیدندمان؟!

هرچه ما گفتیم از این گفته ایم
هرچه پس کردیم آن را کرده ایم !

واعظانیم و به منبر دیگریم !
لیک در خلوت ز موعوظان سریم !

درس حرکت ، وانگهی بنشسته خود؟!
بس مزخرف درس باشد این متد !

یک نفر بنشیند و بسیار کس
گوش دارندش که گوید یک نفس !

دان که فرموده است مولا مان علی
نکته ای بس ارجمند آن تک ولی !

دانش و علم زبان نازلترین !
علم اعضا و جوارح برترین !

علم قالی مشتری اش گوش شد !
علم حالی مشتری اش چشم خود !

گوش باب دوزخ است ! اما بصر
باب فردوس است ! هان ! بین خیر و شر !

آن کجا ؟ بیند ترا در کار راست !
آن کجا ؟ که بشنود با کم و کاست !

حاصل این که دوستان کاری کنیم
مرد راه ار ایم ، همیاری کنیم !

شد بهانه حرف این هم درد پاک
تا کشد سر آتشم از زیر خاک !

حرف این دلسوخته ، من ، تو یکی است !
لیک تک در تاختیم ، این سالکی است ؟!

گر که دست و دل به هم دیگر دهیم
دان که پا بر فرق گردون بر نهیم !

این بود عمری است آمال بشر !
لیک کی شد اینچنین حال بشر ؟

زان که تنها حرف بود و حرف بود !
نی که بیهوده ، بسی هم ژرف بود !

کی ؟ کجا در راه پا بنهاد کس ؟
یا اگر بنهاد تنها بود و بس !

همچو این گوینده بس تنها بُدند
تاختند و خسته در ره گم شدند !

دان که هل من ناصرت سر دادمی !
خیز ! نِه بر زخم جانم مرهمی !

دادمت گر هوش داری ای رفیق
آنچه لازم هست ما را در طریق !

تا به وحدت ، تا به یکتایی رسیم !
تا به جای جان ! به بی جایی رسیم !

شکر

18 / 10 / 1388
_●_شعراز:" شاعر معاصر«آیا»متخلّص به هیچستان_●_

توانائی و توانمندی تنها در شکلی کاربرد دارد که انسان خود وخرد خویش را به قدرتی رسانده باشد که توانائی انجام کارهای زندگی خویش در دنیای پیرامون خود را داشته باشد و زندگی خودرا بگونه اداره کند که کمتر دچار مشکلات عدیّده ی زندگی شود لذا این وظیفه والدین وآموزش وپرورش ودولت هر کشوری ست که از اوان کودکی ونوجوانی تربیت وآموزشی را اتخاذ دارد که این جوان آینده در فردای خود بتواند مسئولیت زندگی خود وهمسر آینده ونسل فردای مارا نیز بدوش بکشد وبا برنامه ریزی دقیق ودرستی به راهی راهنمائی شود که یاور او در زندگی باشد.ما نمیتوانیم انسانهای توانائی باشیم اگر خرد واندیشه وفکر روح خویش را ,پرورش نداده باشیم .دراین دنیائی که مداوم از ما پیشی گرفته وبرسرعت پیشرفت ورشد آن افزوده میگردد ,هیچیک ازما قادر به زندگی راحت ودرآرامش وآسایشی نخواهیم بود مگر توانمندی خویش را افزون کرده و تلاش کنیم برقدرت خویش افزوده وخرد ودانش خود را همزمان با دانش روز پیشرفت دهیم. نا آگاهی ونادانی سرچشمه از جهل گرفته اندوانسان دانا وخردمند هرگز در زندگی خودرا ناتوان ودرمانده احساس نمیکند وچنانچه در شرایطی سخت قرار بگیرد سرانجام از دیگر توانائی های خود جهت رهائی از مشکل استفاده خواهد کرد یا لااقل میداند که بسیار منابع وجود دارند که میتوان از آنها استفاده نموده و خردمندانه با مشکلات زندگی خویش کنار آمده یا انرا از سر بازکنندوچاره ای بجوید ,لذا انسان برای آرامش وآسایش خود میبایست بر خرد وآگاهی خود ذهن وفکر خویش را پرورش داده وبرای سلامت روح وجان خود کوشا باشد که در سایه ی خرد ودانش به لطف پروردگار همیشه درهای بسته باز میگردند یا لااقل دری دیگر بر انسان گشوده میشود که یاور انسان در روزهای تلخ ودرگرفتاری ها ومشکلات زندگی او باشد. درنتیجه تنها چاره راه انسان در زندگی این است که برخود وخدای خویش تکیه داشته ودر جستجوی دانش وخردی باشد که اورا در زندگی توانا ساخته وباعث آن میگردد که اعتماد بنفس و اعتماد بخود وخداوند خویش را دردل حفظ نموده  وتوانائی انجام همه گونه کار مثبتی را در جلای دل وروح وزندگی خویش داشته  باشیم وموقعیت ساختن موقعیتهای شخصی واجتماعی را فراهم اورده در زندگی هم انسانی شکیبا ومقاوم باشیم وهم انسانی ارجمند وبا خرد که مورد لطف و احترام دیگران نیز باشد که بی شک آرزوی همگان است که در زندگی درمیان مردم جایگاهی داشته به سربلندی وشادی وامنیت وافتخار توان زیستن داشته باشیم.
*‌- آنکه به خرد توانا شد ، ترس برایش نامفهوم است . ارد بزرگ
*‌- همواره تنهایی ، توانایی به بار می آورد . ارد بزرگ
*‌- در هنگام توانایی اگر بستانکاری دیگران را ندهی ، بویژه هنگامی که او درمانده باشد ، فر و جایگاه خویش را برای همیشه از دست می دهی . ارد بزرگ
*‌- سپاسگذاری و ارج نهادن به دیگران ، نشان بزرگی و توانایی ست . ارد بزرگ
*‌- اندیشه برتر در روزهای توفانی و آشوب و در همان حال خموشی و آرامش ، توانایی برتر خویش را از دست نمی دهد. ارد بزرگ
*‌- پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید . ارد بزرگ
*‌- آنگاه که شب فرا رسید و همه پدیدگان فرو خُفتند ابردریاها به پا می خیزند، آیا تو هم بر می خیزی ؟ ارد بزرگ
*‌- آنکه نمی تواند از خواب خویش برای فراگیری دانش و آگاهی کم کند ارزش برتری و بزرگی ندارد . ارد بزرگ
*‌- رشد آدمیان تنها زمانی پایدار خواهد بود که بر اساس شایستگی ها و توانایی آنها باشد . ارد بزرگ
*‌- آنان که مدام دل نگران ناتوانان هستند هیچ گاه نمی توانند ناتوانی را نجات بخشند ! با اشک ریختن *‌- ما ، آنها توانا نمی شوند باید توانا شد و آنگاه آستین همت بالا زد . ارد بزرگ
*‌- تواناترین آدمها ، بیشتر زمانها خود را ناتوان می یابند . ارد بزرگ

 

 ● پایان فرگرد توانائی ● قلم : فرزانه شیدا  fsheida● 

نظرات 1 + ارسال نظر
مجیییید یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:37 ق.ظ

حتما کامل بخون که چی نوشتم
سلام خسته نباشی وبلاگ خوبی داری ! دوست داری بازدیدش رو 50 برابر کنی ؟ اگه لینکت رو بفرستی به لینکدونی آزاد بازدیدت 50 برار میشه ! به شرطی که لینکدونی رو بزاری تو وبلاگت همین باور نمی کنی امتحان کن! خیلی سادس. باید بری تو دریافت کد لینک باکس ، کد رو به ادامه قالبت اضافه کنی
نکته : بعدش لینکت رو از طریق ارسال لینک برای ما ارسال کنی
http://links.biabia.ir/index.php
راستی اگه سوال داشتی برو تو ارتباط یا ما سولات رو همونجا مطرح کن من خیلی زود جواب میدم
پشتیبانی 24 ساعته
حتما لینکدونی رو بزار تو وبلاگت پشیمون نمیشی به خدا هیچ ضرری نداره ! فقط به نفع شماست
گول افراد متقلب رو نخورید که میگن کات شارژ میدیمو و ...



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد