کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا Farzaneh Sheida-ف.شیدا

کتابهای اینترنتی فرزانه شیدا- ف.شیدا

●اشعار ف.شیدا در کتاب بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ بخش دهم(10)

 ●اشعار ف.شیدا  

در کتاب بعُد سوم آرمان نامه  اُرد بزرگ● 

   ـــــــ  بخش دهم(10) ــــــــ 

۱●

نه دیگر « خویش» می بینم ، دراین  وادی تنهائی 

نه تنهائی،  مرا داند ، زخود , در سوزِ رسوائی 

منم عاشق ، دراین دنیا,  « ‌نه دیگر من » ,نه دیگر « تو »

« منم», «ما » شد , زمانی که ،شدم ،«درگیر شیدائی »! 

ـــــــــــــــ فرزانه شیدا /   شنبه 7آذر 1388ــــــــــــــ 

۲ ●  

____ « خود»  ____  

نه در خود غرقه ای بودن   

نه از خود  غافلی  گشتن   

وجود «پنیه ی  خود» را 

بباید درجهان « رشتن »    

... 

تو چون کودک بدنیایت   

زمانی ساده وخردی   

ببین اما به جسم «خود» 

چه دادی؟ چُون ثمر بردی؟  

« رضا باید شدن ازخود » 

دراین دنیای بس فانی 

به خوشنامی اگر خواهی 

بدنیا  تا ابد  مانی  

به پرواز ِ دل وروحت 

جهان را ساز دیگر باش 

به آهنگی ز پروازت  

تومرغی شاد وبرتر باش  

___فرزانه شیدا /   شنبه 7آذر 1388 ـــــــــــ

 ۳●   

____ بیا... تو, هم... ____
بیا توهم مثه من , دل رو بزن بدریا
غمها روتحویل نگیر , بخندبه ریش دنیا
بگو توهم به غمها, بی خیاله دل ما
ما اسیرت نمیشیم , نه امروز ونه فردا !
...
بیا ما هم نترسیم از قدمای بلند
روی لبا بزاریم , لطف ِسلام و لبخند
بیا دیگه نترسیم که دنیا ما رو شسته
گرچه که شُسته رُفته, آویزونیم روی بند!
...
واسه دلت اگرچه «غم» یهو حاضر میشه
یاکه یهو توُ راهت, «دوراهی » ظاهر میشه
نترس ازاین بادی که « بید » تنت رو لرزوند
نترس اگه با هرغم , دل یهو «شاعر» میشه!
....
فردا که فردا میاد, «امروزه »رو تو دریاب
نشو اسیر « رویا » ,نباش توُ عالم خواب
ماکه « لالا » نگفتیم که زندگیت بخوابه!
تا آخرش بگی تو : کشکتو, جانم بساب!
...
بیا بگو به قلبت : شادیا رو سوا کن
از گذرون عمرت ، ‌بهترینو , جدا کن
بیا کمی گوش بده, زندگی مالِ قلبه
گاهی شده « یه لحظه» یادی ازاون خدا کنه
...
بگو که ما همیشه مخلّص اون خدائیم
به قدرت وبرکتش ,از غصه ها جدائیم
به مهر اون همیشه ، زندگیمون گذشته
بعدازاینم میگذره تا وقتی با خدائیم
__فرزانه شیدا 1382 آذرماه 2003 /اسلو /نروژ ___ 
 

۴ ●  

___ کجاست ____

  دست براین دل غمگین مگذار 

کز شرار دل من میسوزد 

و دگر آینه هم با افسوس 

همره   دیدهء  من گریه کنان 

دیده بر دیده ی من می دوزد 

با دلــم هیــچ مـگو 

که ز بغضــی ســوزان 

شاخه ی  صبـــرو تحمل  د آن  

بی امان میشکند در اندوه 

و دلم,  همچو غروبی غمناک   

پشــت  کوهـی تنـها 

در پریشـــانی روح  

دعا دست نیازی دارد 

پس خدای منه سرگشته کجاســت 

که   ببیند , دلِ  ویرانم را  

دیده ی  خسته  و گریانم  را 

بغض پنهان شده  در جانم را 

 از دلم هیچ مپرس 

که هر آن شب به مناجاتی پاک 

در پس شــعله ی شمعی آرام 

تا سحرگاه خـــدا 

دیده ای بیــدار است 

و درین نیـم ره  رفتـهء خـویـش 

در سوال دل خود وامانده سـت 

که خدای منه سرگشته کجاســت 

که اگر از سر رحمت بر من 

در شادی را بست 

با دلم باز بگوید ز چه رو 

همچنان درب محبت بر دل 

 قفل و زنجــیر شد ه ست 

و کدامین روزی پاسخی خواهد داد  

بر مناجات منه حیرانـی 

که بسـی آزرده 

که بسـی وامـانده 

همچنان گریانم همچنان گریانــم 

پس خدای منه سرگشته کجاسـت 

که مرا دریابد  ، که مرا دریابد 

منکه در این شب تردید سیاه  

بس باو  محتا جــم 

بس باو  محتاجــم 

 1382 /2003 

ـــــــــ فرزانه شیداــــــــ

۵ 

___ شبگرد ( رهگذر شب )  ___

  قدم درکوچه های شب گذارم
به گامی کوچه ها را می سپارم 

نمیدانم  بدنبال  چه  هستم
هدف یا مقصدی  ثابت  ندارم

مرا امشب محیط خانه تنگ است
پریشانم , ملولم , بیقرارم

زاینرو من زدم از خانه بیرون
که شب را درخیابانها سر آرم

خیابان تهی غرق سکوت است
فقط من عابر این رهگذارم

درمیخانه هابستند ورفتند
ولی پیمانه ای آید بکارم

که مستانه روم در کوی وبرزن
بگریم نیمه شب برحال زارم

منم آن غمدل شبگرد وتنها
که آرامی ندارد روزگارم

کنون دراین شب پائیزی وسرد
منم آواره ای ،غمگین وشبگرد

سکوت خالی این کوچه ها را
صدای پای من امشب فنا کرد

کنون تنها به اشکی غمگنانه
خموشم در نداری های همدرد

مرا تنهائی وبی همزبانی
به شبها رهگذار کوچه ها کرد.
 
 

 14/11/1362جمعه بهمن ماه 

___ فرزانه شیدا ____

  

۶●

 ____  بگو ... ____ 
 بگو گفتن هم راهی ست
...بر فریادهای فروخورده
حتی اگر بی تفاوت
از کنار آن بگذرند ...
باز
بهتر از ناگفتن هاست !
اگر سکوت میدانست ,
چگونه لبهای دل را ,
به اسارت
کشیده است ,
شاید خود
فریاد میکشید
اما حروف را
کنارهم بگذار,
شاید وصل کلمات ,
جدائی ها را کمتر کند
وروزی دستهای ما
با وصل دوباره آشتی کند
در شادی زیستن

___   فرزانه شیدا 1384 ___  

  ۷ ● 

___   آخر او قلب نداشت___
برق زیبای نگاهی آبی...
در نگاهش شادی
بر لبش خنده
همیشه جاری
و براین
چهره ی آرام وصبور...
رنگی از غصه وغم
پیدا نیست
واگر ماه بماه
...گوشه ای می افتاد
وکسی یاد نمیکرد
ز او روز و شبی
رنجشی نیز نداشت
همچنان خندان بود
همچنان آسوده!!!
آخر او قلب نداشت!
و زبازیچه شدن
شرم نداشت 
و رها بود 
ز آزرده شدن
شاید او میخندید
زآنکه خود
شادی یک کودک  بود
شاید اومی خندید  
زآنکه احساس نداشت
غبطه میخورد دلم 
بر نگهش
و به آن لبخندی
که بر آن چهره ی شاد...
 تا ابد جاری بود
وبه آن چهره...
که شادی میداد..
به دل وروح لطیف کودک...
با نگاهی براق

هدیهء بود ز من  ....
من ِ مادر 
به شب جشن تولد
یک شب
به یکی دخترکم ...
که مداوم
به نگه میخندید ...
برلبش نیز مداوم لبخند
وعروسک ز دل جعبه
به بیرون آمد...
. دخترم ذوقی کرد
وعروسک هم نیز
همچنان میخندید...
همچنان خندان است...
تا ابد میخندد
این عروسک , اما... 
همچنان ساده مرا می نگرد
لااقل
خنده واین دیده ی او...
خالی از کینه ی
این دنیا بود
لااقل
مظهر یک شادی بود
لااقل  کودک من ...
با لبش می خندید
...
این عروسک اما
همچنان ساده مرا
می نگرد
و دگر کارش نیست 
که چه سان
روز و شبی می گذرد
آخر او قلب نداشت
ما ولی در دل خود...
از عروسک شدنی می ترسیم!!
که مبادا یکروز
بازی دست جهانی باشیم
بی خبر زآنکه عروسک ؛هستیم؛ !
لیک خالی ز نگاهی براق
خالی از نقش همان لبخندی ...
که تواند روزی
شادی یک دل دیگر باشد
(ما) عروسک هستیم!!!
 لیک در سینه ما قلبی هست
که گهی سوخته دل..
ازهمان روزن چشم  
ازته قلب و وجود...
اشکها میریزد...
اشکها میریزددر غم دنیائی
که درآن قصه ی بازیچه شدن
نه بدست کودک که ...
به دست دنیاست!
لیک در سینه ی ما ...طپش اندوهی
ضربان تلخی
نبضی از گردش دهر
همچنان بانک مداوم میزد ...
درسکوت دل ما ...
در همه خاموشی
زمستان ۱۳۸۲  

ـــــــــ سروده ی: فرزانه شیدا ـــــــــ   

  ۸ ● 

ـــــــــ دل بی درد و رها ـــــــــگر بود چنین قلبی از عقل جدا باشد
آنرا که بوّد روحی غافل نشود از غم
گر روح ندارد او نامش نبّود آدم
گر کودک و گر پیر یست گر مرد و یا یک زن
هر دل به مرام خود دارد غم این برزن

اورا که به غهمایش پیوسته فرو رفته
هر دم به خدای خود رنج وغم دل گفته
آری شب بیداری از یک دل غمدار است
از غصه بسی دلها غمدیده و بیدار است
اینگونه دلی هر شب دستی بدعا دارد
نجوای دلش هر شب رو سوی خدا دارد

ـــــــــ سروده ی : فرزانه شیدا  ـــــــــ 

۹● 

____راز ____ 

گفتم بدل رازت  بگو 

اوگریه کرد ! بی گفتگو 

گفتم دلا رازت  چه شد؟ 

گفتا: به اشک من بجو . 

___ ف.شیدا ___ 

۱۰● 

____ دلشکسته  ____ 

میدانم نشسته در گوشه ی اندوه, ... 

سرگردانی! ...

میدانم در عبور لحظه های غمگینت 

که به هزارباره زندگی را, 

 در مرور گذرهای تلخ وشیرین 

به انتها برده ای ...

هنوز سرگردان نقش " هستی"

, "نقش آدمی "

از طلوع درباره روزگار درد،  

دلگیری ! 

میدانم صداقت وسادگیت را 

 به یغما می برند, 

 هربار که , ترا در بازی فریب 

می شکنند. 

میدانم که هربار 

 در کنج هزار باره ی گریه هایت ,  

باخود گفتی: بار آخرست  

اینبارَ، شکستن بدست خلق !

وباز ....وبار 

هربار دل سپردی به ذات وجود 

 تبرک یافته ی انسانی 

که درتصور تو  

لایق مهر بود ویاوری 

....وهربار شکسته تر از پیش  

باز آمدی ،وقتی که دریافتی 

"وجودی" دیگر ، 

تبرک انسانی ا را باور ندارد 

" تا به باور ، "خود" بنشیند !...

تا باور کند که حضور و وجود 

نه برای خرابی وویرانی ست  ,

که برای ساختن های زندگیست 

برای ساختن خود ودنیائی ...

نه دلی را  

در قعر نامردی ونامردی  

به ویرانی کشیدن !

نه پیمانی را که به لطف ، 

که به مهر ،که به عشق 

بااو بسته شد زیر پای  

نادانی , بی مهری 

ویا فریب له کردن و  

روزگاری را بر تلخی روزگار

 بر کام دلی زهر آگین کردن .!

میدانم دلشکسته ای 

از اینکه هرباره وهزارباره

 باور کردی آدمی " انسان" است 

دریغ که این تنها ، 

 نامی ست بر او ! نه بیش!

دریغ "آدمی" در پوسته ی تن بشری

شیطان را فرمان میبرد نه خداوند را.  

میدانم دلشکسته ای ...میدانم! 

____ فرزانه شیدا ____   

ادامه مطلب ...