کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●فرگرد دوستی●

 سروده ی فریدون مشیری:از خدا صدا نمیرسد  

ای  ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید
این غبار محنتی که در دل فضاست
این دیار وحشتی که در فضا رهاست
این سرای ظلمتی که آشیان ماست
در پی تباهی شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست
از سفینه ای که می رود به سوی ماه
از مسافری که میرسد ز گرد را ه
از زمین فتنه گر حذر کنید
پای این بشر اگر به آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سیاست
ای ستاره ای که پیش دیده منی
باورت نمیشود که در زمین
هرکجا به هر که میرسی
خنجری میان پشت خود نهفته است
پشت هر شکوفه تبسمی
خار جانگزای حیله ای شکفته است
آنکه با تو میزند صلای مهر
جز ب فکر غارت دل تو نیست
گر چراغ روشنی به راه تست
چشم گرگ جاودان گرسنه ای است
ای ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمین زبان حق بریده اند
حق زبان تازیانه است
وانکه با تو صادقانه درد دل کند
های های گریه شبانه است
ای ستاره باورت نمی شود
درمیان باغ بی ترانه زمین
ساقه های سبز آشتی شکسته است
لاله های سرخ دوستی فسرده است
غنچه های نورس امید
لب به خنده وانکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستی
سر به خاک غم سپرده است
ای ستاره باورت نمیشود
آن سپیده دم که با صفا و ناز
در فضای بی کرانه می دمید
دیگر از زمین رمیده است
این سپیده ها سپیده نیست
رنگ چهره زمین پریده است
آن شقایق شفق که میشکفت
عصر ها میان موج نور
دامن از زمین کشیده است
سرخی و کبودی افق
قلب مردم به خاک و خون تپیده است
دود و آتش به آسمان رسیده است
ابرهای روشنی که چون حریر
بستر عروس ماه بود
پنبه های داغ های کهنه است
ای ستاره ای ستاره غریب
از بشر مگوی و از زمین مپرس
زیر نعره گلوله های آتشین
از صفای گونه های آتشین مپرس
زیر سیلی شکنجه های دردنک
از زوال چهره های نازنین مپرس
پیش چشم کودکان بی پناه
از نگاه مادران شرمگین مپرس
در جهنمی که از جهان جداست
در جهنمی که پیش دیده خداست
از لهیب کوره ها و کوه نعش ها
از غریو زنده ها میان شعله ها
بیش از این مپرس
بیش از این مپرس
ای ستاره ای ستاره غریب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ایم
پس چرا به داد ما نمیرسد
ما صدای گریه مان به آسمان رسید
از خدا چرا صدا نمیرسد
بگذریم ازین ترانه های درد
بگذریم ازین فسانه های تلخ
بگذر از من ای ستاره شب گذشت
قصه سیاه مردم زمین
بسته راه خواب ناز تو
میگریزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بی نیاز تو
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود  

شب به خیر  

 شعر از : فریدون مشیری


بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ
● 
فرگرد دوستی  ●

 *- آنکه همراه است و یاور ، هر نفس اش بهایی بی انتها دارد . ارد بزرگ

 

بر مبنای آنچه که در مورد دوستی از * ارد بزرگ خوانید, « دوست » کسی ست که در زندگی ما میتواند بهترین یاور زندگی ما باشد ودر بیشترین موقعیتهای زندگی درکنار ما بوده وهمراه ومدال ما گردد ودوستی که تا این حد از خود گذشتگی ومحبت به ما داشته باشد وهمواره درتمامی لحظات زندگی سایه بسایه با ما گام بردارد کسی است که میتوان با اعتماد کامل برهر نفس او بهائی داد وارج وارزش اورا نیز دانست که البته در دنیای کنونی کمتر میتوان دوست واقعی پیدا نمود که تا این حد دردوستی ها ازخود گذشتگی داشته باشد و مقام دوستی را بدرستی پاس بدارد وبر مهر ومحبت آدمی به گونه ای درست جوابگو باشد.

_____  نارفیق  .... _____
دوش اشکی به نگه آمد وبر چهره چکید
کس در آن خلوت غم اشک منه خسته ندید
هر زمان با دل خود گفتم ومیگویم باز
مشو با هرکه ز ره آمده همصحبت راز
تا به کی در کف پای دگران دل بنهی
تا به کی ساده دل و بی خرد وخام وتهی
کی بخود آمده خود را بدهی ارج و بها
همچو یک بنده وارسته آن یکّه خدا
تا بکی هر که ز ره آمد , باشد غم تو
او که گوید شده همراه تو وهمدم تو
زهر اندوه به جان دادی و همراه شدی
ز شکستن به رهش دیر تو آگاه شدی
بی خرد اینهمه سرخوردن از این دهر بس است
نارفیقی که ترا میدهد این زهر بس است
جز خدا یار دگر هم نشود هم سخنم
آن خدا یاور فرزانه ءشیدا که : منم
● شنبه 2 دی1385 / فرزانه شیدا

ومعمولا امروزه درجائی که بنفع ایشان نباشد براحتی کنار کشیده وتمامی آنچه را که پایه ریزی شده بود برهم میریزند دنیای امروز برای آدمی نه تنها سرشار ازمشکلالت فراوان وفشارهای مداوم بوده است که انسان بر انسان نیز مشکلی شده است ودرهرکوشه ای بنوعی از مردم خصوصیاتی را شاهد هستیم که پیوندهای دوستی را برهم ریخته وثبات دوستی ها را کم میکند ودرعین حال آدمی را بر آن میدارد که ب نداشتن دوست قانع باشد ودنیای خود را باکسی تقسیم نکند بخصوص که شکل دوستی ها همم چون گذشته نیست کمتر کسی براستی بعنوان همدلی ویاری وصمیمیت به انسان نزدیک میگردد بی آنکه در نهاد خود درفکری به سود خود نباشد وکمتر انسانی با پاکی دل وقلبی صاف میتوان یافت که قدر دوستی ومحبت آدمی را بداند ودرقبال معرفت وعلاقه ومحبتی که باو نشان میدهید درجائی وگوشه ای وزمانی زهر نامردمی ونارفیقی را به انسان نچشاند.

●  کلامی در کلامی چند....
...کلامی در کلامی چند....
بصد ها واژه ی پر رنگ
نوشتم از دلم شبها
برای دل گهی تنها
که سرشارم که لبریزم
دلم گه سبز و گه آبی
به گاهی رنگ مظلوم غروبی بود
و یا یک رنگ مهتابی
ندید اما دلم ،
در روشنائی ها
به تابش های خورشیدی
نگاهی را ،
که قلبی را ببیند باز
سرود زندگی این شد
که من در من، و تو در خود
و ما دور از هم وُ
دلخسته از هر چیز
گهی از روبروی هم
گهی حتی کنار هم
فقط یک رهگذر باشیم
میان کوچه ای یا در خیابانی
که تنها ، طی شود از روی اجباری
....

به رسم آن صداقتها
رسیده وقت آن تا رک بگوید
قلب ما با هم
که بودن جرم انسان نیست
چگونه بودنی هم نیز
و میدانم و دانی ،که گر راهی دگر
دراین رهت می بود
تو شاید یک قدم حتی
در این کوچه نمی رفتی
گذارت هم نمی افتاد
بر اینجائی
که شاید بوده ای امروز
به دلتنگی
ومنهم چون تو راهی را
فقط رفتم
درون آشفته با احساس گنگی
مانده بی پاسخ
... نمیدانم ...ولی نه ...
خوب میدانم
که من یا تو
به سودائی دگر در زندگی بودیم
و اینجائی که اکنون
جای پای ما در آن مانده
گذار از کوچه های تلخ دلتنگی ست
و حتی گفتن از دلگفته ها هم
رسم خود دارد...، و آسان نیست
تو میدانی چه میگویم
که عادت کرده دلهامان
به اینگونه سخن گفتن
تو اما خوب میدانی چه میگویم
دلم تنگ است...
و میبنم که دلتنگی!...
میدانم که غمگین مانده بر جا
هر چه احساس است
و من سرشار و لبریزم و حتی تو
چو من لبریز و سرشاری چه باید کرد
دگر رنگ دل ما را
نمی بیند کسی در اوج دلتنگی
چه باید کرد
که آخر دل نمیرد در تب ابهام
که خود هم هاج و واج رنگ دل هستیم
و خود هم مانده در حیرت
و مبهوتیم
که آخر در درون ما چه احساسیت
و آخر از چه رو اینگونه دلتنگیم
گناه از کیست
که دل هرگز نمی خواهد
چنین خودرا ببیند غرقه در ابهام....
...و میدانم که قلب ما
فقط قلبی پراحساس است
ودل غمگین شود آندم
که احساسش ازآن سینه خود نیست
و یا آ نکه ترازویش برابر نیست
و درمانده میان
باور و تردید های
تازه ی امروز و دیروزی
و این سر درگمی ها چیست
گل دلها چرا اینگونه گریان است
دلیلش چیست ؟
... ترازویش برابر نیست !
● 9 اردیبهشت 1385 از فرزانه شیدا

دراین روزگار شاید علت فشارهای زندگیست وفشارهای مالی یا دورنگی ها درونی که انسانی انسانی را بدوستی برمیپریند اما درنهان هزاران نقشه وبرنامه وسود را برای خود برنامه ریزی کرده است این است که نمیتوان خاطر جمع بود که آنکسی که برای دوستی با انسان پا پیش میگذارد وبه آدمی نزدیک میشود ایادر پشت چهره ی دوست خیالاتی دارد یا خیز ایا از روی احساس دوستی ومحبت به انسان نزدیک شده است یا درپشت این چهره حسادتی یا شکلی از دشمنی یا نفع ووسدی وجود دارد که دوست شدن و نزدیک شدن را خطرناک میکند و گاه لطف ومحبتی بیش از حد نیز میبینید که درنهایت ضربه ای مهلک بر شما وارد میکند از کسی که حتی قسم میخورد دردوستی باشما دل خویش را گدذاشته است وانقدر دوستتان دارد که دل دیدن خاری را به انگشت شما ندارد ومتاسفانه شکل دوستی ها کمتر صادقانه وبدون بهانه است وهمگان برای نفع شخصی خود کسی را بدوستی برمیگزینند ومرور زمانی کوتاه نیز با گذر چند باری دیدن ثابت میکند که این شخص از دوستی خود با شما چه میخواهد ویاهربار تقاضائی دارد یا اینکه شما میتوانید بسیاری از کارهائی را که او نمیتواند برایش انجام دهید یااینکه نیاز به چیزی دارد که شما دراختیار دارید واو ندارد یا دربعضی مواقع بدین شکل است که پاتوقی پیدا کرده که هرباتر خسته است وقت خود را با پذیرائی کامل دران سر کند ووجود شما بیشتر نوغی گارسونبودن برای ایشان است تا دوست بودن .و.شکست این نوع دوستی ها برای کسی که درزندگی دوستی ومحبت را به همان شکل دوستی ومحبت میبیند آنقدر اثر کزار غمکنانه وشکننده میشود که روح وروان وذهن واندیشه ودل ائ زخمی همیشگی روزگار میشود ومن خود یکی ازاین افراد بوده ام که همواره دوستیهایم دلکشکستگی دائمی قلبم شد .

___  با من بگو ...  ___
با من بگو
ای شـب نشـین بـیدار دل
اکنون که در کوچـه های خـالی شــب
،، نســیم سرد زمستان،،
عــابــری تــنهاســت...
اینـک که سـتاره ومــاه
از مــیان ابرهای دلتنــگی
که فــروغــشان را به یغـما بــرده اســت
گه بگاه, نگاه مــهربان خــویـش
برزمـین مـی دوزد , از مــیان مه وابر!!!
وآبهای جاری جـویـبارهای تاریک
در زیر یخ
ترانه ی رفـتن ورسـیدن را
به ترنـم نشسته اسـت
تو در پشت پنــجره ی اتاق تــنهائــیت
چه میکنی؟!
آیا دیوا رهای ضــخیمِ خـانه های غـریـب
ایســتاده در کـنار هــم
میـتواند فاصله ی تو با دلـها باشــد؟!
پــیوند عاطـفه های زلال ...آیا....
دیوارها را به تســلیم کشــیده اند؟!
یا این دلهاست در حصار
در حصــاره ی خـود فـرو رفـتن؟!
... بامن بگو...
که تنها دسـتهای رســیده بر هم

قــدرت پیوســتن دارنــد؟!
...آه...مگو جــدائی
دســتهای تـنها در پشــت دیــوارها
گلهای پـــیوند را , فــسرده دیده است!!!
که دســت دل
دیوارها را نیز به تمسخر خواهد کشـید
اگر در کوچه های خیال
،،افکار عـاشـقانه،،
در کوچه های شــهر
غـزلخوان شــبانه ها گردند
و پیوند را ترانه کنند!!
" فاصله ", سخنی بیش نیست
در قلب عاشــقی
باید عاشـــق بود
که راز هـمدلی ها را
در شـبهای تــنهائی
دانســته...روح را هــمدم دلــدار دیــد!
که حتی عاشقان جدا ز یکدیگر نــیز
در احساس خویش ... همواره باهــمند
هــمواره باهــم!!!
وروح را در عـــشق
جــدائی از عاشــق نیســـت
___ ف.شیدا زمستان۱۳۶۷ /اسُلو /نروژ _____

امروزه کمتر به دوستی واقعی ایمان دارم وکمتر کسی را بدوستی میپذیرم وحتی مدتهاست کسی را بنام دوست صمیمی خود نمیتوانم بخود وزندگیم راه دهم چراکه همواره ضربات پیاپی دوستیها گریبان گیر من واحساس وزندگیم شد تا بحدی که باور شکل بعضی ازاینهمه محبتها که براستی دردل جا گرفته بود بادیدن اینمه نامردمی ها هنوز که هنوزه برایم شگفتی برجای نهاده است که چگونه آدمی میتواند درمقام آدمی اینگونه آدمی باشد وردنهاد ودرون ووجدان خود براستی خودرا چگونه میبیند که بی هیچ انسانیتی ,محبت ودوستی ومهر آدمی را بخود ببازی میگیرد و بدون کمترین وجدانی فقط به فقط قصد سود بردن وبهره برداری از نام باارزش ومقدس دوستی را دارد وچگونه چنین انسانی باخود زندگی میکند وقتی تااینجد در رذالت روح سرمیکند ودیگران را تنها وسیله ای برای ردشدن خود ازموانع زندگی خویش میپندارد وآیا براستی معنی محبت وعشق ودوستی درچنین انسان هائی معنائی هم دارد شک دارم چنین باشد کخ کسی که تااینحد روح خدرا به سیاهی میکشد که توان اینرا داشته باشد که کسی که انقدر نامردمی براو آسان باشد که حتی با زندگی دیگران درنام دوستی بازی کند خود نام انسان براو لایق باشد ..گوئی دیگر کسی در دنیا نیست که بتوانیم اورا با دل وجان یکی بدانیم وخود را دراو پیدا کنیم چه در مقام دوستی ها چه در دلبستگیها .

___ همواره تویی « فریدون مشیری »  ___
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لایتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی
  سروده ی :« فریدون مشیری »  

متاسفانه بسیارند درروزگار امروز انسانهائی که تنها زاده شده اند برای اینکه روح وروان وزندگی دیگران را با خصلتهای بدی چون حسادت , دوروئی, بدگوئی, ایرادگیری ,خود بینی و.... به راهی بکشند که انسان تا عمر دارد نام دوست ودوستی را بکناری بیاندازد وقلب پاک خود را درسیاهی رنجی ببیند ودرزخمی که هرگز التیایم نمی پذیرد وانسان را به خلوت خویش کشیده برآن میدارد که حتی از خیر داشتن انسانهای خوب درپیرامون خود نیز پرهیز کند مبادا گشت چهره ای مهربان روباه وگرگی نهفته باشد که باز حیله ای درسر دارد وتکه پاره کرد ن قلب تو وازپا افتادن روح وجسم وجان تو هدف دشمنانه ی اوست.

___   فرشته یا شیطان ,از :« پیمان آزاد »  ___
هیأت تو به گونه ایست
که نمی دانم
فرشته ای یا شیطان ؟
به مواخذه در من می نگری
که چرا به گونه ی دیگری ؟
فریاد خوان
محک همه پلیدیهایی
از دوزخ می ایی

تو را با زیبایی چه کار !
به مرگت ناخرسندم
به روشنیت دلبسته ام
که روزی زندان خودباختگی را واگذاری
و عاشقانه
دل به انسان سپاری
____از :« پیمان آزاد »____

در گذشته دوستی ها نیز ثباتی بیشتر داشت واگر دقت کنیم آ«ان که از سالهای دور با یکدیگر دوست هستند همچنان نیز این دوست ها را حفظ کرده اند اما متاسفانه درکنار رشد سریع جامعه ودنیا که آدمی را در تنگناهای بسیاری قرار داده است گوئی همزمان با پیشرفت تکنولوژی روح ساده ی آدمی رو به قهقرا میرود ومیل به تنهائی ودرخود بودن درآدمیان افزوده میگردد وبدنیست بخواینم از سخنان دیگر بزرگان :
"انگلستان، اثر نیکوس کازانزاکیس:
* اگر,آنگاه که همه سرها به باد میروند و همه نگاههای تقصیر خیره تو را می نگرند،بتوانی سر خود نگه داری.
* اگر, آنگاه که همه با تردید تو را نظاره می کنند، بتوانی به اعتماد خود عمل کنی و در عین حال به تردیدها نیز بها دهی.
* اگر بتوانی منتظر بمانی، ما از انتظار کشیدن کسل نگردی.
* اگر بتوانی آنگاه که در باره ات دروغ می گویند، خود تن به دروغ گفتن نیالایی و آنگاه که بر تو تنفر می ورزند،راه بر تنفر ببندی و در عین حال مغرور نباشی که چقدر خوب و عاقلی
* اگر بتوانی رویا ببینی ولی رویاها را ارباب خود نسازی.
* اگر بتوانی بیندیشی، ولی «صرف اندیشیدن » را مقصود خود قرار ندهی….
* اگر نه دشمنانت بتوانند تو را بیازارند و نه دوستانت.
* اگر همه مردم برایت مهم باشند ولی نه از اندازه بیرون.
* اگر بتوانی هر دقیقه بازگشت ناپذیر را، با دویدن مسافتی شصت ثانیه ای پر کنی.
زمین از آن توست با هر چه که در آن است
وـ مهمتر از همه ـ فرزندم ! به تو می توان گفت: مرد! "
ـــــــــ‌‌ « انگلستان، اثر نیکوس کازانزاکیس»‌ ــــــــــــ
در فرگردهای پیشین نیز گفتیم که فشار زندگی ومشکلات روزمره ساعات زمان زندگی مارا آنقدر ازما گرفته است که زندگی درخانه وبیرون تنها تبدیل شده است به کار وکار وکار خاطرم هست که در فیلم طنز« شیرفروش به بازیگری « نورمن ویزدُم» که در سینماهای ایران پخش میشد میگفت درکارخانه ما فقط سه قانون داریم: اول کار بعد پرکاری دوم کار بعد پرکاری وسوم کار وبعد پرکاری درآنزمان به این طنز خندیدم و این قانون را برای کارگران آن کارخانه ناعادلانه تصور کردم اما بامروز که نگاه میکنم , میبینم هریک از ما در روزگار امروز ذچار طنز دیروز شده ایم ومشغله و کار وپرکاری انقدر گریبان هریک ازما را در زندگی گرفته است که وقتی به زمان درخانه بودن خود نگاه کنیم میبینیم اگر ازسرکار بیرون آمده ایم تا رسیدن به خانه هزار کار را می بایست انجام میدادیم ووقتی به خانه رسیدیم هزار گونه کار دیگر انتظارمان را میکشد ولی لااقل هم تعطیلاتی که درخارج از کشور وجود دارد وچنانچه از آن در طی سال استفاده نکنیم به تعطیلات اجباری مبدل میشود وخود ایشان کارمند وگارگر را موظفند به تعطیلات بفرستند لااقل اینوسط با استراحتی درخانه ومسافرتی دوری از محیط کار وحتی درزمان نیاز اجازه ی گرفتن مرخصی هائی که بیچون وچرا میپذیرند حتی اگر بگوئید به زمان استراحت نیاز دارم ویا میتوانید این زمان استراحت را از دکتر خود تقاضا کنید ومرخصی خود را ازطرق دکتر به محل کار ارسال دارید همه وهمه این توان را به آدمی میدهد که خستگی ها وفشارهای ناشی از کار را لااقل کمی ازتن بیرون کنیم
تنها تو می مانی ، از: « قیصر امین پور»
دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
____ شاعر : « قیصر امین پور » ______
اما فرق اینگونه تعطیلی ها ومرخصی ها در این است که جز درتعطیلات همگانی باز کمتر فرصتی میتوان یافت که بدیدار دوستی رفت وکسی را به خانه دعوت کرد چون زمان مرخصی شما ممکنن است همزمان با مرخصی او نباشد یا او حتی تعطیلات رسمی را ازمرخصی خود استفاده نکرده باشد وبرای وقت دیگر یا بهتری زمان مرخصی ها هفتگی خود راکنار گذاشته است یا اینکه یکی مسافرت رفته باشد وباز بگونه ای این شکل زندگی همه را ازهم دور میکند شاید درایران تا بدین حد دور شدنهای اجباری وجئد نداشته باشد وعلت آن از سوئی مشکلات اقتصادی مردم باشد اما لااقل روابط خانوادگی با آشنایان نزدیک برای یکساعتی ودوساعتی ونیمه روزی همجنان در جریان است که این شکل از روابط خانوادگی درخانواده های اروپائی هم وجود دادر ونهایت شنبه یکشنبه تعطیلات را بهم سر میزنند اما چیزی که بیش ازهمه دراین سالها توجه مرا جلب کرده است این است که مردم اروپا باوجود اینکه همان 8 ساعت کار رادر زندگی دارند وکما بیش مشکلات اقتصادی هم با گرانی وبالا بودن نرخ ها کشورها ووام ها وسودهایی با بهره ی بالای بانکها همان فشاریست که درایران موجود است اما پس از کار برخلاف بیشتر ما مهاجرین حال ازهر کشوری که هستیم انرژی بیشتری دارند دوستی داشتم در محل کار که خانمی بودبا جثه ای ظریف ودر بخش بسته بندی کار میکرد وآنچه که بسته بندی میکرد درایران کار مردی تنومند وقویستاما او پس از کار تازه هزار کار دیگر را انجام میداد وبا تنها دخترش به ماهیگیری و دوچرخه سواری وهمزمان با فصل اسکی و...کارهای متنوعی میپرداخت که خوب درهوای تابستانی اینجا که تازه ساعت 11ونیم شب افتاب غروب میکند زومستانی که ساعت 2.ونیم 3 بعد ازظهر آفتاب پاوین میرود بی هیچ تفاوتی برای او پس ازکار, زمان رفتن به ددیدار دوستان درگردهم آئی های که در کلوبهای متعدد وانجمنها ودرعین حال برنامه های مدرسه ازجمله حضور در دعوتهای خانه ومدرسه ودیگر برنامه مداریس همزمان با دیگر والدین ویا به ماهیپیری وسرگرمیهای دیگر میپرداخت وفردا صبح مجدئد با همان انرژی به سر کار آمده دوبرابر یک مرد کار میکرد ودر بسته بندی وسائلی بزرگ وسنگین " آخ" نیز نمیگفت واینگونه برنامه ها برای ایشان درخارج از محیط کار چیزی معمولیست وقتی کهما به منزل میامدیدم وانقدر با کارخانه وبچه وخرید وغیره وقتمان پر بود که خسته تر ازآن بودیم که به برنامه ی خانه ومدرسه برویم اما چون موظف بودیم به خستگی تمام حضور پیدا میکردیم اما همانگونه که در فگردهای پیشین نیز گفتمم حتی اینگونه برنامه هاوی که درمدارس گذاشته میشود یکنوع حالت گردهمآئی والدین هموراه بتا ضرف قهوه وچای وکیک وشیرینیست که درمیان والدین من کمتر کسی را چون خود یا همسرم اینهمه خسته میدیدم وگاه فکر میکنم ایشان با همین برنامه های متنوع دوستیهای خود راحفظ کرده اند ودربرنامه فرزندانم با دوستان ایشان نیز میبینم زندگی به روال عادی دراینجا برای همه میگذرد دیدار والدین ودوستیها برقرار است وکمتر گله وشکایتی ازدورنگیها درمیان این دوستیها دیده میشود گاه فکر میکنم شاید علت این باشد که ایشان از زمان تولد تا زمان مرگ هرگز به شکل ایران وایرانیفشارهای داری ونداری ومشکلات شدید اقتصادی را یادهم نگرفته اندکه حتی بدانند چگونه میشود کم داشت ویا نداشت وزن ومرد 50ساله به بالای ایشان درتابستان با دوچرخه به خرید میرود وانرژی شگفقت انگیزی درپیر وجوان میبینم آنهم درتمامی سنین باز فکر میکنم خوب ایشان به ورزش به تفریح بکار وهمه ی آنچه در زندگی لازمه ی تنی سالم است وروحی شاداب بموقع میرسند درنتیجه در پیری نیز شاداب ترازما با زندگی روبرومیشوند وبااینکه تعداد مجردها وطلاق گرفته ها درسنین مختلفامری عادیست اما شکل افسردگی های ایشان هم بمانند ما نیست وبلافاصله که جدا میشوند برااساس اینکه اینجا میبایست هرخانواده ای دکتر خانوادگی خود را به دولت معرفی کند خود دکتر ایشان با کمترین تغییری در روحیه بیمار خود برنامه ریزی وسیعی برای خانم واقای طلاق گرفته یا شکست خورده درعشق را با تراپیها ودرمانهای بالینی ودیدار روان پزشک ترتیب میدهد ویا اورا به مرخصی میفرستد وبه نوعی روح وجسم در همه جا چه در زندگی چه محیط کار مورد توجه دولت ورئیس وسازمان وحتی پزشکیست که معالج آدمی ست وعلت آن است که کشورهای اتروپائی برای مردم وسلامتی ایشان بسیار تلاش میکنند تا کشوری چون نروژ که جمعیت آن طی سالها با زاد ولدها ومرگ ومیرها طی بیست سال هنوز بروی آنار بیست سال پیش است برخلاف ایران که رشد سرسام آور جمعیت وفشارهای اقتصادی دولتهای دیگر برایران همه مزید برعلت شده تا مردم در فشارهای شدید روحی جسمی باشند همه وهمه میتواند علت این باشد که دراینوس وآنسوی آبها اینهمه انسانها از لحاظ روجی وجسمی باهم تفاوت دارند وازسوئی هم خوب وبدهائی که آداب وروسم برای ایرانی گذاشته است دیدن خانم 50 ساله ای بروی دوچرخه برای خرید درایران نه تنها به مضحکه گرفته میشود که احتمال نرسیدن ایشان به بقالی نیز بسیار است وهمین ورزشها چو.ن پیاده روی ها , دویدن روزانه بعنوان ورزش درخیابان , اسکی وشنا در جاهای سربسته وباز در زمستان وتابستان عادت به ورزش ورسم استفاده ی زیاد ازدوچرخه و... که تن سالمی در زن 50 ساله اینجا برای دوچرخه سواری وجود دارد وما در دختران کم سن خودنیز کمتر ورزیدگی بدنی میبینیم که قادر باشد مسیری طولانی را با دوچرخه طی کند و مسلم است که تن سالم روحیه ای سالم را نیز دارد وانرژی بیشتری را به آدمی میبخشد که حتی زندگی ماشینی اینور آبها هنوز برای مردم اینور زندگی پرتنوعی ست وبرای ما پراز دردسر وبااینکه درتمامیصحبتها مقایسه ی زمان دور ووقت فراغت دیروز با امروز نیز انجام میشود اما با قاطعیت میتوانم بگویم ایشان هنوز زندگی میکنند وروابط دوستی وخانوادگی را بخوبی حفظ میکنند زمانی که ما برای خودمان به شخصه نیز وقت کم میآوریم شاید شکل برنامه ریزی ما در زندگی هم دراین میان نقش دیگری را بازی کند اما همه ی این چیزها بروی هم باعث شده است که در کشورهای جهان سوم دوریها ودورنگیها وخستگی ها وبیحوصلگی ها عمق ومعنای بیشتری داشته باشد لااقل اینجا انقدر باهم صادق و رک هستند که اگر از کسی خوششان نیاید راحت باو بگویند که این دوستی رابرای خود مناسب نمیدانند وقت یکدیگر با باتعارفات ورودرباسی اینکه ,چگونه باو بگویم که من از دوستی بااو خوشم نمی اید تلف نمیکنند یا اگروقت دیدار کسی را نداشته باشند وطرف زنگ بزند براحتی وبی خجالت بگویند درحال حاضر گرفتارم وبرایم مقدور نیست شما را به خانه ام دعوت کرده یا دعوت شما را بپذیرم کسی هم ناراحت نمیشود وبه وقت یکیدیگر وزمان مراوده احترام گذاشته وقتی بدیدن کسی میروند که هم وقتش را داشته باشد هم مزاحم او نشده باشند وهم اینکه زمانی اورا ببینند که او دوست داشته باشد وقت داشته باشد ومایل باشد درکنار ایشان باشد و.اتگر ما هم میتوانستیم همینقدر باهم صادق بااشیم وبه موقعیتهای هم احترام بگذاریم بی شک دوستیها بهم نمیخورد وکسی از کسی دوری نمیکرد اما وقتی به ایرانی میگوئی ببخشید الان وقتمخیلی کم است تازه دوساعت ازاین صحبت میکند که بهتر نیست کمی بخودت استراحت بدی کاروبدو بدو را کنار بگذاری بیائی وبنشینی کپی بزنیم ... .یکدفعه میبینید دوساعت ازشما رفته هنور شما میخواهید ومجبورید بروید واو همچنان یا حرف میزند یا سوال میکند یا مدام به شما میگوید حالا یکم دیگه صبر کن منکه حرفم تموم نشده که....! شاید علت این باشد که دراروپا همه چیز تنظیم شده برروی زمان است وبخاطر بدیهوا که دراکثر اروپا یا برفیست یا بارانی ساعاتت اتوبوس وقطار وسیله نقلیه مشخص است وباازدست دادن یکی ممکن است , وقت دکتر خود را از دست بدیم واگر چنین شود ویزیت ایشان را برای اینکه وقت او را گرفته ایم باید بپزدازیم ودرهرجائی قراری بروی ساعت بگذاریم از دست دادن آنزمان برایمان بشدت گران تمام میشود این است که برای همگان دراینجا کافیست بگوئی که اتوبوس یا وسیله ی نقلیه ام را ازدست میدهم بلافاصله باشما خداحافظی میکند ومیگوید بدو تا ازدست ندهی حتی بااینکه امروزه یکربع یکبار بعلت سرما تمامی وسیله ی نقلیه پشت هم می آنید اما باز ازدست دادن یکی حتما شما را ازکاری برمانه ریزی شده میاندازد وتمام برنامه ی ترتیب داده شده ی روز شما از بین میرود وهمین برنامه ریزی دقیق میان بیرون وکار باشما ازانسان آدمی میسازد که هم رعایت دیگران را میکند هم وقت شناس است هم موقعیتها را براحتی از دست نمیدهد برای همین عجیب نیست که زندگی روزانه دراینجا برای انسانها بسیار راحت تر ازایرانی میگذرد که زیر افتاب دوساعت در ترافیکی یا تاکسی فقط مستقم میبرد یا بانک برفق ندارد از کامیپوتر پول شما را بدهد واریز کند و... هزار ویک مشکلی که درخانه وجامعه با بی برنامگی همه وقت انسان را بباد فنا میدهد وئدیگر کسی حوصله اینرا ندارد بعدازاینهمه فشارهای عصبی حالا سر راه به فاطی خانم هم سری بزند وحتی حال بقال محل را بپرسد
___...وما چون قایقی جا مانده از دریا...._____
گریزی نیست
نگاهم را گریزی نیست
ز ظلمت خانه شبهای اندوهم
بسوی روشنی های سحر
در بامداد روشن فردا
که آخر نام ،،امروز ی ،،
دگر بر خود گذارد باز!!
ز فرداها دگر سـیرم
ومیخواهم دلم را در خـفا
در ظلمت آن تک اتاق کـهنه ی دیرین
ز چـشم آنهمه کاوشگران،،
بی خبر از خود،،
ولی در خـوش خـیالی های دانائی
زاسـرار نـهان ،،مـردم در خـود،،
که جز مشـتی سـخن بافـی ..
نـدارد پـایـه واصـلی
همـیشه تا ابـد پـنهان کنم
در تک اتاق خـویـش
واشـکم را به ظـلمت ها کـنم جاری!!!
چه بـیزارم زاین سـان مردمی
از سرزمین ومـأمن عـشق ومـحبتها !!
در ایـرانم ویا با نام ایـرانی!!!
چه بـیزارم ز اینـسان مـردمی
غـرقه به خـودخـواهی!!
وحـتی ازخـود
واز زنـدگـی غـافـل!!!
دگر حتی نمـیخواهم
که دستی از سر مهر ومحبت نیز
نـم اشـک دلـم را
ازشـیار چـهرهی غــمگین وغـمبارم
بــسازد پاک!
دلــم آزرده شد
از مـردم نـاپـاک!
مــرا با مـردم دنــیا...
چه خـوبان وچه بدخـواهان
دگـر هـرگـز نباشــد
کار و فردائی!!
مــرا
بااین جهانِ غـرقه در ظلمت
که خــورشیدی
به قــلب آسـمانــش
مـیدرخــشد لیک بی نور است
،، ز ظــلمت های
چــشم کـور انــسانـی ،،
دگر کاری نباشد از سر حتی...
تـفــّـنن نیز!!
مرا درخــلوتم
در ظــلمت شـبهای انـدوهـم
اگر جز سـردی غــمها...
بـرودت های تنـهائی
ویا جز آه سـردی...
از دل افــسرده ومــغموم
پــس ازایــن...
همـنشینی نیــست
ولی ایـنگونه آزادم...
که من اینـگونه بی قــید و رهــا
از دشـمنی های جـهان هــستم
اگـرچـه سـوزش دردی
درونم را
لبالــب غــرقـه در غــم
میــکند از یاد این دوران
زاین دُون مـردمـان خـالی از
ایـمان!!
رهــایم بعد ازاین امـا ...
دگـر از قـید وبـند اینـهمه تزویر
رها از دیـدن صـدها دروغ تلـخ
هـزاران جـور انـسانی...
هـزاران درد بی درمان
وصدها مـردمـی..
وامــانده در درد وپریــشانی
نـگاهم تا درون ســـینه ام
از درد مـــیسوزد
ودسـتم را تـوانی نیـــست
که بگـــشایم دمی
بر غـصه های تـلخ انـسانـی
که خـود هم یک بـشر...
یک بنـده ی خـالی ز قدرتـها
وسـرشار از غم دنـیا
هـنوزم ....
همـچنان در سـینه میـسوزم
ز این فـرق و تفاوتها!!!
****
وشـــب را دوسـت مـیدارم
که گـر نـوری درونـش نیـست
تـظاهر بر درخـشــش هم
نــخواهد کــرد!!
وپنـهان هم نمـیسازد
که جز ظلــمت ندارد
در دلـش رنـگی
ویـکرنگ است
وصدقش را
"هـمین " پُرارج میسازد

****
ولی ،،
روز وُ,درخـشش های خـورشـیدی
که روشـن ساز وپـرنور اســت
نـدارد این تـوانائی...
کـه گـوید
بردل ساده لوح انسان
که در ظـلمت فـرو رفتــیم!!!
که در تاریکی روح نگون بـختی
همــیشه
در میان صدهزاران مـردم خـاکی
غـمین وبـی کـس وتـنها
وبـی یـاریـم!!!
بـدردی هـمچنان پـابـند
وزنـجیرو گـرفـتاریم
***
و اینـها جـز فـریبی نیـست
که ما در ظـلمت وجُـرم وُ
گُـنه غـرقیـم
وخـورشـیدی به تـزویـروریـا
بر هـر گـناه تـیره انـسان
ز رحـمت نـور مـیپاشــد!!!
خــداوندم
بـزرگـی غـرق رحمت هاسـت
که اوهـم همچنان می بــیند و
هــمواره در هـرروز انـسانی
گــناه تـلخ انـسان را
...تـماشـائی دگـر دارد
وهـمواره بـسی
بخـشنده وپـرمـهر
امــیداین بـشر را ...
هـمچنان دارد جـوابـی
در پس هـر یک دعای او!!!
کـه او یکــسر هـمه بخـشش ..
که او یکـسر هـمه
مــهر ومحــبتهاســت
خـدایـم ..
مظـهر لطف و عطـوفت هـاسـت!!!
*****
و صـد افسوس.....
ز این نیرنگهای تلخ وغـمباری
که چـشم آدمی را لحظه ای
از آن گریزی نیست
ومـن هـم باز می بینم
به نوری درخـفا ..اما
که یک تاریکی مطلـق ...
بروی روح انسانی ست!!!
***
چـنین نـوری
نمیخواهم
نمیخواهم که منهم
چــون هــمه مــردم
به خــود هـم نـیز
دروغــی گفــته
و در روشــنی های...
هــرآن روزی
ببـندم چشم خود
بر آن حـقایق ها
ویا چون دیگران.. تنها ...
به کـاوش های
رنج وغصه وانـدوهِ پـنهان
جـهان ومـردمــم باشـم!!!
کـه در این آشـکارا
درد انسـان هم
نبوده ... هرگز امـا ...
یکّه درمانی!!
مرا درسـینه
غمگین بودنم کافی سـت !!
که پنهان غصه ی دیگر کسان را
ارج بـگذارم
وگـر کاری ز دسـتم برنـمیآید
نمـک پاش دل مـردم نـباشم باز
ورنـج دیـگران را
رنـج وانـدوه دلم دانم!!!
ودر خـلوتگه خـود
برهمه دلهای غـمناک جهان خوانم
دعــائی را...
که زآن قلب خدا هم بـنگرد...
انـدوه ورنـج وغــصه ما را
که در ایـن بـودن غــمبار
هـمه تـنها دلی غـمبار
و درد آلود وغمگینیم
همه افـسرده
ازاین بی بها
دنـیای پرکـین ایـم
جـهان یکـسر نمی ارزد
به رنـجی اینچنین
درروز وشبهای منو دنیا
ولی افسوس
جهان تلخ وغمگینی سـت
جهان تلخ وغمگینی سـت!!
و ا چون قایقی جا مانده از دریا
همه وامانده در دنیا....
فقط وامانده دردنیای غمگینم
۲۸آذر - ۱۳۶۴
سـروده فرزانه شـیدا
وباز در نهایت باین نتیجه میرسیم که انسانی که برنامه ریزی درست در زندگی داشته باشد وبداند روزانه چه میکند ودر بیرون نیز همین هماهنگی را با برنامه های خود داشته باشد هم انسان موفق تر وشاد تری ست هم دوستیها ووروابط خود را حفظ میکند هم اینکه درتمامی مراحل زندگی قادر است به همه ی کارهائی که دراندیشه دارد برسد وکمتر از چیزی جا بماند یا خسته باشد پس نتیجه میگیریم برای شادابی وروح وعقل سالم به بدنی سالم نیازمندیم تا قادر باشیم همه ی آنچه در زندئگی نیازمند آنیم یک بیک انجام داده وبا برنامه ی دقیق هم روح هم روان وهم جسم خود را شاد نگه داریم و اینهمه نیز ازهمه کس وهمه چیز بخاطر روزگار عقب نمی افتیم ودوستیهای پایداری نیز هم خواهیم داشت اگر باهم صادقانه ودوستانه رفتار کنیم وزمانی که مایل بیک دوستی نیستیم وقت وزمان کسی را هم نگیریم و همچنین پائین آوردن سطح توقه از دوست وآشنا , و در زمان تقاضای چیزی نیز ,مراعات کردن موقعیت دوستان و مراعات زمان وامکان او واینکه مسمئن باشیم که ایا مایل است کاری برایمان انجام دهد یااینکه تنها مجبور شده وبه درودرباسی افتاده که قبول کرده است 
  ـــــــــــحضرت علی (ع) نیز میفرمایند :

دو کلمه را هرگز فراموش مکن :
خدا را
مرگ را
دو کار را فراموش کن :
به کسی خوبی کردی
کسی که به تو بدی کرد . ـ
چهار چیز را در چهار جان نگاهدار:
۱ـ درنماز استاده ای ، دل نگاهدار
۲ـ در مجلس وارد شدن ، زبان نگاهدار
۳ـ در سفره ای حاضر شدن، شکم نگاهدار
۴ـ در خانه ای وارد شدی ، چشم نگاهدار. حضرت علی(ع)

همانگونه که توقع داریم بما احترام گذاشته شود بدیگران وموقعیتهای ایشان نیز احترام بگذاریم تا ارزش دوستی ها ی خود را نیز بالا برده ودرمقام یاد وقتی ازما یاد میکنند بگویند دوست خوب وباملاحظه ایست که وقتی بااو نشیت وبرخاست کنی مجبور نیستی کسی جز خودت باشی واین یعنی دوستی خود بودن صادق بودن همراه وهمدل بودن با ملاحظه بودن سطح توقعات خویش را از دوست وآشنا دوست داشتن مراعات کردن واحترام بدوست ودوستی گذاشتن
._____________________

*- آنکه همراه است و یاور ، هر نفس اش بهایی بی انتها دارد . ارد بزرگ
*- تنها راه ماندگاری هر مراوده دوستانه ایی ، رسیدن به ساختاری مشترک است . ارد بزرگ
*- دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی ست . ارد بزرگ
*- دوستی بیش از اندازه همانند دشمنی ترسناک است . ارد بزرگ
*- هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیشه نیست . ارد بزرگ
*- برای آنکه دوستیمان پا برجا بماند بهتر است همواره میانمان فاصله ایی باشد . ارد بزرگ
*- اگر می خواهی دوستیت پا برجا بماند هیچ گاه با دوستت شریک مشو . ارد بزرگ
*- به ارزش نگاه دوست زمانی پی می بری که در بند دشمنان و بدسگالان باشی . ارد بزرگ
*- دوستی که نومیدنامه می خواند ، همیشه سوار تو و پیشدار دورخیزهای بلندت خواهد شد . ارد بزرگ
*- هیچ گاه هماورد خویش را کوچک مپندار چون او بهترین دوست توست او انگیزه پیشرفت و پویش است . ارد بزرگ
*- خموشی در برابر بدگویی از دوستان ، گونه ای دشمنی است . ارد بزرگ
 

پایان فرگرد دوستی به قلم : فرزانه شیدا  fsheida

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد