کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ - فرگرد سرآمدان

 

  جلد 1- کتاب آرمان نامه ارد بزرگ

¤  بعُد سوم آرمان نامه ارد بزرگ ¤  
¤  فرگرد سرآمدان ¤

مجموعه مقاله ای در باب فرودسی به قلم  
جناب استاد خالقی مطلق :
در فرگرد سرآمدان از دیدگاه ارد بزرگ خواهیم پرداخت  
میدانید که همواره در طول تاریخ زندگی بشر افرادی وجود دارند که در زندگی دیگر
انسانها نقشی به سزا را بازی میکنند
این افرا د در فرگردهای ارد بزرگ نیز با نامهائی چون
۱-سرپرست
۲- پیشوا
۳- مردان و زنان کهن
۴- برآزندگان
۵- اسطوره
۶- فرمانروا
۷- ریش سفید
۸- سرآمدان
۹-اندیشمندان
۱۰- وسرانجام آموزگاران.
وچون دقت کنیم خواهیم دید که این افراد بااینکه خود از جمله افرادی هستند که چون ما یک زندگی معمولی داشته ودر میان خود ما می زیسته اندو آنچه همواره کسی را ازکسی مجزا ومتفاوت میکند نگاه واندیشه واعمالی ست که هرشخص در زندگی خویش پیش گرفته و بواسطه ی آن زندگی خود را پایه گذاری کرده وبه روش وآئین وشکل اندیشه های خود بنای یک هستی خوب یا بد برا برای خود
واطرافیان خویش می سازد .در ؛ فرگرد سرآمدان؛ نیز ما با نوعی ازاین گونه افراد روبرو هستیم که در راه زندگی خودصرفنظر از زندگی شخصی وفردی خویش دردیگر مسائل زندگی
چون کشور ومیهن نیز
خدمتگزار جامعه ی خویش بوده اندوبا افکار واعمال وایده واندیشه های خود نامی ازخویش برجا نهاده وتا همیشه زندگی با نام نیک
ز آنان یاد میشودوازاین گروه میتوان (شاعران ونویسندگان نامی) را برشمرد وبه تفضیل از هریک سخن گفت ولی به جهت آنکه بحث فرگرد ها طولانی نگردد به یکی دونمونه اکتفا میکنیم ودر جای آن از اشعار این شاعران نامدارن که در اندیشه وتفکر نیز سرآمد دوران خودو همچنین دوران کنونی بوده اند, وهموا ره نیز دست نوشته ها وکتب ایشان در خدمت
بشریت بوده یاد خواهیم نمود.از جمله آثار ی که میتوان از آن نامبرد شاهنامه ی فردوسی ست و آنچه ,بر سر افرادی افسانه های او میآیدوانچه در ,رخدادهای شاهنامه میگذرد واعمالی که پادشاهان وجنگجویان و..در طی سفرنامه ی زندگی خود در شاهنامه انجام میدهندهریک بگونه ای درتاریخ بوده یا به همان شکل با کمابیش تغییراتی اتفاق افتاده است من گاه فکر میکنم که شاید، (البته اگر دقت کنیم) ،
در میان نویسندگان وشاعران افرادی را خواهیم دید که گوئی با نوشته واشعار خویش پیش بینی آینده ی خود ودیگران را کرده اند.اما اینکه تا چه حدودی براین امر آگاهی داشته اند چیزی ست که بر ما مشخص نیست ودر بعضی اشعار چون اشعار ؛ حافظ مولانا و شمس تبریزی وخیام ؛.. گاه به اشعاری برمیخورم که ازاین امر حکایتی دارد . کسانی که قادر به گفتن احساس درونی خویش نیستند وبا مدد از این وعلت اینکه اینگونه فکر میکنم این است که بسیاری از انچه سروده اند یا درهمان دوران َاتفاق می افتاده ویا در آینده ای نه چندان دور به حقیتی مبدل گردیده است وگاه نیز سندیتی بر آینده وآیندگان گردیده است که (بحث قاره ها در شاهنامه ی فردوسی)نیز نمونه ا ی بر این مضمون می باشد.درعین حال ازنگاه من دنیاى واژه ها ، تنها پناه شاعران ونویسندگان است( قلم ایشان) تنها بیانگرعواطف واحساسات درونیست ,که با سرودن شعری ،نه تنها معنا واحساس بدرون خود شاعر برمی گردد بلکه بر دیگری نیز اثر شایان خواهد گذاشت.سرآمدان در طول زندگی خود همواره همه ی احساس واندیشه خود رادر دایره صفا وصداقت خود ریخته وبا دیگران شریک گشته و میشوندواگرچه دیدگاه بسیار حساس و ظریف وهمچنین احساس بسیار لطیف وحساسی را نیزدارا هستند که قادرند همه آنچه را دردل دارند درقالب کلمات ریخته وآنرا دراختیار همگان قرار دهند اما تفاوت آنان این است که وهرگز بفکر پنهان کاری احساس واندیشه ی خود نباشند( چراکه اگر جز این بود شاهکارهای بسیار بزرگ دنیا خلق نمیشد. )!
همواره« قلم »گویاترین کلام احساسی شاعران ونویسندگان است

تا بدین وسیله بیانگر احساس خویش بوده وپیامی را نیز به مخاطب شعر خود برسانند :
____ گاه باید ...____
گاه باید رنگین کمان بود درنگاه نور
گاه یک قلم بر چهره ورق
گاه تصویری با نقش یک لبخند
گاه ایستاده در متن منظره ای
گاه گامهائی در راه
گاه نشسته آرام در کنار چشمه ای
اما... در راه زندگی
همواره پس از سکون در حرکت
همیشه پس از نقطه
باز بر سر خط
...
زیستن را باید سرود به واژه های نو
بودن را بایست زندگی بخشید
در حرکتی
خطی ..امضائی..عکسی
لبخندی..واژه ای
...
می بایست زندگی و طبیعت را
به نقش حضور خویش عادت داد
بودن را باید بود
زیستن را باید زیست
چون جوانه های سبز بر درخت زندگی
...بهار در راه است
بهار درون خویش را پیدا کن
جمعه 10 خرداد1387
فرزانه شیدا¤ 

ازاین نظر،میتوان گفت که آنچه قلم عنوان میکند ،گویای درون فقط شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیزبسیارند .اشعار ونوشته ها خود را , بازگو شده احساس میکنند

واین خود یارای دهنده ی افرادی ست که بدلایلی در زندگی خود ,سخن گفتن ودردودل کردن را دوست ندارد یا نیآموخته که میتوان با دیگری هم از درون خود سخن گفت وآرام گرفت درنتیجه بسیار اشعار ,و جود دارند که خود میتواند التیام دلهائی باشد که قدرت سخن ندارند ویا حتی برای گویای احساس خوددچار مشکل بوده  وبدینوسیله از کتابها وجملات واشعاربرای بازگو کردن خویش بدیگری از ان بهره می جسته ومیجویند :

 
آرزو دارم بیابی مرحمی
تا بیاسآئى به شادیها دمّى
روزگاران چهره دارد خوب وبد
(صبر *) می باید بوّد ، بر ( آدمی*)
گه به زین و ُ گه به زیر ِ زین دهر
دل گذر دارد به شادی و غمی!
باید از غمها گذر کرد و گذشت
بر غم دل ، چیره باید شد ، کمی!
" فرزانه شیدا مهر ماه ۱۳۸۸"___
 
من نیز خود بسیار پیش امده است که در موقع مطالعه کنار جملات یا اشعاریبا علامت ستاره یا ضربدر وگاه خطی بزیر جمله ی مورد علاقه ام آنرا مشخص نموده ام وگاه در دفترچه ی  یاداشتی چنین بخش هائی را نوشته  ونگهداری کر ده ام تا در مواقع لزوم مجدد  وبطور مستقیم به سراغ همان بخش رفته وبه دوباره خوانی, یا یادآوری آن  برای خود مشغول شوم  بسیارنیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام که چندین سال بعد دقیقا هرآنچه ,در سروده ی خود گفته بودم در زندگیم اتفاق افتاده واین به شکلی بود که خود از اینکه ,شاید آنچه مینویسم روزی حقیقت بیابد بی خبر بودم اما باهر آنچه بر من نیز گذشته,اما باز نمیتوانم بگویم سرنوشت یا تقدیر چنین برایم رقم زده , چراکه گامهای آدمی خود مشخص کننده وتعیین کننده ی آینده او خواهد بود وهمچنین ,تصمیماتی که شاید اگر بدرستی تحقیقی در آن باب شده باشد میتوانست بسیار در شکل آینده ی افراد موثر باشد.درکل هرآنچه نیز روزانه انجام میدهیم معمولا درپایه های اولیه , اساسی ومهم را در زندگی آدمی بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری ,مواجه میگردد که نوع انتخاب وتصمیم گیری شخص در آن رابطه
ودر آن موضوع بی تردید بی ثمر وبی اثر نخواهد بود .
پرستوی مهاجر :
  برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر 
برو   بار  دگر  از   آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
 
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!! 
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
 
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر! 
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!! 
!شنبه ۱۱بهمن ماه ۱۳۶۲
___ فرزانه شیدا___
من نیز باخود عهد کردم که : گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم  دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم  "زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم 
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
 
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
 
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم 
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار 
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز 
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم 
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم ! 
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازیهمانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس  واحتمالات بگذاریم بی شک  چیزی جز این نخواهد بود
 
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم  ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی  آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.! 
___ این روزگار:___ 
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸-
فرزانه شیدا
در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
1- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری  قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان  خطا در امروز  زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.! از این  نظر , میتوان گفت که آنچه , "قلم" عنوان میکند,  فقط وبه تنهائی گویای درون شاعر نیست اگرچه احساس اولیه از آن اوست اما از سوی دیگر نیز بسیارند انسانهائی که با,  اینگونه اشعار ونوشته ها ئی که توسط  شاعری حرف دل خود ودرون خود وحتی شخص خود را ,بازگو شده احساس میکنند  واینگونه اشعار برای مردم عادی خود بمانند دردودل کردن خود انهاست نه تنها شاعر که در سروده ی شاعر خود را می بینند وگوئی دردودلی که در سینه داشته اند در شعر وسروده ای بازگو شده می بایند  چراکه بسیارند انسانهائی که قادر به بازگو کردن درون خود یا حتی قادر به دردودل کردن نیستند یا برای ایشان حرف زدن از درون مشکل است یا بلد نیستند یاد نگرفته اند که چگونه احساسات خود را ابراز کنند حتتی بااینکه درونی پراز حرف داشته وتمایل به حرف زدن نیز دارند وبااین اشعار خود را بازگو شده احساس میکنند وحتی احساس آرامش میکنند ویا از نزدیکی احساس خود با شاعر این غم از درون ایشان خارج میشود که هچکس چون اونیست هیچکس دردی چون درد او ندارد ومی بیند که شاعری ونویسنده ای حرف دل اورا ابراز کرده است . 
 
 آرزو دارم بیابم مرحمی 
تا بیاسایم به ارامش دمی 
 روزگاران چهره دارد خوب وبد 
 (" صبر" ) می باید بُوّ بر "آدمی" 
گه به زین وگه به زیر زین دهر  
دل گذر دارد به شادی وغمی  
باید از غمها گذر کرد وگذشت 
 برغم دل, چیره باید شد , کمی  
مهر1388_فرزانه شیدا___ 
بسیار نیز پیش آمده که خود نیز شعری سروده ام وچندین سال بعد از آن ,دقیقا هر انجه را درشعر سروده بودم در زندگیم اتفاق افتاده و به چشم عین شعر خود را در زندگیم مشاهده میکردم بی آنکه روز سرودهن شعر بدانم که روزی همه ی اینها در زندگیم اتفاق خواهد افتاد چون مهاجرت من از ایران واگرچه باز نمیگویم که تقدیر وسرنوشت چنین برایم مقدر کرده بود چراکه گامهای آدمی خودمشخص کننده ی آینده ی اوست وهرچه پس از آن اتفاق میافتد تعیین کننده ی آینده ی او خواهد بود وهمچنین تصمیماتی ک در زندگی اتخاد میکند واگرانسان به درستی تحقیقی در رابطه با آنچه انجام میدهد بی شک میتوانست در شکل آینده ی افراد موثر بوده وهستدرکل هر آنچه  روزانه انجام میدهیم معمولا در پایه های اولیه  اقداماتی ست که,نقشی اساسی ومهم رادر زندگی در ساختار اینده ی ما بنا خواهد نمود وموقعیتهای خوب وبد بسیاری را که با آن مواجه میشویم در آینده نیز با انجام کارهای روزانه  ی ما شکل خواهد دادکه تماما در انتخاب وتصمیماتی خلاصه میشود که شخص در زندگی خود اتخاد میکند ودرنتیجه روزانه وتصمیم امروز او در فردای او بیثمر وبی اثر نخواهد بود حتی اگر انتخاب وتصمیمی کوچک باشد  
____ پرستوی مهاجر____ 
 برو بار دگر از یاد و خاطر
پرستوی دلم آه ای مهاجر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن قلب من آه ای مسافر 
یازدهم بهمن 1362/فرزانه شیدا____ 
برو   بار  دگر  از   آشیانت
اگرچه با مشقت گشته حاضر
همیشه کوچ و از لانه گذشتن
بگو تا کی تو ای دنیای جابر؟!
 
به سختی آشیان کردم مهیا
کنون هم میروم مانند عابر!!
نمیدانی پرستو را چه دردیست
ترا معنا بوّد تنها به ظاهر!!
یاید بر زبان درد پرستو
نگفته شعر دردش هیچ شاعر
غم هجرت نشد ترسیم نقاش
ادیبی نانوشته در دفاتر!!!
تو درد مرغ سرگردان چه دانی؟!
تو با آواره کی بودی معاشر؟!
تو آن نقطه به پرگار جهانی
پرستو هم بوّد همچون دوائر!!!
شنیدی تو صدای قلب او را؟!
طپشهایش شده در سینه وافر!!
بخود گوئی :پرستو هم سفر کرد
رسیده نو بهار ؛من؛ بآخر!!
تو گویی میرود او سوی ییلاق
ولی طفلی پرستوی مهاجر!!!
به جبری میرود از لانه ی خویش
چو آن آواره در صحرای بایر!! 
دوباره در پی یک آشیانه
دوباره جبر این دنیای ساحر!!!
پرستو این دل آواره ی ماست!!!
که تقدیرش شده با تو مغایر!!!
بصدها باره کوچش را رضا شد
 
"دگر نتوان شدن همواره صابر"؛!!
هزاران باره رفته بی شکایت
ولی گریان شده در این اواخر!!!
ز قلب او که بوده آشیانم
روم با غصه و اندوه وافر!!!
به اشک دیده بر این کوچ غمگین
بدور آشیان گردم چو زائر!!!
خدایا مرغکی بی آشیانم
که هردم میشوم از لانه صادر!!!
بدین آوارگی ها چوّن بسازم؟!
منم تنها بدرد سینه ناظر!!!
ز سرمای محبت رهسپارم
که نتوان شد به سرمائی معاشر! 
به دلداری قلب بیگناهم
زبانم گشته از هر گفته قاصر!!!
چرا تقدیر من هجر و جدائیست؟!
؛ خدا ؛را کی توانم بود شاکر؟!
بخود گویم به اشکی:ای مسافر
برو بار دگر از یاد و خاطر
خزان عشق ما از نو رسیده
سفر کن ای ؛پرستوی مها جر؛!! 

 

 همانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس واحتمالات بگذاریم  بی شک چیزی جز این نخواهد بودکه ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایم یا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی آنچه را که اتفاق افتاده است  تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.!
ـــــــ این روزگار:ــــــــ 
 


من نیز باخود عهد کردم که : گر ازاین منزل ویران بسوی خانه روم  دگر آن جا که روم " عاقل وفرزانه" روم  "زین سفر گر به سلامت به وطن "باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم 
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر وسلوک
بدر صومعه با بربط وپیمانه روم
 
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
 
ناکسم گر بشکایت سوی بیگانه روم 
بعد ازاین دست منو زلف چو زنجیر نگار 
چند و چند از پی کام دل دیوانه روم
گر ببینم خم ابروی چو محرابش باز 
سجده ی شکر کنم وز پی شکرانه روم 
خّرم آن دم که چو حافظ به تمنای وزیر
سرخوش از میکده با دوست بکاشانه روم ! 
واین نیز تفالی بود بر دیوان حضرت دوست حافظ شیرازیهمانگونه که بارها در فرگردها تاکید کرده ام ما نمیتوانیم همه چیز را به حساب شانس  واحتمالات بگذاریم بی شک  چیزی جز این نخواهد بود
 
که ما از حقیقت های ناگفته زندگی خود فرار میکنیم  ودردرون میدانیم  که خود نیز بی تقصیر نبوده ایمیا اینکه نمیخواهیم برای دیگری همه ی ماجرا وهمه ی  آنچه را که اتفاق افتاده است تا امروز درمکان فعلی باشیم را بازگو کنیم.! 
  در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
۱) ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدینوسیبه بر خود ودیگری  قصد داریم که این امر را موجه کنیم که اشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد است چرا اکنون همان  خطا در امروز  زندگی ما ,باعث مشکل ومولّد گرفتاری ما شده.!
۲)  ودلیل دوم این است که از برملا شدن واقعیت وحقیقتی میترسیم
 اما ( سرآمدان اما اینگونه نیستند *) ایشان درتماتم زندگی خود چیزی برای پنهان کردن ندارند و اثار وسرگذشت ایشان متعلق به مردم است
آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، را با خلوص نیت عنوان میکنند خواه موفقیت باشد یا شکست , تمامی  را بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل مواجه شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد که غم وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که ممکن است این خودبه تنهائی,یاور راه آنان در زندگی باشد .برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویش ودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود سخن از عشقی 60 ساله داشته است که همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ
و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهای
بسبیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است سروده ی استاد شهریار را میخوانیم: با نام"
به سینما" میرفت:
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین 
مگر در سینه ی تنگت تو باغ دلگشا داری( استاد شهریا ر )
وحتی نامی که "استاد شهریار " برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او برگرفته از تفالی بود
که برای برگزیدن نام خود به فال حافظ زدکه در" شعرحافظ " نام " شهریار" برده شد واو این نام شهریار برای خویش انتخاب کرد.لازم به گفتن این نیز هست که نام شیدا نیز برگرفته از تفالی بود که به یاد شهریار برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام شیدا رانیز حافظ شیرازی بروی من نهاد!
*و در این سروده از حافظ بود
که نام وتخلص من برمن مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای
نام دوست
واله ی * شیدا *ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست
( دیوان حافظ شیرازی) 
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم! ,اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن آ نچه واقعیت است را همواره وظیفه ی خودمیدانندودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتند از چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ،چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد  که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است- شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند- شکستهای خود را با شجاعت تمام ابراز میکند- احساس خود را با همگان شریک میشود واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد ویا حتی دلسوزی همنوع خویش" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید "" واین وظیفه اوست که بگو ید " .او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند
_____ این روزگار:_____ 
از روزگار در گذر دارم شکایت با گله
پرشد دگر پیمانه ام از صبر وحتى حوصله
بنگر که بگذشته زما هرروز ما بس بى ثمر
شادى بسى دور از دلم، داردبه دنىا هلهله
بازار عمر زندگى گه کوته وگاهى دراز
رسمى دگر باید بوّد بر این سند ،این معامله
تا کى بدنبال هدف درکوچه سرگردان شدن
همواره بىن خوب و بد ،باشد هزاران فاصله
دلخسته و بس شاکیم زین روزگار لعنتى
یارب خدائى کن کنون ، گیرد بدى ها فیصله
اول آبان ۱۳۸۸-
فرزانه شیدا
 در زندگی نیز دودلیل وجود دارد که حقیقت را نمیگوئیم:
۱- ما دربسیاری از مواقع حاضر به قبول اشتباهات ویا حتی شکست خود نیستیم .
وگاهی نیز از سر پنهان کردن معمولا وبیشتر برای موجه انگاشتن خطای خود یا
دیگرانی که بدلایلی از آن وآنان حمایت می کنیم ،و به هر بهانه ای توسل میجوئیم تا بدین وسیله 
به بر خود ودیگری این امر را  موجه کنیم که چرااشتباهی ازما یا دیگری در رابطه با ما سرزد که آن خطا امروز باعث مشکل ومولّد گرفتاری برایمان شده.!( سرآمدان اما اینگونه نیستند *) آنان از گویائی واقعیات سرباز نمی زنند ، و هرگز از آنچه برآنان گذشته ، موفقیت باشد یا شکست آنرا نرا بادیگران درمیان نهاده ومعتقدند که می بایست  دیگرا ن نیز از آنچه بر آنان گذشته با خبر باشند تا ازآن پند گرفته کمتر با مشکل  مواجه شوند.آنان آنقدر صادق , انسان دوست و جتماعی هستند که فکر کند چه اشکالی دارد  که غم وشادی من موفقیت وشکست من بر دیگران آشکار باشد زمانی که  ممکن است این خودبه تنهائی,یاور راه آنان در زندگی باشد برای بازگوئی بهتر مطلب میتوانم مثالی عرض کنم:ازجمله عشق استاد شهریار که نماد خوبی براین سخن است که او هرگز خود خویشودرون خود و عشق خود را از کسی پنهان نکرده و بیت بیت اشعار خود, سخن از عشقی ,شصت 60 ساله داشته استکه همواره دردل استاد شهریار زیسته وهمراه با همین عشق نیز  جهان را ترک کرده است وهمچنین هزاران ابیات دیگر او که خود نماینده اندیشمند بودن این استاد بزرگ و نماینده ی تجارب و بزرگی روح ودرون او بود, همراه با پند ها واندرزهایبسیار دراین اشعارخود شاهدی زنده بر این گفتار است
 ( به سینما میرفت): 
توای بالا بلا دلبر بگو منزل کجا داری
خدا را برسر بالین که؟ ای بالا بلا داری
به دامان فلک جایی سزای چون تو گوهر نیست
فرود آ ای عزیز دل به چشم من که جا داری
زخود بیگانه ام کردی، که با چندین رمیدن ها
هنوز ای آهوی وحشی نگاهی آشنا داری
به دنبال تو افتادم نگاهی در قفایت کن
به این تندی مرو افتاده ای هم در قفا داری
من این راز ونیاز عشقبازی از خدا دارم
خدا را ناز کمتر کن ، تو هم آخر خدا داری
هوای نفس چیز دیگر است وعاشقی دیگر
تو باید این دومعنی جان من از هم جدا داری
ترا تا بی صفا دیدم سری بر آستین دارم 
بیا ای اشک تلخ امشب، عجب ذوق وصفا داری
ندانم تاچه گویم ای طبیب سنگدل باتو
شکستی استخوانم را وبا خود مومیا داری
خوشا در پایت افتادن به شوق وگریه سردادن
بخندان گل که چون صبحم به وجد وگریه واداری
ننالد درچمن قمری بدین مستی وشیدائی
دریغ است ای دل رعنا ستم با ما روا داری
به دامن می فشانی شهریار لاله ونسرین
مگر در سینه ی تنگت  تو باغ دلگشا داری ¤استاد شهریار¤
وحتی نامی که " استاد شهریار"  برخویش برگزید نیز به نقل ازخود او  برگرفته از تفالی بود واو این نام شهریار برای خویش انتخاب کرد. 
  لازم به گفتن این نیز هست که نام " شیدا " نیز برگرفته از " تفالی" بود که به یاد  
" استاد شهریار" برای برگزیدن تخلص خود بر دیوان حافظ زدم ونام  "شیدا را نیز حافظ شیرازی" بروی من نهاد! و در " سروده  زیر"از حافظ بودکه نام وتخلص من بر من  یعنی نام: " شیدا"مشخص شد:
مرحبا ای پیک مشتاقان بده  پیغام دوست
تاکنم جان از سر رغبت فدای "
نام دوست"
 
واله ی" * شیدا *"ست ,دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست
زلف او دامست و خالش دانه ی آن دام من
بر امید دانه ی آفتاده ام در دام دوست
سر زمستی برنگیرد, تا بصبح روز حشر
هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد ازجام دوست
پس نگویم شمه ی از شرح شوق خود از * آنک (*از آنروکه*)
درد سر باشد نمودن بیش ازاین ابرا م دوست
گر دهد دستم کشم دردیه همچون توتیا
خاک راهی کاّن مشرف گردد از اقدام دوست
میل من سوی وصال وقصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا بر آ ید کام او
حافظ اندر درد او میسوز وبی درمان بساز
زآنکه درمانی ندارد درد بی درمان دوست  
از : دیوان حضرت حافظ  
اگرچه من قول میدهم هرچه که هستم لااقل درد بی درمان کسی نباشم! اما به هر شکل برآزندگان در زندگی بد ینگونه فکر نمی کنند که گفتن   آ نچه واقعیت است ,درست نباشد که برعکس :( " آنچه باید گفت گفته وآنچه بر گردن آنان چون وظیفه ایست را انجام میدهند!." ) ویک سر آمد واقعی جز این نمیتواند باشد . ) در سروده ی :"سعدی " نیز میخوانیم که : 
 به چکار آیدت ازگل، طبقی
ازگلستان ِ من ، ببر ورقی
گل همین پنج روز وشش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد .( سعدی )
 بگذارید نگاهی داشته باشیم بر عقیده اندیشمندان,  استادان علوم ادبی وادبیات و‌شاعران ,نویسندگان وبزرگان که توسط آقای نیما اسماعیل پور گرد آوری وتدوین   گردیده است واین بزرگان نیز ارجمله کسانی هستند که خود جزئی از( سرآمدان)  محسوب میگردند،واین بزرگان عالم به یک گونه اندیشه میکنند که :
" اشپینگر": شعر گفتن هنر است اما شعر فهمیدن از آن هم برتر است
 " دانته": شعر مرواریدی است در اقیانوس استعداد که فقط صیادان 
 پر توان می توانند آن را صید کنند
" گوته": با زبان شعر بهتر می توان در دلها نفوذ کرد
" آلفونس دوده ": شعر زیباترین ناله و سپاس و نصیحتی است که از ضمیر انسان بر می آید
" دهخدا" : زبان شعر را همه می فهمند حتی آنها که سواد ندارند
"ویکتور هوگو ": هر کس از شعر چیزی نفهمد از هیچ هنری چیزی نخواهد فهمید
" دالی ": شعر به شاعر چنان قدرتی می دهد که می تواند هم نقاش و هم آهنگساز نیز بشود
"ناظم حکمت": عشق تنها عامل شعر نیست خشم و غم و امید هم عوامل دیگر هستند
" نیما یوشیچ:" هم شعر گفتن استعداد می خواهد و هم شعر فهمیدن
"ولتر:"شعری که در شنونده غرور یا امید یا خشم یا اندوه ایجاد نکند شعر نیست
"محمد حجازی": هزار جمله به نثر، ارزش و زیبایی یک بیت شعر را ندارد . 
 ودرکنار تما می این سخنان اگر سر آمدان براستی چیزی برای گفتن نداشتنداز چه روست که هنوز از دیر زمان تا کنون همواره آثار آنان برجای مانده است ؟چنین موضوعاتی ست که بر آزندگان را از دیگر مردم مجزا میکند.
شاعر ونویسنده احساس واندیشه خود را درقلم خویش ریخته وآنچه میگوید ,چه در قطرات اشک او باشد چه در سوختگی دل او چه حکایت تاریخ باشدچه رنج زندگانی ... همه وهمه چنان ارزشی را بخود میگیرد  
که انکار آن از عهده ی منو شما خارج است 
 1 - شاعر ونویسنده از ریختن اشکهایش شرم نمیکند 
 2_شکستهای خود را  با شجاعت تمام ابراز میکند  
 3- و احساس خود را با همگان شریک میشود  واین تنها بخاطر این نیست که میخواهد از لطف ومحبت دیگران برخوردار گردد  ویا حتی دلسوزی همنوع خویش را خواهان باشد ,
" بلکه او میگوید چون میداند باید بگوید ، واین وظیفه اوست که( بگوید )!" . 
او می بایست دیگران را از پیش آمد وپسآمد ماجراهائی که دیده است و تجربیاتی که با آن روبروگشته واز آنچه که آموخته است دیگران را نیزآگاه کند.ازجمله افرادی که میتوان از آنان به نام سر آمدان نام برد :از شاعران کلاسیک :( فردوسی ـ سعدی - نظامی - حافظ - شمس تبریزی- مولانا جلاالدین و وحشی بافقی) ... واز شاعران نزدیکتر به دوران ما ( شهریار ودر شعرنو" پدر شعرنو" نیما یوشیج "*) و دیگرشاعران بنامی دیگری هستند که دراشعار ونوشتارآنا بخوبی میتوان ‌(اثر دانش وعلم وتجربه و دوراندیشی واندیشه های فلسفی ویا عرفانی )مشاهده کرد وتوشه ای نیز برای آینده خویش برداشته وبه رقم تجربیات آنان ازبسیاری مشکلات دوری  جسته یا به مدد آن خود نیز انسانی شد که در چالش ها وپیامد های زندگی توشه راهی را  که ز انان آموخته ایم ، با خود برد ه و آموخته های آنان را نیز یاور خود در راه زندگی کنیم واین بواقع روشن و آشکار است که انسانی بدون آنکه نیازمند توشه ایبرای اینده خود باشد قادر نیست ادامه راه خویش را به سهولت رفته از مصائب ومشکلات بر حذر باشد .اگرچه زندگی همواره به گونه ای در راه های زندگی به آزمایش ما میپردازدوبا معمولا با آنچه که پیش بینی نشده است به استقبال آدمی می آید.اما براستی چه چیز میتواند دراین گامهای سخت یاور راه ما باشد مگر یاری ,گرفته , از بزرگان وسرآمدان وپیران وافرادی که خود به نوبه خود این راه را پیموده وکمابیش در راه زندگی همان را تجربه نموده اند که در اثار آنان ودر کتب مختلف یا حتی روایات بسیار از آنان دیده شنیده وخوانده ایم .درواقع سرآمدان انسانهائی هستند که بگونه ای در اشعار خویش امر و نهی دوستانه ای را, با ما در اشعار ونوشتار خویش خواهند داشت که چون سر بدرون کتاب اینان بریم بی شک بی ثمر باز نخواهیم آمد که این چه از سر تفنن باشد چه از سر نیازبه یادگیری ، ...و همانگونه که در فرگردهای گذشته نیز اشاره کردم : ممکن نیست که چیزی از آن نیاموخته , سر از کتب ونوشتار آنان بلند کنیم .
 انسان که نیازمند تفکر است با " فلسفه " که خود یعنی " سوال " سوال از زندگی, از چگونگی ها ,از چرا ها ودلایل ...  انسان هرگزقادر نخواهد بودبدون پاسخی به حداقل نیمی   از سوالات خویش ,  خود را در دنیای امروز  آسوده ودرامان ببینند, چرا که حتی تغییر نوع وشکل زندگی هرآن قدری هم که تحول یافته باشدوهر چقدر که انسان امروز با انسان گذشته تفاوت داشته باشد .باز در نهاد وذات همان انسانیست که نیازمند بسیاری از چیزهاست .ازجمله جواب گرفتن وپاسخ یافتن بر پرسش وسوالات خویش و حال سوال اینکه : چرا جوابگوی ما این عده باید باشند" و پاسخ چیست؟
 
 زمانی که شاهنامه ی فرودوسی را نیز ورق میزنم با آنچه در تاریخ ,زندگی ما گذشت ,احساس میکنم شاعر اندیشمند ایرانی بیش ازآنکه شاعر باشد بمانند آینده نگری که همه چیز را از آینده میداند در اشعار خود سخن میگویدواین یکی دیگر از " محسنات سرآمدان " است که بعلت نزدیکی دل وحالتهای عرفانی وشاعرانه خویش بسیار با خداوندگار خود نزدیک هستندوبگونه ای آینده را نیز پیش بینی کرده وخواه بر اثر تجربه باشد یا از روی آگاهی  از نتایج اعمال ,  همیشه در سروده ها ونوشتار خویش چنان نوشته اند که خبر از نزدیکی آنان  با خداوند را میدهد ,نمونه این اشعار را در کتب شاعرانی چون خیام وفردوسی وحافظ ...وشهریار ونیما نیزبسیار دیده میشود
ادامه مطلب ...