کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ - فرگرد سرآمدان

 

  جلد 1- کتاب آرمان نامه ارد بزرگ

¤  بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ¤  
¤  فرگرد سرآمدان ¤

مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم  
جناب استاد خالقی مطلق :
در فرگرد سرآمدان از دیدگاه ارد بزرگ خواهیم پرداخت  
میدانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر
انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افرا د در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
۱-سرپرست
۲- پیشوا
۳- مردان و زنان کهن
۴- برآزندگان
۵- اسطوره
۶- فرمانروا
۷- ریش سفید
۸- سرآمدان
۹-اندیشمندان
۱۰- وسرانجام آموزگاران.
وچون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اندو آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هرشخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده وبه روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود
واطرافیان خویش می سازد .در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خودصرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی
چون کشور ومیهن نیز
خدمتگزار جامعه ی خویش بوده اندوبا افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک
ز آنان یاد میشودوازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا میکنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خودو همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت
بشریت بوده یاد خواهیم نمود.از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه ,بر سر افرادی افسانه های او میآیدوانچه در ,رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و..در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام میدهندهریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،
در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند.اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛.. گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد . کسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران َاتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی)نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد.درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ،نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود رادر دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و میشوندواگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیزدارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که وهرگز بفکر پنهان کاری احساس واندیشه ی خود نباشند( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!
همواره« قلم »گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است

تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
____ گاه باید ...____
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
جمعه 10 خرداد1387
فرزانه شیدا¤ 

ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیزبسیارند .اشعار ونوشته ها خود را , بازگو شده احساس میکنند

واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشد که قدرت سخن ندارند ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده  وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعاربرای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :

 
آرزو دارم بیابی مرحمی
تا بیاسآئى به شادیها دمّى
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)
گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر
دل گذر دارد به شادی و غمی!
باید از غمها گذر کرد و گذشت
بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!
" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"___
 
من نیز خود بسیار پیش امده است که در موقع مطالعه کنار جملات یا اشعاریبا علامت ستاره یا ضربدر وگاه خطی بزیر جمله ی مورد علاقه ام آنرا مشخص نموده ام وگاه در دفترچه ی  یاداشتی چنین بخش هائی را نوشته  ونگهداری کر ده ام تا در مواقع لزوم مجدد  وبطور مستقیم به سراغ همان بخش رفته وبه دوباره خوانی, یا یادآوری آن  برای خود مشغول شوم  بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه ,در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه ,شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته,اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده , چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین ,تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل آینده ی افراد موثر باشد.درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه , اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری ,مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه
ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .
پرستوی مهاجر :
  برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر 
برو   بار  دگر  از   آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
 
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!! 
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
 
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر! 
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!! 
!شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲
___ فرزانه شیدا___
من نیز باخود عهد کردم که : گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم  دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم  "زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم 
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
 
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
 
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم 
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار 
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز 
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم 
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم ! 
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازیهمانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس  واحتمالات بگذاریم بی شک  چیزی جز این نخواهد بود
 
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم  ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی  آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.! 
___ این روزگار:___ 
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸-
فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
1- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری  قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان  خطا در امروز  زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.! از این  نظر , میتوان گفت که آنچه , "قلم" عنوان میکند,  فقط وبه تنهائی گویای درون شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز بسیارند انسانهائی که با,  اینگونه اشعار ونوشته ها ئی که توسط  شاعری حرف دل خود ودرون خود وحتی شخص خود را ,بازگو شده احساس میکنند  واینگونه اشعار برای مردم عادی خود بمانند دردودل کردن خود انهاست نه تنها شاعر که در سروده ی شاعر خود را می بینند وگوئی دردودلی که در سینه داشته اند در شعر وسروده ای بازگو شده می بایند  چراکه بسیارند انسانهائی که قادر به بازگو کردن درون خود یا حتی قادر به دردودل کردن نیستند یا برای ایشان حرف زدن از درون مشکل است یا بلد نیستند یاد نگرفته اند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند حتتی بااینکه درونی پراز حرف داشته وتمایل به حرف زدن نیز دارند وبااین اشعار خود را بازگو شده احساس میکنند وحتی احساس آرامش میکنند ویا از نزدیکی احساس خود با شاعر این غم از درون ایشان خارج میشود که هچکس چون اونیست هیچکس دردی چون درد او ندارد ومی بیند که شاعری ونویسنده ای حرف دل اورا ابراز کرده است . 
 
 آرزو دارم بیابم مرحمی 
تا بیاسایم به ارامش دمی 
 روزگاران چهره دارد خوب وبد 
 (" صبر" ) می باید بُوّ بر "آدمی" 
گه به زین وگه به زیر زین دهر  
دل گذر دارد به شادی وغمی  
باید از غمها گذر کرد وگذشت 
 برغم دل, چیره باید شد , کمی  
مهر1388_فرزانه شیدا___ 
بسیار نیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام وچندین سال بعد از آن ,دقیقا هر انجه را درشعر سروده بودم در زندگیم اتفاق افتاده و به چشم عین شعر خود را در زندگیم مشاهده میکردم بی آنکه روز سرودهن شعر بدانم که روزی همه ی اینها در زندگیم اتفاق خواهد افتاد چون مهاجرت من از ایران واگرچه باز نمیگویم که تقدیر وسرنوشت چنین برایم مقدر کرده بود چراکه گامهای آدمی خودمشخص کننده ی آینده ی اوست وهرچه پس از آن اتفاق میافتد تعیین کننده ی آینده ی او خواهد بود وهمچنین تصمیماتی ک در زندگی اتخاد میکند واگرانسان به درستی تحقیقی در رابطه با آنچه انجام میدهد بی شک میتوانست در شکل آینده ی افراد موثر بوده وهستدرکل هر آنچه  روزانه انجام میدهیم معمولا در پایه های اولیه  اقداماتی ست که,نقشی اساسی ومهم رادر زندگی در ساختار اینده ی ما بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری را که با آن مواجه میشویم در آینده نیز با انجام کارهای روزانه  ی ما شکل خواهد دادکه تماما در انتخاب وتصمیماتی خلاصه میشود که شخص در زندگی خود اتخاد میکند ودرنتیجه روزانه وتصمیم امروز او در فردای او بیثمر وبی اثر نخواهد بود حتی اگر انتخاب وتصمیمی کوچک باشد  
____ پرستوی مهاجر____ 
 برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر 
یازدهم بهمن 1362/فرزانه شیدا____ 
برو   بار  دگر  از   آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
 
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!! 
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
 
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر! 
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!! 

 

 همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم  بی شک چیزی جز این نخواهد بودکه ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است  تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.!
ـــــــ این روزگار:ــــــــ 
 


من نیز باخود عهد کردم که : گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم  دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم  "زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم 
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
 
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
 
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم 
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار 
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز 
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم 
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم ! 
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازیهمانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس  واحتمالات بگذاریم بی شک  چیزی جز این نخواهد بود
 
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم  ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی  آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.! 
  در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
۱) ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری  قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان  خطا در امروز  زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.!
۲)  ودلیل دوم این است که از برملا شدن واقعیت وحقیقتی میترسیم
 اما ( سرآمدان اما اینگونه نیستند *) ایشان درتماتم زندگی خود چیزی برای پنهان کردن ندارند و اثار وسرگذشت ایشان متعلق به مردم است
آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، را با خلوص نیت عنوان میکنند خواه موفقیت باشد یا شکست , تمامی  را بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل مواجه شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,یاور راه آنان در زندگی باشد .برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است سروده ی استاد شهریار را میخوانیم: با نام"
به سینما" میرفت:
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین 
مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری( استاد شهریا ر )
وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود
که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زدکه در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش انتخاب کرد.لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که به یاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا رانیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!
*و در این سروده از حافظ بود
که نام وتخلص من برمن مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای
نام دوست
واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست
( دیوان حافظ شیرازی) 
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم! ,اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است را همواره وظیفه ی خودمیدانندودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ،چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد  که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "" واین وظیفه اوست که بگو ید " .او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند
_____ این روزگار:_____ 
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸-
فرزانه شیدا
 در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
۱- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدین وسیله 
به بر خود ودیگری این امر را  موجه کنیم که چرااشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد که آن خطا امروز باعث مشکل ومولّد گرفتاری برایمان شده.!( سرآمدان اما اینگونه نیستند *) آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، موفقیت باشد یا شکست آنرا نرا بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست  دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل  مواجه شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد  که غم وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که  ممکن است این خودبه تنهائی,یاور راه آنان در زندگی باشد برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویشودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود, سخن از عشقی ,شصت 60 ساله داشته استکه همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز  جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهایبسیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است
 ( به سینما میرفت): 
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم 
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین
مگر در سینه ی تنگت  تو باغ دلگشا داری ¤استاد شهریار¤
وحتی نامی که " استاد شهریار"  برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او  برگرفته از تفالی بود واو این نام شهریار برای خویش انتخاب کرد. 
  لازم به گفتن این نیز هست که نام " شیدا " نیز برگرفته از " تفالی" بود که به یاد  
" استاد شهریار" برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام  "شیدا را نیز حافظ شیرازی" بروی من نهاد! و در " سروده  زیر"از حافظ بودکه نام وتخلص من بر من  یعنی نام: " شیدا"مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده  پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای "
نام دوست"
 
واله ی" * شیدا *"ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست  
از : دیوان حضرت حافظ  
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم! اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن   آ نچه واقعیت است ,درست نباشد که برعکس :( " آنچه باید گفت گفته وآنچه بر گردن آنان چون وظیفه ایست را انجام میدهند!." ) ویک سر آمد واقعی جز این نمیتواند باشد . ) در سروده ی :"سعدی " نیز میخوانیم که : 
 به چکار آیدت ازگل، طبقی
ازگلستان ِ من ، ببر ورقی
گل همین پنج روز وشش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد .( سعدی )
 بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان,  استادان علوم ادبی وادبیات و‌شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین   گردیده است واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان)  محسوب میگردند،واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :
" اشپینگر": شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است
 " دانته": شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان 
 پر توان می توانند آن را صید کنند
" گوته": با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد
" آلفونس دوده ": شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید
" دهخدا" : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند
"ویکتور هوگو ": هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید
" دالی ": شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود
"ناظم حکمت": عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند
" نیما یوشیچ:" هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن
"ولتر:"شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست
"محمد حجازی": هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد . 
 ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتنداز چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند.
شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ,چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد  
که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است 
 1 - شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند 
 2_شکستهای خود را  با شجاعت تمام ابراز میکند  
 3- و احساس خود را با همگان شریک میشود  واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد  ویا حتی دلسوزی همنوع خویش را خواهان باشد ,
" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید ، واین وظیفه اوست که( بگوید )!" . 
او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند.ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :از شاعران کلاسیک :( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی- مولانا جلاالدین و وحشی بافقی) ... واز شاعران نزدیکتر به دوران ما ( شهریار ودر شعرنو" پدر شعرنو" نیما یوشیج "*) و دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان ‌(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )مشاهده کرد وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان ازبسیاری مشکلات دوری  جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که در چالش ها وپیامد های زندگی توشه راهی را  که ز انان آموخته ایم ، با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ایبرای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته از مصائب ومشکلات بر حذر باشد .اگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازدوبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید.اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری ,گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم .درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی دوستانه ای را, با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری ، ...و همانگونه که در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم : ممکن نیست که چیزی از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم .
 انسان که نیازمند تفکر است با " فلسفه " که خود یعنی " سوال " سوال از زندگی, از چگونگی ها ,از چرا ها ودلایل ...  انسان هرگزقادر نخواهد بودبدون پاسخی به حداقل نیمی   از سوالات خویش ,  خود را در دنیای امروز  آسوده ودرامان ببینند, چرا که حتی تغییر نوع وشکل زندگی هرآن قدری هم که تحول یافته باشدوهر چقدر که انسان امروز با انسان گذشته تفاوت داشته باشد .باز در نهاد وذات همان انسانیست که نیازمند بسیاری از چیزهاست .ازجمله جواب گرفتن وپاسخ یافتن بر پرسش وسوالات خویش و حال سوال اینکه : چرا جوابگوی ما این عده باید باشند" و پاسخ چیست؟
 
 زمانی که شاهنامه ی فرودوسی را نیز ورق میزنم با آنچه در تاریخ ,زندگی ما گذشت ,احساس میکنم شاعر اندیشمند ایرانی بیش ازآنکه شاعر باشد بمانند آینده نگری که همه چیز را از آینده میداند در اشعار خود سخن میگویدواین یکی دیگر از " محسنات سرآمدان " است که بعلت نزدیکی دل وحالتهای عرفانی وشاعرانه خویش بسیار با خداوندگار خود نزدیک هستندوبگونه ای آینده را نیز پیش بینی کرده وخواه بر اثر تجربه باشد یا از روی آگاهی  از نتایج اعمال ,  همیشه در سروده ها ونوشتار خویش چنان نوشته اند که خبر از نزدیکی آنان  با خداوند را میدهد ,نمونه این اشعار را در کتب شاعرانی چون خیام وفردوسی وحافظ ...وشهریار ونیما نیزبسیار دیده میشود

 نام بردن این تعداد ازشاعران بدینگونه که در سبکها وزمانهای مختلف زیسته  وشعری سروده اند.از آنروست که در همه ی اشعار آنان آثار ونمونه های از ازتباطی نزدیک ومعنوی که با خداوند دارند مشهود وآشکار است  نمونه هائی از آن:مثالی از حافظ :نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو .... نامه ای خوش خبر از (عالم اسرار) بیار (حافظ)

¤ ویا اشعاری که سراسر پند است: 

در سرای پیر مغان رفته بود وآب زده

 نشسته پیرو صلائی به شیخ وشاب زده 
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی زترک کله چتر بر سحاب زده
شعاع جام قدح نور ماه پوشیده
عذار مخبچگان راه آفتاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشته ی رحمت
زجرعه بر رخ حور و پری گلاب زده
ز شور عربده ی شاهدان شیرین کار
شکر شکسته سمن ریخته رباب زده 

سلام کردم و بامن به روی خندان گفت:

که ای خمار کش مفلس شراب زده 

که این کند که تو کرد ی به ضعف همت ورای 

 ز کُنج خانه ، خیمه بر خراب زده
وصال دولت بیدار ،‌ترسمت ندهند
که خفته ای تودر آغوش بخت خواب زده
بیا بمیکده حافظ که برتو عرضه کنم
هزار صف ز دعاهای مستجاب زده
فلک جبینه کش شاه نصرالدینست
بیا ببین فلکش دست در رکاب زده
خرد که " مهلّم غیبست " به کشب شرف

زبام عرش صدش بوسه بر جناب زده 

 _¤_ دیوان حافظ شیرازی _¤_
درهر شکل شعر شاعر وواژه های ایشان دست آویز خود ودیگران  
برای گویائی سخن است ,که در پناه آن در درجه ی اول دل خود را آرام کرده ودردرجه دوم  زبان حال کسی دیگرنیز بوده است و یا پیامی را باین طریق به مخاطب خود رسانده است اشعاری یا عمیق یا زیبا بخش هائی  که برروی علاقمند ان شعر وادب و بر دلهاى بسیارى از مردم اثر گذاشته و یا بازگو کننده ی احساس درونی آنها نیز بوده است .در هرحال " سرآمدان" چه در عشق بوده باشد چه در زندگی چه شکست چه پیروزی ,هرگز از آشکار شدن حقیقت واهمه ای بدل راه نمیدهند .ولی متاسفانه ما انسانها با یکدیگر نیز صادق نیستیم  وزندگی وهم وغم خویش راتنها برای خود نگاهداشته وهرگز باین فکر نمیکنیم که شاید بازگوئی آنچه بر ما گذشت قادرباشید که چاله هاوچاههای دیگری را در راه او پرنموده یارا ویاوری در راه او باشد .
ولی ما ,چرا از گفتن آنچه درما میگذرد یا بر ما گذشته است سر باز می زنیم؟ آن هم درزمانی که دیده و میبینیم که سر آمدان وبزرگان اهل ادب واندیشه همواره صادقانه زندگی خود را در سفره ی صداقت خویش با دیگران تقسیم کرده اند. !وبا نوشته ها واشعار خود به گویائی درون خود وشاید حتی دیگری  میپردازند وبسیار منو شمادر طول راه ز ندگی از ان سود برده وپند ها گرفته ایم.  

 آرزو دارم بیابم مرحمی 
تا بیاسایم به ارامش دمی 
 روزگاران چهره دارد خوب وبد 
 (" صبر" ) می باید بُوّ بر "آدمی" 
گه به زین وگه به زیر زین دهر  
دل گذر دارد به شادی وغمی  
باید از غمها گذر کرد وگذشت 
 برغم دل, چیره باید شد , کمی  
مهر1388_فرزانه شیدا___ 
بسیار نیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام وچندین سال بعددقیقا هر انجه را درشعر سروده بودم در زندگیم اتفاق افتاده و به چشم عین شعر خود را در زندگیم مشاهده میکردم بی آنکه روز سرودهن شعر بدانم که روزی همه ی اینها در زندگیم اتفاق خواهد افتاد چون مهاجرت من از ایران واگرچه باز نمیگویم که تقدیر وسرنوشت چنین برایم مقدر کرده بود چراکه گامهای آدمی خودمشخص کننده ی آینده ی اوست وهرچه پس از آن اتفاق میافتد تعیین کننده ی آینده ی او خواهد بود وهمچنین تصمیماتی ک در زندگی اتخاد میکند واگرانسان به درستی تحقیقی در رابطه با آنچه انجام میدهد بی شک میتوانست در شکل آینده ی افراد موثر بوده وهستدرکل هر آنچه  روزانه انجام میدهیم معمولا در پایه های اولیه  اقداماتی ست که,نقشی اساسی ومهم رادر زندگی در ساختار اینده ی ما بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری را که با آن مواجه میشویم در آینده نیز با انجام کارهای روزانه  ی ما شکل خواهد دادکه تماما در انتخاب وتصمیماتی خلاصه میشود که شخص در زندگی خود اتخاد میکند ودرنتیجه روزانه وتصمیم امروز او در فردای او بیثمر وبی اثر نخواهد بود حتی اگر انتخاب وتصمصمی کوچک باشد
 
 یازدهم بهمن 1362/فرزانه شیدا____ 
 واکنون به  متن مقاله می پردازیم : 

 ¤ حکیم ابوالقاسم حسن پور علی طوسی نامور به فردوسی , (نزدیک به سال ۳۱۹ تا ۳۹۷ هجری خورشیدی) در دامنه طوس خراسان دیده به جهانگشود و همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد.او چکامه سرا و رزم نامه ‌سرایی ایرانی بود که شاهنامه را از نوشتاربه سروده در آورد که نامی ترین رزمنامه پارسی می باشدو از سوی دیگر بلند ‌ترین چکامه به زبان پارسی تا زمان خود به شمار می رفته‌ است از این رو او را از بزرگ‌ترین چکامه سراهای پارسی‌گو دانسته‌اند.در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده‌ است.[۱]
¤  سرودن شاهنامه : ¤  

( شاهنامه )  پر آوازه ترین سروده فردوسی و یکی از بزرگ ترین   نوشته‌های ادبیات کهن فارسی می‌باشد.
و (  فردوسی) برای سرودن آن نزدیک به پانزده سال -بر پایه شاهنامهٔ ابومنصوری- 
تلاش نمود ،و سر انجام آن را در سال ۳۷۲ شمسی به پایان رساند.فردوسی از آنجا که به گفته خودش  :
"هیچ پادشاهی سزاواری پیشکش شدن شاهنامه " را نیافته بود(«ندیدم کسی کش سزاوار بود»)"،برای چندی آن را پنهان نگه داشت و در این زمان بخش‌های دیگری نیز به شاهنامه افزود.
پس از گذشت ده سال (نزدیک به سال ۳۸۲ هجری شمسی در سن شست و پنج سالگی)فردوسی که تهی دست شده بود و فرزندش را نیز از دست داده بود، بر آن شد که شاهنامه را به" سلطان محمود" پیشکش کند.ازاین رو ویرایش نوینی از شاهنامه را آغاز کرد و بخش‌هایی از شاهنامه راکه در ستایش پیشینه کهن و شاهان باستانی ایران بودند ،را با سروده‌هایی در رسای "سلطان محمود" و نزدیکانش جای‌گزین کرد.
ویرایش دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت به باور تقی‌زاده در سال ۳۸۹)
 
که نزدیک به پنجاه هزار تا شست هزار بیت داشت." فردوسی " آن را در شش یا هفت نسک برای سلطان محمود فرستاد.به گفتهٔ خود فردوسی" سلطان محمود" به شاهنامه نگاه نکرد و پاداشی هم برای وی نفرستاد.از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخش‌های دیگری نیز  به شاهنامه افزود که بیشتر به پشیمانی و به امید بخشش بودن برخی از نزدیکان  "سلطان محمود" مانند «سالار شاه» پرداخته‌است.در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده د ر

(«کنون عمر نزدیک هشتاد شد/امیدم به یک باره بر باد شد»)و («کنون سالم آمد به هفتاد و شش/غنوده همه چشم میشار فش» ( خود را هشتادساله و بار دیگر هفتاد وشش ساله خوانده‌است  درخور گفت است که گمان می‌رود , یکی از نامورترین بیت‌های فردوسی - که در زیر آمده‌است و آن را برخی از آن خود شاهنامه و برخی دیگر از هجونامه دانسته‌اند- نیز از خود وی نباشد .(خطیبی ۱۳۸۴، صص ۱۹ و ۲۰):
بسی رنج بردم در این سال سی

عَجَم زنده کردم بدین پارسی  

در نسخه‌های کهن تر شاهنامه این بیت چنین آمده‌است:
من این نامه فرخ گرفتم به فال

بسی رنج بردم به بسیار سال  ,بسیار دور از باور است که این سراینده میهن دوست ایرانیان را عجم به چم(معنی) گنگ و بی زبان خوانده باشد. [ نیازمند منبع]در "فرهنگ فشرده" نوشته دکتر حسن انوری در برگ ۱۵۴۲آمده‌است:
•(ajam)عجم ۱-غیر عرب، بویژه ایرانی ۲- ایرانیان ۳- سرزمینی
•که ساکنان آن غیرعرب باشند۴-ایران
•(ojm َ)عجم ۱-زبان بسته‌ها گنگ زبان ۲- نشانهءحرکتی که رو
•یا زیر حروف گذاشته می‌شود
پس منظور فردوسی عجم بمعنی ایرانی است
نه معنی گنگ زبان
¤ پایان متن ¤  

واما مصاحیه وسخنانی در باب شاهنامه ی فردوسی را  دنبال خواهیم کرد که بی شکنماینده خوبی بر این مطلب خواهد بود که « سر آمدان »از جمله کسانی هستند   که با  قدرت قلم خویش جهانی را به شگفتی  وا داشته اند  وهمواره موضوع بحث دنیا بوده ودرعین حال همچنان  نشر ویا ترجمه آثار ایشان در سراسر دنیا ادامه دارد: در بخش بعدی به " شاهنامه ی فردوسی"  مشهورترین اثر ناشناخته   به قلم جلال سرفراز/از برلین خواهیم پرداخت : جناب استاد خالقی مطلق  

در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
1- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری  قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان  خطا در امروز  زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.! از این  نظر , میتوان گفت که آنچه , "قلم" عنوان میکند,  فقط وبه تنهائی گویای درون شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز بسیارند انسانهائی که با,  اینگونه اشعار ونوشته ها ئی که توسط  شاعری حرف دل خود ودرون خود وحتی شخص خود را ,بازگو شده احساس میکنند  واینگونه اشعار برای مردم عادی خود بمانند دردودل کردن خود انهاست نه تنها شاعر که در سروده ی شاعر خود را می بینند وگوئی دردودلی که در سینه داشته اند در شعر وسروده ای بازگو شده می بایند  چراکه بسیارند انسانهائی که قادر به بازگو کردن درون خود یا حتی قادر به دردودل کردن نیستند یا برای ایشان حرف زدن از درون مشکل است یا بلد نیستند یاد نگرفته اند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند حتتی بااینکه درونی پراز حرف داشته وتمایل به حرف زدن نیز دارند وبااین اشعار خود را بازگو شده احساس میکنند وحتی احساس آرامش میکنند ویا از نزدیکی احساس خود با شاعر این غم از درون ایشان خارج میشود که هچکس چون اونیست هیچکس دردی چون درد او ندارد ومی بیند که شاعری ونویسنده ای حرف دل اورا
ابراز کرده است .  
احسان یارشاطر در یکی از گفتگوهای خود از تلاشهای استاد جلال خالقی مطلق در تهیه و تدوین شاهنامه قدردانی و بر " انتقادی" بودن آن تاکید می کند.جلال خالقی مطلق با فروتنیِ، درک انتقادی از شاهنامه را , نه در رد این یا آن شاهنامه،و یا قبول کامل آن ها، بلکه بر ضرورت همه جانبهبرای دست یافتن به متنی دقیق و کامل می داند.در این راستا بررسی سطر به سطر و نکته به نکته چهل و هفت نسخهشاهنامه منظوم و منثور، از جمله چند نسخة معتبر خطی، مدِ نظر او بوده است دستاورد چنین کوشش سترگی، که از آغاز دهه هفتاد میلادی آغاز شده،و پس از چهل و اندی سال به پایان رسیده است،انتشار شاهنامه ای در هشت جلد است، که به کوشش دکتر یارشاطر

و دیگر دست اندرکاران دانشنامه "ایرانیکا" در آمریکا منتشر شده،و اخیرا نیز بی هیچ تغییری به ابتکار کانون فردوسی، وابسته به مرکز پژوهشهای ایرانی و اسلامی در ایران انتشار یافته است.
شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.
¤ یا این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد.¤
واما تندیس سعدی
در خانه زینت الملوک در شیرازعلیرضا کرمانی ,روز اول اردیبهشت در ایران روز سعدی نامیده می‌شود.شاعری که این شعرش بر سر در سازمان ملل متحد نقش بسته است:

«بنی آدم اعضای یک دیگرند»؛شعری که حتی باراک اوباما، رئیس جمهوری ایالات متحده،

نیز در پیام نوروزی خود، آن را به کار برد.در ایران، از سال ۱۳۸۵ تا سال ۱۳۹۵، دهه سعدی شناسی نام گذاری شده است و مرکز سعدی شناسی در شیراز هر سال از این دهه را به موضوعی می‌پردازد.برای نمونه سال گذشته به نام «گلستان» بود و امسال سال «بوستان»، سال آینده نیز غزل‌های سعدی موضوع پژوهش‌ها خواهد بود.کاووس حسنلی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه شیراز، که خود هفت کتاب درباره سعدی نوشته ,و کتاب «فرهنگ سعدی پژوهی» او برنده جایزه کتاب سال در سال ۱۳۸۰ شده است،درباره سعدی و سعدی پژوهی به « رادیو فردا » می‌گوید
«‌سعدی تنها سخنوری است که هم در نثر سخن درجه اول آفریده و هم در شعر. هیچ کدام از سخنوران ما از این نظر به پای سعدی نمی‌رسند.متاسفانه به رغم این که مردم ایران وام دار سعدی هستند _( سخنهای پیوسته وگسسته )مصاحبه ای با جناب خالقی:و قرن‌هاست که آثار سعدی به گونه‌های مختلف در زندگی جاری است،
اما هنوز پژوهش‌های شایسته و بایسته ای در پیوند با سعدی انجام نگرفته است. »همچنین« آقای خالقی »در حاشیه ,این کار، یادداشتها و مقالات متعددی نوشته،که زیر عنوان یادداشتهای شاهنامه در پنج جلد گرد آمده است.تا کنون « سه جلد از این یادداشتها در نیویورک » منتشر شده، و « دو جلد دیگر »تا سال آینده منتشر خواهد شد.در این یادداشتها دیدگاه های« استاد خالقی » به تفصیل گرد آمده است.استاد خالقی ضمن برخورد انتقادی با شاهنامه چاپ مسکو،آن را آخرین شاهنامه ای قلمداد می کند، که می توان در زمینه هایی به آن استناد کرد.او با اشاره به شاهنامه هایی که در این سالها ی در ایران منتشر شده اند،به طنز می گوید:"این شاهنامه ها به خانه های بساز بفروش می مانند. ناشر باتوجه به وضعیت بازار سفارش می دهد، و "پژوهشگر" در مدت کوتاهی کار را آماده می کند." 

 متن " ( سخنان پیوسته وگسسته):"
سوال خبرنگار - شما در گفته هاتان شاهنامه را مشهورترین اثر ناشناخته قلمداد می کنید.
این ناشناختگی حتما شامل وجوه داستانی شاهنامه نمی شود. ممکن استدر این زمینه بیشتر توضیح بدهید؟
- نکته در همین جاست. برای خیلی از ایرانی ها، داستان های زیبای شاهنامه مطرح است.
داستان سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.
خب! چنین داستان هایی، آن هم با آن زبان حماسی، واقعا هم زیباست، و ایرانی ها با شنیدن آن ها

به هیجان می آیند. اما اینها فقط یکی دو لایه از شاهنامه است. شاهنامه لایه های فراوان دارد، که برشمردن آنها لازم است.مثلا تاثیر شاهنامه در زبان فارسی، و ادبیات پس از آن.یا "این نکته مهم، که زبان فارسی با شاهنامه ریشه می گیرد". کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغازادبیات فارسی است.
پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی داشته اند،که در دسترس نیست.اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدیو نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسیدر اهل تصوف را نمی توان انکارکرد
"لایه های ناشناخته شاهنامه به این ها محدود نمی شود. مثلا ما آگاهی به بخش بزرگی از تاریخ ساسانیان را
مدیون شاهنامه هستیم، که از این دید دارای اهمیت زیادی است.بسیاری از ایرانی ها تصور می کنند، که چون فردوسی اینها را به شعر درآورده ارزش ادبی دارند،و نه ارزش تاریخی.

این در حالی است که زبان درست نوشتاری از دید اندیشمندانی ,چون فردوسی زبان شعر بوده، یعنی سخن پیوسته را بر نثر، که سخن گسسته بوده، ترجیح می داده اند."
آقای خالقی مطلق می گوید: "از این گذشته دقت نظر فردوسی به نقل قوانین دوره ساسانی، و آداب ورسوم آن دوره،
چه در خانواده، چه در جامعه، و چه در دربار کمتر مورد توجه واقع شده.مثلا در این زمینه به کمک های اجتماعی در دورة ساسانیان برمی خوریم. آیا جای حیرت نیست، که در دوره ساسانیان، مثل همین دولت آلمان تا همین سالهای اخیر، سازمان دولتی مشخصی برای کمک به مردم وجود داشته است؟شواهد زیادی در شاهنامه هست، که در زمان ساسانیان چنین موسسه های وجود خارجی داشته است." 

" چنین سازمان یا موسسه ای زاییده ذهن فردوسی نبوده، بلکه از منابع معتبر برداشت شده است.
برخی متون عربی بجا مانده از آن روزگار هم بر این امر تاکید می کنند.
در آن زمان از طریق چنین سازمانی به تاجران ورشکسته، یا دهقانانی که محصولشان را سرما می زد، یا اشخاص تنگدست کمک می شد.حتی هزینه آموزش فرزندان کسانی، که به دلیل ورشکستگی و غیره ....نمی توانستند از عهدة کار برآیند، تامین می شد. یا این که بیکاران و تنگدستان به این موسسات مراجعه می کردند، و روزانه سه لیتر سهمیه شراب می گرفتند. اشتباه نشود.شراب در آن دوران مصرف غذایی داشته، و نه غیر از آن...چنین نکاتی در شاهنامه فردوسی از دید همین مردمی که ادعا می کنند با شاهنامه زندگی کرده اند پنهان مانده استسوال ـ بخش افسانه ای و اسطوره ای شاهنامه، و نه بخش تاریخی آن، بیشترمورد توجه مردم قرار می گرفته و می گیرد؟ فکر نمی کنید که چنین توجهی در ابتدا از یک ضرورت تاریخی سرچشمه می گرفته؟پاسخ: ضرورت تاریخی بجای خود. اما برای مردم عموما، و مثلا برای مردم همین آلمان,
قصه و نمایش و این جور چیزها همیشه جذابیت بیشتری دارد.د ر آن دوران هم، صرفنظر از آن ضرورت تاریخی، مردمی که کار می کردند و خسته می شدند و می خواستند تفریحی کنند پای این قصه ها می نشستند.آ نها سواد خواندن و نوشتن نداشتند، که بتوانند شاهنامه را از آغاز تا انجام بخوانند و بالایه های گوناگون آن آشنا شوند. بلکه بیشتر به حرف نقالها گوش می سپردند.بنابراین می توان چنین استنباط کرد که بخش بزرگی از شاهنامه از حوزه ادبیات خارج است،و در حوزه تاریخ و سنتهای فرهنگی و اجتماعی و غیره قرار می گیرد
( اقلا دو سوم شاهنامه خارج از حوزة ادبیات است. )در این دو سوم بسیار چیزها در مورد سنتها در خانواده ، آداب لشگری و کشوری هست،
که برای شیفتگان افسانه جالب نیست.نقالی هم که از رستم و سهراب صحبت می کند نمی تواند به همه جزییاتی که در شاهنامه هست توجه کند.بیشتر صحبت بر سر این است که چگونه رستم به شکار رفت، رخش گم شد، تهمینه ورستم چطور با هم روبرو شدند و غیره و غیره.در حالی که اگر شما به همین داستانها هم که مراجعه کنید و در جزییاتشان دقیق شویدبه آیین های مختلف خانوادگی و قومی و ملی پی می برید.کافی است از این دید به شاهنامه مراجعه کنید و ببینید که مثلا بجز پرچم کشور هر قوم وخانواده ای برای خودش پرچم و علامتی داشته، و یا موسیقی مرسوم چه بوده، و یا چه مثل هایی مرسوم بوده، و یا اعتقادات مردم چگونه بوده .بیان چنین چیزهایی نه در حوصله نقال بوده، و نه در حوصله نقل شنو.
سوال: - شما در پژوهش هاتان تا چه اندازه به درگیری های آیینی میان قهرمانهای شاهنامه پرداخته اید؟
- من در این زمینه در یادداشت های شاهنامه خیلی مفصل نوشته ام. در واقع بیت به بیت آنها را دنبال کرده ام. اغلب شاهنامه های معتبر دنیا در خارج از ایران منتشر شده اند.کم نیستند کسانی، از جمله خودِ من، که چنین اعتقادی دارند. شاهنامه فردوسی در واقع آغازادبیات فارسی است.پیش از آن کسانی چون « رودکی » بوده اند و بی گمان آثار ارزشمندی داشته اند، که در دسترس نیست.اما تاثیر عظیم فردوسی را در شاعران بزرگی چون حافظ و سعدی و نظامی می بینیم. حتی در مولوی. تاثیر شاهنامه و اندیشه فردوسیدر اهل تصوف را نمی توان انکارکرد
سوال: _ پس از شاهنامه چاپ مسکو، چشم علاقمندان فرهنگ ایرانی بشاهنامه شما روشن! خود شما چی فکر می کنید؟
_من در این باره نظری ندارم.¤
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
ـــــــ جمعه 10 خرداد1387 ف.شیداــــــــــ

از دیگر سر آمدان کورش کبیر را میتوان نام برد وپیش ازاین نیزازکوروش بزرگ در فرگرد قبلی بسیار سخن گفتیم وآوازه یعشق او به ,میهن وملت , که وطن دوستی وعشق به میهن ومردم وملت

و همچنین انسانیتی که درنهاد خود داشت از( صفات بارز او ) بشمار میرفتوگفتم که از پادشاهان نمونه ای در تاریخ ایران بود
* کوروش* نماد فرمانروایان نیک اندیش است و نام او می ماند ، چرا که از راستی و کمک

به آدمیان روی برنگرداند . ارد بزرگ
* به گفته تاریخ نویسان نادر شاه افشار نیز از پادشاهانی بود که در بازسازیوآبادی میهن بسیار تلاش کرده ونام خویش را دراین زمینه تاریخی نمود*نادر شاه افشار توانست از خراب آبادی که دشمنانبرایمان ساخته بودند کشوری باشکوه بسازد
* نام او همیشه برای ایرانیان آشنا و دوست داشتنی خواهد بود .
*ارد بزرگ
 بسیار بود اشعار ونوشته هائی که در وصف سرآمدان واز کتب ایشان ,میشد برای شما مثال بیآورم اما تمامی کتابخانه ها وهمینطور کتابفروشی ها خود گواه براین مسئله اند
که سرآمدان دنیا
افرادی بودند که در زندگی خود ودیگران نقشی اساسی رابازی کرده ومیکنند ,
لذا به این مختصر که البته آنقدرهاهم مختصر نبود اکتفا کرده
 

¤ پایان فرگرد سر آمدان ¤
¤ به قلم فرزانه شیدا¤آرمان نامه :شامل یکصد و سیزده فرگرد و هفتصد و چهل و پنج فرمان ارد بزرگ 

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد